خلاصه تصمیم گرفتیم بریم شیراز بیمارستان چشم خدادوست تحقیق که کردم نوشته بود کسی از اینجا دست خالی بیرون نمیره بابام سرکار بود دروازده شب میرسید همون موقع حرکت کردیم هفت صبح اونجا بودیم رفتیم توی بیمارستان بخش بشدت شلوغ مامانم و بابام بیرون بودن من رفتم تو از چند نفر پرسیدم و راضی بودن دوساعت شد هنوز نوبتمون نشد داداشم شروع کرد گریه کردن بخاطر امپولاش گریه هاش بهتر شده بود و الکی الکی میخندید منشی دید خیلی گریه میکنه مارو فرستاد داخل دکتر معاینه کرد دید خیلی تعجب کرد گفت ساختار چشمش کاملا سالمه چطور نابیناست؟خود دکترم تو کارش موند گفت ببریش دکتر مڠز و اعصاب اون باید پیدا کنه مگرنه که چ‌شمش سالمه
ساله ولی نمیبینه؟چه فایده دوباره دست خالی برگشتیم پوچ و خالی هیچی دستمونو نگرفت برگشتیم خونه بابام گفت من کارام درست میکنم تو از فردا صبح شروع کن هرچی دکتر خوب هست پیدا کن من دوهفته کامل کارم شده بود هفت صبح زنگ زدن به اون دکتر و این دکتر یه کاغذ کنارم میگذاشتم و مینوشتم از بیمارستان فارابی تا مفید و انواع فوق تخصص و پرفسورا نوبت گرفتم هفته بعد میخواستیم بریم تهران و کلی ماجرای عجیب دیگه ادامه دارد...
انشالله فردا

تصویر
۶ پاسخ

سلام ادامشو نمیذاری

عزیزم یه سوال الان باهاش بازی می‌کنین یا چیزی دستش می‌دین میبینه یا نه؟؟؟

الان چشماش خوبن؟
میبینه؟

میشه بگی الان چشماش خوب شده یا خدایی ناکرده نه؟

انشالله خیره و دلم روشنه که خوب میشه این روزها میگذره گلم با تمام سختی هاش به خوشی میرسید انشاللع انشاللع

هی از این دنیا

سوال های مرتبط

مامان امیررضا مامان امیررضا ۱۲ ماهگی
یکماه با همین موضوع گذشت هروز منتظر مرگ کوچولوت باشی اخرین شب وضعش وخیم شد پدرم عصبی شد امضا کرد که انتقالش بدن بیمارستان خصوصی اهواز که باما دوساعت و نیم فاصله داشت با کلی بدوبدو امبولانس اجاره گرفت انتقالش دادن اهواز مامان و بابام همراهش رفتم منم کارم شده بود گریه که چه ادمی بودم ناشکری کردم داداشم تشنج مغزی میکرد طوری که فقط تو نوار مشخص بود خیلی عادی و طبیعی داشت رشد میکرد بیمارستان خصوصی یکم بهتر شد البته مامانم نمیتونست شیر بده گفتن شیرت باعث میشه بچه خفه بشه داداشم شیر خشکی شد خلاصه بیست روز دیگه با سختی و استرس گذشت و داداشم مرخص شد مامانم خوب بهش میرسید منم کمکش میکردم چند روز گذشت از مرخص شدنش که مامانم پاهاش شکست دیگه اون موقع مسئولیت بچه افتاد گردن من کنارش میخوابیدم و براش شیر درست میکردم و...یعکم بعد ترخیص از بیمارستان داداشم شده بود زندگیش از شب تا صبح گریه گریه های بد طوری بود که رو پاهام میخوابید تا صبح روی زمین میگذاشتم دوباره گریه میکرد گریش وحشتناک با درد بود دیگه کم کم قلقش دستم اومده بود و فقط بغل من اروم میشد حتی جرئت رفتن به دستشویی رو نداشتم یکروز ظهر نشسته بودیم بابام دستش رو جلوی چشم ها‌ش کشید به مامانم گفت چرا چشماش چیزی رو دنبال نمیکنه مامانم با بابام دعوا کرد گفت چرا عیب میزاری روی بچم چیزی‌ش نیست این حرف بابام باعث شد بره تو مخم هر وقت میخوابید میرفتم توی اینترنت چیزای خوبی نمینوشت توی اینترنت گفته بود نور گوشی رو چشم ها‌ش بگیر اگر بست یعنی مشکل نداره اما دادشم انگار نه انگار حتی پلک نمیزد خیلی عصابم خورد شد مامانم حرفام قبول نمیکرد میگفت مگه بچم چشه اونم نگران بود اما نمیخواست قبول کنه ادامه دارد...
مامان امیررضا مامان امیررضا ۱۲ ماهگی
نوار مغز رو گرفتن رفتن پیش دکتر استرس داشتم حس خوبیم نداشتم یه ربع اومدن بیرون دکتر دارو داده بود چیزی نگفته فقط گفته بود خیلی تشنج کرده توی نوار مغزش روزی حداقل ده بار تشنج نشون داده مامانم ازش پرسید چطور تشنجه که مشخص نیست گفت هروقت چشم هاش رو خیلی گرد کرد یا به شدت پرید دستاش بدون داره تشنج میکنه کاری که برام جالب بود و بهش میخندیدم تشنج بود؟ دکتر کلی آمپول براش نوشت بود نامه داد فردا دکتر چشم پزشک برای معاینه برگشتیم خونه کل راه هممون سکوت کرده بودیم هممون بغض تو گلو داشتیم که هر لحظه ممکن بود بترکه امیر علی خواب بود گذاشتمش سر جاش اون کنارم تو اتاق خودم میخوابید دراز کشیدم کنارش دستمو تو دستش گذاشتم بوسش کردم با خودم حرف میزدم میگفتم داداشی هرچی هم که بشه من هواتو دارم آبجی کنارته اجازه نمیده داداش کوچولوش عذاب بکشه شده بهترین دکترارو پیدا میکنم اما اجازه نمیدم درد بکشی اما خیلی خوش خیال بودم فرداش رفتیم دکتر بازم دارو داد ایندفعه باید کلا بی هوش میشد خدایا این داروها چین مگه چقدرش بود کلا چهار پنج ماه بیشتر نداشت چطور میتونست تحمل کنه دکتر اومد گفت باید ببریمش اتاق عمل برای معاینه بچه رو بردن من مامانم بیرون موندیم ادامه دارد...
مامان فندق مامان فندق ۷ ماهگی
تجربه ❌️


سلام مادرا توروخدا تب شدید یا بی قراری زیاد یا گریه های شدید بچه هاتون رو جدی بگیرید پیگیری کنید از طریق دکتر


بچه ی من 7 ماهشه یشب حالش خوب بود سرحال بود بازی میکرد یهو نصف شب دیدم داغ سرش تبش و گرفتم دیدم میزنه 38.8 گفتم چیکار کنم چیکار نکنم اخه اولين بارش بود انقد تب میکرد منم از تب خیلی میترسم دیگع سریع پرس و جوکردم گفتن قطره بده دادم تبش اومد پایین ولی همچنان بی قراری میکرد ناله میکرد گریه میکرد هرکی میدید کیگفت این دندونشه فقط ژل بمال استامینوفن بده منم میدادم دیگه فردا شبش شد وای ده برابر بدتر کرد 5 ساعت بکوب گریع کرد اب دهنش هم همینجوری میریخت بیرون هیچی نمیخورد انقد گریه کرد تا اخر از حال رفت دیگه 6 صب دیدم باز تب 39 داره شیاف براش گذاشتم یهو 4 ساعت خوابيد

دیگه گفتم این دوبار دیگه اینجوری گریه کنه از بین میره بردمش دکتر تو مطب دکتر هم همه گفتن چرا اوردی این دندونشه پاشو ببرش دیگه تا اونجا رفته بودیم گفتیم بزار دکتر ببینه رفتیم داخل به دکتر گفتم چیشده تعجب کرد


گفت دندون تب شدید یا بی قراری خیلییی شدیدی نداره اذیت میکنه ولی نه اندازه ی این بچه خلاصه معاینه کرد یهو گفت بیا اینجا رفتم دیدم توی دهن بچم کلاااا تاول زده

مثل تبخال و افت یچیز خیلی بدی بود توی دهنش بالای کامش روی زبون کوچیکش پر بود بود

دیگه دکتر گفت یه ویروس عفونی هستش هیچ داروی خاصی نداره دوتا شربت میدم بهش بده تا دوهفته خوب میشه

خداروشکر تا رسیدیم خونه دارو رو شروع کردیم از فرداش بهتر و بهتر شد


شمام توروخدا میبنید گریه ی بچه بی قراریش عادی نیست حتما دکتر ببرید

نمیدونید من و این بچه 3 شب چی کشیدیم حالا من هیچی ولی خودش هلاک شد😭😭