تجربه زایمان سزارین ۳
بعد بی حسی، دکتر ازم پرسید پاهات گرم شده گفتم اره، کم کم شروع کردن به بتادین زدن و برش. ساعت ۱:۱۷ ظهر صدای دخترم رو شنیدم، به دکتر فقط میگفتم دارم بیهوش میشم و قفسه سینه ام سنگین شده که گفت نگران نباش تخت رو میارن بالا که سرت بالا بیاد حالت بهتر میشه که همینطورم شد. موقع درآوردن بچه فشاری که به بالای شکم اوردن و تکونم میدادن رو متوجه شدم، بقیه کارا مثل بخیه اینا دیگه چیزی نفهمیدم. ساعت ۲ بردن منو ریکاوری، تا ساعت ۳ اونجا بودم و چند بار ماساژ رحمی انجام شد که اصلا درد نداشت. بچه رو اوردن شیر دادم و بعدش منو بردن بخش. به فاصله های کم مسکن میزدن داخل سرم و واقعا دردی نداشتم، ۸ ساعت بعد زایمان گفتن اول چای عسل بخور، بعدش نسکافه، خرما، میوه کمپوت انجیر و گلابی. خداروشکر نه حالت تهوع گرفتم نه سردرد. تو این فاصله صحبت میکردم، سرم رو به چپ و راست تکون میدادم فقط سرم رو بالا نیاوردم. ۱۲ ساعت بعد زایمان سوند رو دراوردن که درد نداشت و از تخت منو اوردن پایین که اونم سخت نبود، فقط اولش حتما لب تخت باید نشست چون سرگیجه هست بعدش میشه بلند شد.

۳ پاسخ

خداخیرت بده ک تجربه واقعیتو گفتی
انقد اینجا اغراق میکنن توی مسائل ک آدم ترس میگیرش
نمونش همین آزمایش گلوکز ک اصلا چیز خاصی نیس رو واقعا بزرگش میکنن

خداروشکر دلم ادم قرص میشه با این حرفا
منم 13روز دیگه زایمانمه و سزارین هستم

دقیق چند هفته و چند روز زایمان کردی؟

سوال های مرتبط

مامان رادمان💙 مامان رادمان💙 ۱ ماهگی
مامان ماهان مامان ماهان ۶ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین

بعد از اون کلا متوجه نشدم کی به اخر عمل رسبدیم و من عملم ساعت ۷ شروع شد ۷:۴۵ رفتم ریکاوری و ساعت ۸ رفتم بخش زنان
درد خاصی نداشتم حتی تا ساعت ۱۲ منتظر دردای وحشتناک بودم اما خب فقط دردی شبیه درد پریود داشتم و بخاطر شکم بند و گرما یکم جای بخیه هام میسوخت
یکم استرس سردرد بعد از بیحسی رو داشتم برای همین سرم رو اصلا بالا نیاوردم بالشت هم نذاشتم کلا تا صبح و زیادم سرم رو تکون ندادم
ساعت ۳:۳۰ سوندم رو درآوردن که بعد از درآوردنش یکم سوزش داشتم بعد از اون چای نبات خوردم ‌و نیم ساعت بعدش سوپ و بعدش شروع کردم به راه رفتن
اولین بار سختیش اونجایی بود که میخواستم باند بشم چون بخیه هام درد میگرفت و میسوخت بعدش اوکی شدم
ظهرش دکتر اومد ویزیت و برای ساعت ۶ عصر مرخصم کرد
راستش خود عملم واقعا عالی بود و من تنها مشکلم این بود که بچه ام ان آی سی یو بستری شد و دکتر آنکال اون شب زیاد دکتر خوبی نبود خلاصه که من دیروز ساعت ۶ مرخص شدم پ امروز ظهر هم بچه امپ با رضایت شخصی آوردم خونه🙃
مامان آرنیک مامان آرنیک روزهای ابتدایی تولد
مامان shahan💙 مامان shahan💙 ۱ ماهگی
مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 ۱ ماهگی
پارت دوم#
زایمان سزارین

من نشستم رو تخت یه دکتر بیهوشی اومد که آمپول بی حسی بزنه گفت اصلا تکون نخور کل کمرمو بتادین و ضد عفونی کرد بعدش دوتا آمپول زد به کمرم که یکم درد و سوزش داشت
بعد دختره بالا سرم بود با دستش هولم داد گفت زود دراز بکش خلاصه دراز کشیدم آوردن پرده زدن جلو صورتم و دستگاه فشار و اکسیژن وصل کردن بهم من کم کم حس میکردم پاهام داره داغ میشه و بی حس بعد یه چیز مهم دیگه که من که گفتم بعد از بی حسی سوند بزنن اونا هم تو اتاق عمل یادشون رفته کلا نزدن😂😂😂😂😂
دیدم دکترم اومد شروع کنه ولی حس میکردم یه کار داره
می‌کنه واااای که من تو همه ی این لحظه ها کلا استرس و
ترس و دلهره داشتم
هیچ دردی نمی‌فهمیدم ولی می‌فهمیدم دارن هی تکونم میدن شکممو
بعد یه فشاری میدن بالای شکممو که بچه در بیاد که دو بار فشار دادن نی نی دراومد😜😍🧿
بعدش تو حین عمل من دو بار نفس تنگی گرفتم که اکسیژن زدن واسم بعدش دیدم هیچ دوستم انگار داره کش میاد داشتن میدوختن تو شکمم حس خالی و سبکی بود دو بار هم فشار دادن شکممو دوختن تموم شد دکترم اومد تبریک گفت خسته نباشید گفت به همکاراش و رفت بعدش پرده رو برداشتن منو بردن ریکاوری یه ساعتی موندم اونجا که بازم نفس تنگی داشتم بعدش نی نی رو گذاشتم رو سینم بردن بخش که بدترین چیز ممکنی که من تجربه کردم فقط لرزش بعد از عمل بود یعنی داشتم اینقدررررررررر می‌لرزیدم و دندونامو بهم میکوبیدم دندون درد گرفته بودم یعنی تا یکی دو ساعت بعد از عمل من فقط می‌لرزیدم که گفتن اثر آمپول بی حسیه خلاصه بعد از ریکاوری منو بردن بخش که من خیلی بی حال بودم همچنان می‌لرزیدم بعد همسرمو مامانمو دیدم منو رو تخت بخش خوابوندن
پارت سوم
تاپیک بعدی#
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۷ ماهگی
#تجربه_زایمان3
بعد یه پسره اومد داخل و منو از این تخت به اون تخت گذاشتن
بردن منو ریکاوری…بغل تخت یه پسره گذاشتن که اونم بینیشو عمل کرده بود
اونم از درد به خودش ناله میکرد که تو اون حین واقعا من سردرد گرفتم از نالش🥴
فقط میگفتم کی میان منو ببرن…بعد پرستار اومد اونجا هم منم ماساژ رحمی داد
نگم از این ماساژ رحمیه که چقددددر بهم حال دادم حس سبک بودن داد بخدا روحم ارضا شد اونلحظه…بعد منو بردن دم در اتاق عمل و شوهرم اومد داخل و از این تخت منو گذاشتن رو اون تخت و بردن منو بیرون فقط چشمام داشت دنبال بابام میگشت که ببینم گذاشتن بیاد داخل یا نه🥺اولش ندیدمش بعد داشتن میبردنم تو اسانسور ک یهو بابام اومد انقدری خوشحال شدم🥲تو اون حالت بی هوشیمم بازم چشمم دنبالش بود…خلاصه منو بردن بخش…پسرمو اوردن گذاشتن رو سینم شیر بخوره🥹یه حسی داشت که نگم🥲این حسه اصلا قابل گفتن نیست اینقدددد که خوبه😍
بعدش اومدن بازم منو ماساژ رحم دادن که اینجا واقعا دردم گرفت🫠خیلی درد کرد
گذشت دو ساعت که بازم اومدن ماساژ رحمی دادن که اینجا دیگه جونم درومد انقد داد زدم…دیدن خون ریزیم زیاده با فاصله دو دقیقه یه پرستار دیگه اومد بازم ماساژ رحمی داد که دیگه من میخواستم از درد بمیرم فقط😑خلاصه گذشت و تایم راه رفتنم رسید
مامان دیار و درسین مامان دیار و درسین ۲ ماهگی
تجربه سزارین ۴
صدای گریه بچه هامو‌میشنیدیم و‌همزمان تکون میخوردم و فهمیدم که دارن محتویات رحمو‌خالی میکنن و بخیه میزنن اختلاف سنی کوچولوهام یک دقیقه بود و‌کل پروسه درآوردن بچه ها شاید ۵ دقیقه هم نشد بیشتر زمان واس بخیه رفت فک‌کنم سرهم‌نیم ساعت شده بود بچه ها رو آوردن کنار صورتم گذاشتن چه سرو صدایی میکردن کادر عمل میگفتن ببین کل اتاق و گرفتن رو سرشون منم قربون صدقشون میرفتم ، حرف میزدم ولی اصلا سرمو‌تکون ندادم چون خیلی شنیدم اینو که سرمو تکون ندم پرده حایل و زدن کنار و‌منو بردن تو ریکاوری چقدم یه مریض سر و صدا میکرد و ناله،یه قرص گچی طور گذاشتن زیرزبونم دقیقا عین گچ منم دهنم خشک از شب قبل ناشتا بودم تقریبا ۱۳ ساعت چیزی نخورده بودم تقریبا ساعتی گذشت و کم کم شروع کردم به لرزیدن در حالی که اصلا احساس سرما نمیکردم کسی هم نمیومد بالا سرم دست تکون میدادم نمیدیدن یه مریض جدید آوردن به اون خدمه گفتم آقا من لرز دارم گفت مال مواد بی حسیه بعدش کم کم منو بردن بخش و‌گذاشتن رو تخت همچنان بی حس بودم و لرزام شدیدتر شده بود یه ماما اومد و شکممو فشار داد و خداروشکر خیلی چیزی نفهمیدم چون خیلی ازین ماساژ رحمیه میترسیدم همراهامم دیدم و همچنان سعی میکردم سرمو تکون ندم کم کم لرزم تموم شد پسرمو‌گذاشتن بغل سینم شیر میخورد بعد دوسه ساعت اومدن زیر سری تختمو‌ دادن بالا گفتم سرم بالا باشه بد نیست گفت نه اصلا فقط سرتو بالا نیار و تکون نخور تقریبا بعد ۵ ساعت گفتن چیزی بخور منم با نسکافه شروع کردم و سوپ و کمپوت انجیر و‌گلابی ...
مامان ماهِد مامان ماهِد ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت اخر
دکترم واقعا سریع خودشو رسوند گفت درد داری باحالت درموندگی گفتم بله از توماشین دردام شروع شد خوابوندم خودش برام سوند گذاشت جالبه گفت نفس بکش کشیدم یه کوچولو سوزش داشت و در حد۵ثانیه تموم چیزی نفهمیدم اصلا بعد کل شکم و رونم رو بتادینی کرد گفت بسین نشتم تا نگاه تخت کردم در کسری از ثانیه یه اب یخ ریختن تو کمرم که بتادین بود هنوز توشک بتادین بودم😅🤣که یهو یه چیزی قلقلکم داد یهو پام گرم شد نگو سوزن بی حسی زدن و من نفهمیدم🤣کمی استرس گرفتم گفتم هنوز پاهام حس داره تکون میخوره نبرینم ها🙊🙊گفت توفکر نباش هنوز زمان داریم تو راحت باش سعی کن بخوابی منم برعکس که خوابم نمیگرفت صدای قیجی شنیدم دیگه حالت تهوع من شروع شد سرم رو سریع کج کردن و تخت رو بردن بالا و من فقط ببخشید عُق میزدم چیزی تو دلم نبود که بیارم بالا توی ده دقیقه کمتر بچم به دنیا اومد صدای گریه اش بهترین چیز برای از بین رفتن خستگی نه ماهم بود😍اوردنش من صورتم رو به پوستش گذاشتم و هرچی جمله تو مغزم چیده بودم که بگم یادم رفت🤦🏼‍♀️فقط گریه کردم بچم رو بردن و دیگه ندیدمش بخیه کردنم طول کشید چون چربی شکم داشتم کلافه شده بودم چون طول کشید ولی بعد که دیدم خیلی می ارزید چون همه جذبی ان و تمیز بخیه زده برام راضی ام واقعا
تو ریکاوری لرز شدید گرفتم و برام بخاری روشن کردن و لوله اش رو داخل پتوم گذاشتن ۴ساعت تو ریکاوری بودم🤕چون پاهام تکون نمیخوردن
خلاصه رفتم توبخش همسرم و هر دومادر اومدن با دیدنشون ارامش گرفتم اصلا تشنم نشد و حدود۱۰ساعت ثابت رو تخت بودم بلاخره لباسا رو بردن و بچم رو عوض کردن و اوردن پرستار کمک کرد و شیر به نی نی دادن صدای مک زدنش بهترین اهنگ بود به همراهام اموزش داد چطور این چن ساعت بچه رو سینم بخوابونن
مامان جوجه🐣 مامان جوجه🐣 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین قسمت ۷

ساعت ۸:۳۰ منتقل شدم به بخش، لباس های اتاق عمل رو با لباس های بخش عوض کردن بچه رو گذاشتن سر جاش
پد و زیر انداز تعویض برام گذاشتن و بالش از زیر سرم برداشتن و گفتن تا ساعت ۱۰ سرت رو تکون نده و زیاد صحبت نکن تا درگیر عوارض بی حسی نشی
ساعت ۱۰ صبح اومدن پشت تخت رو یکمی دادن بالا و بهم چای با عسل و نی دادن که خیلی خوب بود و بعد اون شروع کردن به دادن کمپوت گلابی و انجیر، چای با عسل، نسکافه و … تاکید کردن هر چی بیشتر مایعات بخوری دفع ادرارت بیشتره و زودتر مایع اسپاینال از تنت خارج میشه
و من سعی کردم تا ساعت ۲ که وقت ملاقات بود به حرفشون گوش کنم و همین باعث شد درگیر عوارض اسپاینال نشم
ساعت ۱۱ پرستار اومد برای بار آخر شکمم رو فشار داد ولی این بار متوجه شدم که البته غیر قابل تحملی نبود و واقعاً خوب بود همه چی
ساعت ۴:۳۰ که تایم ملاقات تموم شد اومدن سوند رو کشیدن بهم گفتن نفس عمیق بکش و سریع سوند رو کندن که یه مقدار سوزش داشت ولی خوب بود
و ساعت ۵ بلندم کردن از روی تخت

ادامه تایپک بعدی👈🏻
مامان 🩷ال آی🩷 مامان 🩷ال آی🩷 ۴ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
خلاصه رفتیم که بریم رو تخت زایمان و من که دراز کشیدم دکتر بخش هم اومد و بهم گفتن که هر وقت حس زور داشتم زور بدم و تنفس هم انجام بدم
و من بعد از سه تا زور محکم دیگه داشتم میمردم که برش پرینه انجام دادن برام و بعد برش هم یدونه زور محکم دادم و دخترم بدنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم همینکه بچه در اومد کل دردای من رفت و دیگه هیچ دردی نداشتم بعد از اونم جفت رو در آوردن که اونم اصلا درد نداشت بعد از بریدن بندناف دخترمو گذاشتن رو سینه ام همون لحظه شروع کرد شیر خوردن بعد اونم بردن لباساشو بپوشون و بخیه منم شروع شد کل پروسه بخیه هم نیم ساعت اینا کشید زیاد هم درد نداشت یه سوزش ریزی داشت کل زایمان من چهارساعت طول کشید ساعت ده صبح آمپول تزریق شد ساعت یک و نیم رفتم رو تخت زایمان و ساعت دو ظهر دخترم بدنیا اومد و زندگی من سرشار از عشق شد اون لحظه که آدم بچه اشو میبینه کل درداش یادش میره
اگه بخوام از زایمان طبیعی بگم من خیلی راضی ام که رفتم طبیعی و همون روز یه ساعت بعد زایمان من سرپا بودم و چون موقعیت زندگیم یجوری شد مجبور شدم خودم پاشم کارامو انجام بدم برام خیلی خوب شد اینم از تجربه من🥲❤️