تجربه سزارین ۴
صدای گریه بچه هامو‌میشنیدیم و‌همزمان تکون میخوردم و فهمیدم که دارن محتویات رحمو‌خالی میکنن و بخیه میزنن اختلاف سنی کوچولوهام یک دقیقه بود و‌کل پروسه درآوردن بچه ها شاید ۵ دقیقه هم نشد بیشتر زمان واس بخیه رفت فک‌کنم سرهم‌نیم ساعت شده بود بچه ها رو آوردن کنار صورتم گذاشتن چه سرو صدایی میکردن کادر عمل میگفتن ببین کل اتاق و گرفتن رو سرشون منم قربون صدقشون میرفتم ، حرف میزدم ولی اصلا سرمو‌تکون ندادم چون خیلی شنیدم اینو که سرمو تکون ندم پرده حایل و زدن کنار و‌منو بردن تو ریکاوری چقدم یه مریض سر و صدا میکرد و ناله،یه قرص گچی طور گذاشتن زیرزبونم دقیقا عین گچ منم دهنم خشک از شب قبل ناشتا بودم تقریبا ۱۳ ساعت چیزی نخورده بودم تقریبا ساعتی گذشت و کم کم شروع کردم به لرزیدن در حالی که اصلا احساس سرما نمیکردم کسی هم نمیومد بالا سرم دست تکون میدادم نمیدیدن یه مریض جدید آوردن به اون خدمه گفتم آقا من لرز دارم گفت مال مواد بی حسیه بعدش کم کم منو بردن بخش و‌گذاشتن رو تخت همچنان بی حس بودم و لرزام شدیدتر شده بود یه ماما اومد و شکممو فشار داد و خداروشکر خیلی چیزی نفهمیدم چون خیلی ازین ماساژ رحمیه میترسیدم همراهامم دیدم و همچنان سعی میکردم سرمو تکون ندم کم کم لرزم تموم شد پسرمو‌گذاشتن بغل سینم شیر میخورد بعد دوسه ساعت اومدن زیر سری تختمو‌ دادن بالا گفتم سرم بالا باشه بد نیست گفت نه اصلا فقط سرتو بالا نیار و تکون نخور تقریبا بعد ۵ ساعت گفتن چیزی بخور منم با نسکافه شروع کردم و سوپ و کمپوت انجیر و‌گلابی ...

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان لیانا♥️ مامان لیانا♥️ ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۳
بعد بی حسی، دکتر ازم پرسید پاهات گرم شده گفتم اره، کم کم شروع کردن به بتادین زدن و برش. ساعت ۱:۱۷ ظهر صدای دخترم رو شنیدم، به دکتر فقط میگفتم دارم بیهوش میشم و قفسه سینه ام سنگین شده که گفت نگران نباش تخت رو میارن بالا که سرت بالا بیاد حالت بهتر میشه که همینطورم شد. موقع درآوردن بچه فشاری که به بالای شکم اوردن و تکونم میدادن رو متوجه شدم، بقیه کارا مثل بخیه اینا دیگه چیزی نفهمیدم. ساعت ۲ بردن منو ریکاوری، تا ساعت ۳ اونجا بودم و چند بار ماساژ رحمی انجام شد که اصلا درد نداشت. بچه رو اوردن شیر دادم و بعدش منو بردن بخش. به فاصله های کم مسکن میزدن داخل سرم و واقعا دردی نداشتم، ۸ ساعت بعد زایمان گفتن اول چای عسل بخور، بعدش نسکافه، خرما، میوه کمپوت انجیر و گلابی. خداروشکر نه حالت تهوع گرفتم نه سردرد. تو این فاصله صحبت میکردم، سرم رو به چپ و راست تکون میدادم فقط سرم رو بالا نیاوردم. ۱۲ ساعت بعد زایمان سوند رو دراوردن که درد نداشت و از تخت منو اوردن پایین که اونم سخت نبود، فقط اولش حتما لب تخت باید نشست چون سرگیجه هست بعدش میشه بلند شد.
مامان کوروش مامان کوروش ۵ ماهگی
پارت ۳

بعد منو بردن زنه گفت برو رو تخت شونه ها شل سر پایین یه سوزن به کمرم زدن دردش کم بود من بهو یکی پاهام بی حس شد پرید دکتر گفت تکون نخور عزیزم بعد اینکه زد گفت دراز بکش پرده سبز جلوم اویزون کرد و من کلا هبچب هس نکردم گفت پاهاتو بده بالا گفتم‌من مگ پا دارم هیچی حس نمیکنم بعد اصلا پاهام و دستام تا اخر داشتن میلرزیدن و من دستام بیشتر تکون میخورد بعد کلا چیزی حس نکردم یه زن هم بالا سرم بود داشتیم حرف میزدیم😂😂خیلی زایمان شیکه😂😂 یعد هنش شکمم در حال تکون بود ولی میزی نمیفهمیدم بعد دیدم گفن ناف دور گردن بچس حرصم گرفت گفتن تقصیر اون دکترا بود دیر منو فرستادن پایین خلاصه بعد گفتن مبارکههه منم استرس بعد دیگه در حال دوختن بودنش بعد پرده رو اوردن پایین من کلا بی حس بودم بچه رو اوردن گفتن بدس کن ببریمش بعد بوس کردم بردن تو یه اتاق عشارمو گرفتن گفتن فقط کم خونیت رو ۹ اونده🙂بعد منو بچه رو بردن تو اتاق خودمون من گذاشتن رو تخت منم بی حس بعد دیکه خاتوادع ها اومدن و به خوشی تموم شد الانم مینیرم برا پسرمم❤️🫀🥲
مامان ایلماه🌙 مامان ایلماه🌙 ۱ ماهگی
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۶ ماهگی
*پارت پنجم*


بعد بهم گفتن دیگه سرتو تکون نده که بعدا سر درد نشی..
دیگه از اونجا به بعد هیچی نمیفهمیدم اصلا نفهمیدم کی برش دادن کی شروع کردن فقط خیلییی سنگین شده بودم چون بی حس بودم و اینکه فقط شکمم تکون میخورد حس میکردم..

منم خیلی ریلکس بود جالبه دیگه ترسی نداشتم فقط منتظر صدای بچه بودم🥹🥹

بعد یهو شکممو از معده هول دادن به پایین یهو ترسیدم... و بعدش...
صدای جیغ بنفش هامین درومد😍🥹🤣
اینقهههه اینقههههه....
نمیدونستم گریه کنم یا بخندم..
چون فیلمبردار داشتم سعی کردم گریه نکنم
خیلی سریع پیش رفت..
بعد بچه رو بردن پاهاشو مهر بزنن و تمیز کنن و عکساشو بگیرن...

بعد یه دکتر اومد بالا سرم گفت ارامبخش برات زدم هروقت خواستی میتونی بخوابی..
گفتم نهههههه نزن هنوز بچمو ندیدم گفت عجول صبر کن الان میارنش ، دوزش کمه خب نخواب!😂

یهو دیدم یه فندوق کوچولوعه لای پتو پیچیده ی سرخ و سفید آوردن کنار صورتم و چسبوندن بهم..
پوستش خیلی گرم و نرم اومد...
خیلییی حس خوب و قشنگی بود نمیدونم چجوری توصیفش کنم ...
انشالله همه این حس قشنگو تجربه کنن🥹😍😍
وای خیلییی خوب بود🤩

دیگه گفتن بچه رو می‌بریم ریکاوری اونجا میاریمش پیشت...
دیگه شروع کردن دوخت زدن بخیه هام ولی من فقط منتظر بودم برم ریکاوری بچمو باز ببینم چون سرمو تکون نداده بودم خیلی قیافشو ندیده بودم🥹

که دیگه عملم تموم شد و روم پتو انداختن و چون سنگین بودم دوتا مرد زور دار اومدن و بلندم کردن و گذاشتن رو یه تخت دیگه و منو بردن بخش ریکاوری...
مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 ۱ ماهگی
پارت دوم#
زایمان سزارین

من نشستم رو تخت یه دکتر بیهوشی اومد که آمپول بی حسی بزنه گفت اصلا تکون نخور کل کمرمو بتادین و ضد عفونی کرد بعدش دوتا آمپول زد به کمرم که یکم درد و سوزش داشت
بعد دختره بالا سرم بود با دستش هولم داد گفت زود دراز بکش خلاصه دراز کشیدم آوردن پرده زدن جلو صورتم و دستگاه فشار و اکسیژن وصل کردن بهم من کم کم حس میکردم پاهام داره داغ میشه و بی حس بعد یه چیز مهم دیگه که من که گفتم بعد از بی حسی سوند بزنن اونا هم تو اتاق عمل یادشون رفته کلا نزدن😂😂😂😂😂
دیدم دکترم اومد شروع کنه ولی حس میکردم یه کار داره
می‌کنه واااای که من تو همه ی این لحظه ها کلا استرس و
ترس و دلهره داشتم
هیچ دردی نمی‌فهمیدم ولی می‌فهمیدم دارن هی تکونم میدن شکممو
بعد یه فشاری میدن بالای شکممو که بچه در بیاد که دو بار فشار دادن نی نی دراومد😜😍🧿
بعدش تو حین عمل من دو بار نفس تنگی گرفتم که اکسیژن زدن واسم بعدش دیدم هیچ دوستم انگار داره کش میاد داشتن میدوختن تو شکمم حس خالی و سبکی بود دو بار هم فشار دادن شکممو دوختن تموم شد دکترم اومد تبریک گفت خسته نباشید گفت به همکاراش و رفت بعدش پرده رو برداشتن منو بردن ریکاوری یه ساعتی موندم اونجا که بازم نفس تنگی داشتم بعدش نی نی رو گذاشتم رو سینم بردن بخش که بدترین چیز ممکنی که من تجربه کردم فقط لرزش بعد از عمل بود یعنی داشتم اینقدررررررررر می‌لرزیدم و دندونامو بهم میکوبیدم دندون درد گرفته بودم یعنی تا یکی دو ساعت بعد از عمل من فقط می‌لرزیدم که گفتن اثر آمپول بی حسیه خلاصه بعد از ریکاوری منو بردن بخش که من خیلی بی حال بودم همچنان می‌لرزیدم بعد همسرمو مامانمو دیدم منو رو تخت بخش خوابوندن
پارت سوم
تاپیک بعدی#
مامان نینی 🩵 مامان نینی 🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۷
دیگه پرستارم یه چند ثانیه بچه رو چسبوند به صورتم و بچه رو برد تقریباً میشه گفت ساعت ۲ اینطورا وارد اتاق عمل شدم تا ساعت دو و نیم بچه به دنیا اومد و ۲:۴۵ ۳ از اتاق عمل بیرون اومدم و منو ببخش انتقال دادن و حدود یک ساعت و نیم بعد هم بچه رو آوردن ساعت ۴:۳۰ بچه را آوردن و همسرم هم بچه رو دید و یه حدود یه ساعت بعد هم رفت بعد دیگه پرستار اومد و توضیحات شیردهی و اینا رو داد و گفت که نباید سرمو تکون بدم و خیلی حرف بزنم منم خیلی سرمو تکون ندادم و فقط برای شیر دادن بچه بودش که یه مقدار سرمو جابجا می‌کردم آها راستی یادم رفت بگم توی اتاق عمل وسط عمل یه لحظه خیلی شدید حالت تهوع پیدا کردم ولی بالا نیاوردم ولی به محض اینکه بخش اومدم دوباره حالم بد شد و این بار بالا آوردم من نمی‌دونستم که باید تو اتاق عمل بگم پمپ درد می‌خوام و فکر می‌کردم باید قبلش بگم برای همین پمپ درد نگرفته بودم و بعدش که بی‌حسیم از بین رفت خیلی درد داشتم با وجود اینکه هم بهم مخدر زده بودن هم شیاف گذاشته بودن و هر چقدر می‌گفتم که مسکن بیشتری بزنید می‌گفتن نمی‌شه
مامان فینگیل 🌼 مامان فینگیل 🌼 ۴ ماهگی
تحربه زایمان پارت ۶ :


تیغ زدن هاش و حس میکردم ولی دردی نداشت تا اینکه انگار یه چیزی تو شکمم تزریق کرد که دردم گرفت و گفتم من درد دارم ، من دارم حس میکنم
متخصص بیهوشی اومد و یه آرام بخش تو رگم تزریق کرد و اینجا بود که من بعد دوروز بی خوابی خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم
وقتی از خواب بیدار شدم تو سالن قبل از اتاق ریکاوری بودم و گیج و منگ بودم و خیلی لرز داشتم و برام پتو آوردن
اونجا از دور دخترم و بهم نشون دادن و من شروع کردم به گریه کردن ازشون خواستم بچه رو بیارن تا از نزدیک ببینمش
آوردنش کنار صورتم و من بوسش کردم و قربون صدقش رفتم
بعدش رفتم تو سالن ریکاوری که حدود ۱۵ تا تخت اونجا بود ، بهم سرم وصل کردن و چون لرز شدید داشتم برام وارمر گذاشتن که حسابی گرم شدم و لرزم از بین رفت
حدود ۲ ساعت تو سالن ریکاوری بودم و همونجا آوردن بچه رو شیر هم دادم و بعدش اومدن من و ببرن بخش ، قبل از بردن به بخش پرستار اومد ماساژ رحمی بده و دردی نداشت چون هنوز اثرات بی حسی بود
من و بردن بخش و تو راهرو مامان و شوهرم اومدن بالاسرم و هی حالم و میپرسیدن و از بچه خبر میگرفتن چون هنوز ندیده بودنش
من و بردن تو اتاق و دو تا بهیار اومدن لباس هام و عوض کنن و هی من و ازین پهلو به اون پهلو میکردن و اینجاش یکم برام دردناک بود و ازم خواستن خودم و بکشم رو تخت اتاق و تا ۱۲ ساعت ناشتایی کامل داشتم تا ۲ ساعت نباید بالشت زیر سرم میذاشتم و در کل خیلی حرف نزدم و سرم و تکون ندادم همینکار ها باعث شد سردرد نشم
مامان ماهِد مامان ماهِد ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت اخر
دکترم واقعا سریع خودشو رسوند گفت درد داری باحالت درموندگی گفتم بله از توماشین دردام شروع شد خوابوندم خودش برام سوند گذاشت جالبه گفت نفس بکش کشیدم یه کوچولو سوزش داشت و در حد۵ثانیه تموم چیزی نفهمیدم اصلا بعد کل شکم و رونم رو بتادینی کرد گفت بسین نشتم تا نگاه تخت کردم در کسری از ثانیه یه اب یخ ریختن تو کمرم که بتادین بود هنوز توشک بتادین بودم😅🤣که یهو یه چیزی قلقلکم داد یهو پام گرم شد نگو سوزن بی حسی زدن و من نفهمیدم🤣کمی استرس گرفتم گفتم هنوز پاهام حس داره تکون میخوره نبرینم ها🙊🙊گفت توفکر نباش هنوز زمان داریم تو راحت باش سعی کن بخوابی منم برعکس که خوابم نمیگرفت صدای قیجی شنیدم دیگه حالت تهوع من شروع شد سرم رو سریع کج کردن و تخت رو بردن بالا و من فقط ببخشید عُق میزدم چیزی تو دلم نبود که بیارم بالا توی ده دقیقه کمتر بچم به دنیا اومد صدای گریه اش بهترین چیز برای از بین رفتن خستگی نه ماهم بود😍اوردنش من صورتم رو به پوستش گذاشتم و هرچی جمله تو مغزم چیده بودم که بگم یادم رفت🤦🏼‍♀️فقط گریه کردم بچم رو بردن و دیگه ندیدمش بخیه کردنم طول کشید چون چربی شکم داشتم کلافه شده بودم چون طول کشید ولی بعد که دیدم خیلی می ارزید چون همه جذبی ان و تمیز بخیه زده برام راضی ام واقعا
تو ریکاوری لرز شدید گرفتم و برام بخاری روشن کردن و لوله اش رو داخل پتوم گذاشتن ۴ساعت تو ریکاوری بودم🤕چون پاهام تکون نمیخوردن
خلاصه رفتم توبخش همسرم و هر دومادر اومدن با دیدنشون ارامش گرفتم اصلا تشنم نشد و حدود۱۰ساعت ثابت رو تخت بودم بلاخره لباسا رو بردن و بچم رو عوض کردن و اوردن پرستار کمک کرد و شیر به نی نی دادن صدای مک زدنش بهترین اهنگ بود به همراهام اموزش داد چطور این چن ساعت بچه رو سینم بخوابونن
مامان shahan💙 مامان shahan💙 ۱ ماهگی
مامان آوش💫 مامان آوش💫 ۸ ماهگی
تجربه من از زایمان سزارین
روز سوم فروردین برای سونوگرافی به بیمارستان رفتم که گفتن آب دور جنین 8.5به دکتر شیفت زنگ زدن و گفت باید عمل بشم چون بچه هم بریچ بود اومدم خونه یه دوش گرفتم و وسایلام جمع کردم و ساعت 3بستری شدم اول nstگرفتن بعد سوند وصل کردن و انژوکت زدن موقع وصل کردن سوند و بعدش خیلی احساس سوزش داشتم بعد رفتم اتاق عمل امپول بی حسی تو نخاعم زدن اصلا درد نداشت بعدش کم کم پاهام سنگین شد و یه پرده جلوی سرم کشیدن پنج دقیقه طول نکشید که صدای گریه بچم شنیدم و دیدمش اشکام جاری شد🥹پسر سفید قند عسلم هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر عزیز باشه،خداروشکر کردم بعدش شروع کردن به کندن جفت و بخیه و ...با اینکه بی حس بودم اما کندن جفت کامل احساس کردم رحمم میکشیدن بیرون، بعد از بیرون آوردن بچه خیلی از قبلش بیشتر طول کشید حدود یک ربع فقط بخیه و کارای بیرون‌اوردن جفت انجام دادن ،یکم بالا اوردم بعد که تموم شد نیم ساعتی توی ریکاوری بودم درخواست پمپ درد کردم ،بعدم که بلندم کردن و رو تخت خوابوندن با اینکه موقع عمل زیاد اه و ناله کردم و حرف زدم ولی سردرد نگرفتم،کم کم دردام شروع میشد پمپ درد خیلی خوب بود هر بار که اذیت بودم فشار میدادم
مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
پارت ۲
خلاصه رفتیم اتاق عمل و من شدیداً استرس داشتم وجای انژوکت درد میکرد همین خواستن سرم و اینا رو بزنن گفتن مگه درد نداری دستت اینهمه باد کرده چرا نمیگی رگت خراب شده . خلاصه عوضش کردن و گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین . بعدش از کمرم آمپول زدن اصلا اصلا درد نداشت .کم کم گرم شد پا و پرده رو کشیدن من از روند زایمان هیچی نمی‌فهمیدم ولی چون خیلی آدم استرسی هستم و حتی موقع وصل انژوکت از حال رفتم همین که بچرو در آوردن من بی‌حال بی‌حال بودم و فک کنم بیهوشم کردن چون بعد بچه ی ربع اینا خوابیدم بیدار شدم بخیم تموم شده بود . اونجا دکترم گفت حتما به این پمپ درد بزنید که خیلی نازنازیه
خلاصه تقریباً ۴۰ دقیقه تو اتاق عمل بودم که همون ده دقیقه اول بچه رو در آوردن بقیش به بخیه و اینا گذشت که بیهوش بودم
بعدش بردنم ریکاوری نمی‌دونم اصلا شکممو ماساژ و اینا دادن چون نفهمیدم
تو ریکاوری آوردن جوجمو گذاشتم رو سینم چند تا میک زد و بعد بردنش تقریبا یه چهل دقیقه هم ریکاوری بودم تا بردنم بخش. من شدیداً بلافاصله بعد عمل بدنم ورم کرد و دکترم گفته بود فقط پاهاش زانو به پایین همراهانش ماساژ بدن خلاصه همش مامان و بابام و مادرشوهر و شوهرم ماساژم میدادن خیلی هم خوابم میومد و خدا لعنت کنه پرستاره که اومد گفت نزارید بخوابه و نزاشتن خوابم ببره . منم چون نخوابیدم هی حرف زدم و سرمو تکون دادم خدا کنه عوارضش بعدا گردنمو نگیره
خلاصه ظهر اینا بود که کم کم بیحسیم می‌رفت و خودم پاهام و اینا رو تکون میدادم و هی ماساژم میدادن
ولی چون پمپ درد داشتم واقعا عالی بود نزاشت درد بفهمم در حد پریود فهمیدم .
مامان گوگولی🩷 مامان گوگولی🩷 ۳ ماهگی
تجربه سزارین
پارت سوم
تا دکترم اومد ساعت یه ربع به ۷شد که رسیدم به فوبیای دوم یعنی سوزن بیحسی رسیدم
دکتر بیحسی خیلی خوب بود اون رو هم اصلا متوجه نشدم
دکتر دست بکار شد و بعد ده دقیقه صدای دخترم رو شنیدم نشونم دادش و مشغول بخیه زدن شد
من چون اورژانسی بودم ساعت سه ونیم گشنم شده بود نون و پنیر خورده بودم موقع ربکاوری حالم خیلی بد شد حالت تهوع گرفتم که برام یه امپول زدن خوب شدم ولی باز حس سنگینی خیلی بدی داشتم گفتن باید تحمل کنم
برپنم تو بخش گفتن تا ساعت ده شب تکون نخور و چیزی نخور
کم کم بیحسیم از بین رفت و چشمتون روز بد نبینه کل بخش تو دهنم بود انقد داد میزدم از درد
دردام حالت انقباض بوذ نه شیاف خوبم میکرد نه مسکنی ک توی سرم برام میزدن
یکی از پرستارا اومد گفت این دردات همه مال سونده باور نکردم
تا اینکه به ساعت ده رسیدم سوند رو کشیدن یه عالمه خون ازم رفت و تمامممممم دردام از بین رفت انگار نه انگار تا حالا من بودم داد میزدم
کم کم بلندشدم راه رفتم بدون کمکی و انگار نه انگار من بودم عمل کردم
مامان هیرمان🩵 مامان هیرمان🩵 روزهای ابتدایی تولد
✔️تجربه زایمان سزارین✔️
✔️پارت دوم✔️

بردنش روی تخت کنارم تمیز کردن و اوردن کنار صورتم یه عروسک سفید برفی بود نمیدونم چی زدن تو سرمم ولی اینجا ها داشتم خواب میرفتم خلاصه بیدارشدم دیدم عملم تموم شده بخیه هامم زده بود دکترم و خدافظی کرد رفت. منو بردن تو ریکاوری حدود ۳۰ دقیقه اونجا بودم و بعدش منتقل کردنم به بخش. ماساژ رحمی هم همونجا تو اتاق عمل انجام دادن اصلا توی ریکاوری و بخش انجام ندادن. توی بخش که اومدم تا ۳ ساعت بعدش بی حس بودم بعد کم کم بی حسی رفت و کم کم دردا میومد سراغم اومدن مسکن زدن پمپ درد هم نگرفتم حقیقتا فراموش کردم. دردش زیاد بود خودم از خونه شیاف برده بودم همسرم گذاشت برام ۲ تا. من ۱۲ ظهر از اتاق عمل اومدم بیرون تا اخر شب ساعت ۱۲شب اومدن گفتن باید بلند شی راه بری سوند هم بکشیم کشیدن سوند هم مثل وصل کردنش در حد یه سوزش ریز بود و با کمک پرستار بلند شدم برعکس یسریا که میگفتن اولین راه رفتن سخت بود برای من اصلا سخت نبود یکم درد داشت ولی قابل تحمل بود اصلا اون چیزی که میگفتن نبود چند قدم راه رفتم و اومدم روی تخت اذیتی من بیشتر از این پهلو به اون پهلو شدن بود. بعد راه رفتن شکر خدا دردام کم شد تاساعت های ۳ شب درد داشتم بعدش دیگه خیلی کم شد دردم و صبح اصلا درد زیادی نداشتم قابل تحمل بود اینم بگم من خودم شیاف برده بودم و هر ۵ ساعت دوتا برام میذاشت همسرم و مادرم. صبحونه و شام هم ندادن بهم گفتن فقط چای نبات و مایعات بخور یکم گرسنگی بد بود برای منِ شکمو.