۵ پاسخ

بهترین کارو کردی
دیگه ولی یه کاری کن کلا پیشش نخوابی
عادت نکنه صبح به صبح بیاد پیش تو
من از ۳ ماهگی دیگه کامل جداش کردم
تو اتاق خودش تنها میخوابه

من میمیرم جداش کنم از خودم

عزبزم زود بوده براي جدايي ولي الان ك كردي ديگ بعيده به باد بره زحمتت

اره عزيزم ممكنه موقع اضطراب جداييش بهونتو بگيره

من دخترم جفتم نباشه خوابم نمیبره

سوال های مرتبط

مامان لیام مامان لیام ۵ ماهگی
سلام

من از شروع سه ماهگی تصمیم گرفتم ب پسرم شبا شیر خشک بدم ک هم من چندساعت اولو راحت بخوابم هم پسرم
چون هردوساعت بیدار میشد واسه شیر خوردن و من واقعا اذیت میشدم

شبا ۶۰ یا ۹۰ تا بهش شیرخشک میدادم و ۴. ۵ ساعت میخوابید البته بعد تموم شدن شیرخشک باید سینه خودمم میخورد تا خوابش میبرد.
خلاصه ۴۰ روزی میشد ک شبا شیرخشک میدادم.
دقیقا از روز اول عید ک بیدار شدیم و سال تحویل بود سینمو خیلی سخت میگرفت
با هزار تا ترفند
داداشش باهاش حرف میزد یا تلویزیون روشن میکردم صورتشو میگرفتم سمت تلویزیون ببینه بخوره
پامیشدم راه میرفتم ولی بازم‌اونجوری ک باید سینمو نمیگرفت
روز اول گفتم حتما رو مود نیست نمیخوره دوباره روز دوم دیدم ن بازم نمیگیره
انقدر گریه کردم انقدر گریه کردم‌ک نگو
گفتم بدبخت شدم عادت کرد به شیرخشک دیگه سینمو نمیگیره
دیگه از اون‌روز گفتم شبا هم بهش شیشه نمیدم

یه روز بعد از ظهر تب کرد گفتم حتما سرما خورده زود بهش استا دادم‌و تبش اومد پایین
فرداش ک داشت سینمو میخورد با لثش جوری گازم‌گرفت دردم گرفت آب دهنشم میریخت
شک کردم‌گفتم نکنه داره دندون درمیاره
چون داداششم دقیقا تو این سن دندونش زده بود بیرون
دست کشیدم‌رو لثش دیدم بلههههههه آقا داره دندون درمیاره ک شیر نمیخوره
علائمش اینا بود
یه روز اسهال شد شکمش شل شل کار کرد
شیر خوردنش خیلی کم‌شده
چند روز پیش تب کرد
امروزم از صبح تب داشت صبح ساعت ۸ و ۱۲ بهش استا دادم و تن شویش کردم
تا الان تب نکرده
آب دهنش میره
گاهی سینمو گاز میگیره



فقط خوبی این نخوردنش این شد ک دیگه شیشه نمیخوره و استرس اینکه سینه خودمو پس بزنه ندارم😊
اینم دندون گیرشه ک باهاش لثشو میخارونه 🚗
مامان محیا🩷 مامان محیا🩷 ۶ ماهگی
پارت #۵
خلاصه که ۳۰مهر ماه و ۱ آبان تلخ ترین ها بود برای من چون اصلا نمی‌تونستم از درد بشینم حتی ، همش با دخترم تو دلم حرف میزدم میگفتم مامان یکم دیگه بمون بزار وقتی بدنیا میای نبرنت بخش...
ولی نمی دونستم که خدا برام یه برنامه ی دیگه داره..
۵ آبان بود که دردام آف شدن و مرخص شدم اما طولی نکشید که دوباره ۱۱آبان بستری شدم دیگه بهم دارو ندادن گفتن باش اینجا تا زمان زایمات برسه برای بار دوم که بستری شدم همش معاینه میشدم و خیلی اذیت میشدم از طرفی دل نازک شده بودم و همش گریه ام میگرفت به خدا میگفتم خدایا اول بارداری که سخت گذشت لااقل آخرش اینجوری نمیشد..
از طرفی راضی نمی‌شدن سزارین کنن میگفتن فقط طبیعی...💔
۱۳ آبان بود که دکترم اومد و گفت مرخصت میکنم ولی حتی برای دستشویی هم باید با کمک یکی بری ، اصلا نباید بری بیرون و فقط دراز بکشی منم دیگه دردی احساس نمی‌کردم فقط یکم دل‌پیچه داشتم که احساس میکردم برای روده هام هست که یبوست گرفته بودم...نگو درد زایمان بوده..
دکترم که رفت من رفتم دستشویی دیگه نتونستم از دستشویی بیام بیرون و یه زنگ خطر تو دستشویی بود اونو زدم و همه پرستارا ریختن تو دستشویی
همینکه بلند شدم از لای پام خون آبه ای که همراه یه ترشح میومد شروع به ریختن کرد
سریع دراز کشیدم رو تخت معاینه شدم گفتن ریحانه ۸سانت باز شدی سر بچه ات معلومه.....🥺💔 من کُپ کردم گفتم نههه اگر بیاد میبرنش دستگاه...زیر بغلم هامو گرفتن و راهی اتاق زایمان شدم..ساعت ۱رفتم تو اتاق ساعت ۲دخترکم بدنیا اومد...🥲🥲🥲🥲 تو لحظاتی که زور میزدم تا بیاد از شدت استرس که بهم وارد شد دچار حمله پنیک شدم
وقتی دخترکم بدنیا اومد دادنش بغلم،، 🥲🥲🥲🥲🥲