۸ پاسخ

نه میشه با خواهر درد دل کرد نه با مادر نه دوست

ببین مشاوره خوب پیدا کن باهاش تلفنی حرف بزن بخدا انقدر آروم میشی

کاش یکی بود میگفت بیا سرتو بزار رو شونم سیر گریه کن گریه کن تا راحت شی حرف دلتو بگو منم محکم میگرفتش انقدر گریه میکردم انقدر از دردام میگفتم که خابم می‌برد دیگه هیچ وقت بیدار نمیشدم

فقط خدا حرفات به اون بگو باور کن با هر کی درددل کنی بعدن سواستفاده میکنه

من بشینم زندگی خودم برات بگم غصه خودت یادت میره خواهر به هیچی فکر نکن خدا بزرگه

حالم از این بی توجهی بهم میخوره حالم از این که مدام کاری میکنم به چشم بیام بهم میخوره
نکن دیگه حداقل به خاطر بچم نکن نزار حال خرابم داغونش کنه

مگ من چقدر ظرفیت دارم به خدا دل دارم دیگه منو از این خورد تر نکن کم منو له کن

پس این درد دل لعنتی رو به کی بگم که دارم میسوزم خدایا خستم کردی از این اول راه😔😔😔😔

سوال های مرتبط

مامان میلان🤸 مامان میلان🤸 ۱ سالگی
امشب یه لحظه ی ناب رو تجربه کردم
وقتی خسته و پریشون از بچه داری داشتم به حال زار و نزار خودم افسوس میخوردم گفتم خدایا این تا کی ادامه داره دیگه بریدم.
امروز نتونستم ببرمش پارک و همش داشت نق میزد.
بغلش کردم و باهاش یکم بازی کردم ولی اصلا راضی نمیشد
از صبح هم چندبار پی پی کرد.بیشتر از هر روز
نشستم روی کاناپه و دیدم حتی توان اینکه موهامو مرتب کنم یا دوباره ببندم ندارم پسرم اویزونم.نگاه کردم دیدم بله دوباره پی پی کرده
شوهرم تازه از راه رسیده بود وداشت لباساشو عوض میکرد.
ی نگاهی بهم انداخت.بهش گفتم؛میشه ببری بشوریش؟
ی لبخند بزرگ زد و‌گفت؛نگو میشه ببری،بگو ببر پسرمون بشور
بعد بچه رو بغل کرد و بوسید و باهم رفتن ک عوضش کنه
قند...قند تو دلم آب شد.چقد خوب حمایتم کرد بدون اینکه توضیح بدم.خیلی حرفش به دل و جونم نشست.خسته م ولی پر انرژی...میدونی چ حالیه...احساس می‌کنم اگر بیشتر تو خونه بود حتما به بچه بعدی فکر میکردم ولی حیف ک نمیشه
توی خونه همیشه کمش داریم ولی وقتی هست همیشه بموقع به دادم میرسه....