تاپیکایی دیدم درباره عماد و مادر عماد
چند سال پیش 18 تیر 98 بچه خواهرم تقریبا یکسال و یازده ماهش بود که یهو تبش بالا رفت و بردیمش بیمارستان هرکاری کردن نتونستن تبشو پایین بیارن تشنج کرد و رفت توی کما فکر کن چندساعت پیش خودش کلی بازی کر. راه رفت و دوید نه اینکه بگم تب داشت یا مریض بود
خلاصه تا صبح دو سه بار دیگه تشنج کرد و به دارو جواب نداد و رفت تو کما چندروزی که کما بود دکتر جواب کرد ازش خون میگرفتن نمیفهمید نور مینداختن تو چشاش عکس العمل نداشت😭 سطح هوشیاریش خیلی پایین بود
خواهرمو فقط ساعت ملاقات راه میدادن تو ان آی سیو میگفتن نمیفهمه که تو پیشش نیستی
یه روز ساعت ملاقات بیرون نشسته بودیم پدر بچه تخت بغلی اومد پیشمون خواهرمو صدا زد گفت اومدن ازش خون بگیرن ناله کرد بچه ات پاشو یواشکی برو تو خواهرم رفت اومد بیرون فیلم گرفته بود از ناله کردن بچه اش (اینارو مینویسم همینجوری اشکام میاد) آبجیم از ناله کردن بچه اش خوشحال بود میگفت داره ناله میکنه محبوبه 💔😭😭😭
یادمه نزدیک تولد امام رضا بود
با هر زنگ تلفن خواهرم قلبم وایمیستاد یه شب یه کلیپ اسنستا دیدم که یه یچه سرطانی رفته یود امام رضا و شفا گرفته بود وقتی به بچه گفتن چی به امام رضا گفتی گفت گفتم جون مادرت من هنوز خیلی کوچیکم
اون شب تا دم دمای صبح گریه کردم امام رضارو قسم دادم خوابیدم خواب دیدم بچه خواهرم تو حرم امام رضا داره راه میره تو همون سن
به یکی گفتم که تعبیرخواب میکرد گفت شفاشو از امام رضا میگیره
یکی دو روز یعد بچه خواهرم از کما اومد بیرون
ببخشید طولانی شد بقیه شو تو تاپیک بعد میذارم

تصویر
۸ پاسخ

وای بدنم لرزید😭😭

عزیزم واقعا با تاپیکات اشک ریختم قربون امام رضا برم امیدوارم هیچ بچه یی رو تخت بیمارستان نباشه♥ میشه بپرسم عماد کوچولو چشه اخه خیلی اسمش شنیدم 😭

الهی شکر .قربون امام رضا برم من که زیر سایه شم ولی بی معرفت ترینم که کم کم میرم پابوسش .یا امام رضا تورو به جوادت قسم تمام مریضارو شفا بده به مادر مریض منم نگاه کن که سخت محتاج نگاهته.

بزار دیگه ترکیدم من الهی بمیرم دو شبه من هلاک شدم از گریه دیگه طاقت ندارم ولسه عماد

الهی شکر خدا جونم هیچ پدر و مادری و با بچه هایش امتحان نکن🙏🌹

منتظر تاپیک بعدی هستیم

خوب بزاردیگه تاپیک بعدت کو

الهی فدات بشم عزیزکم💔

سوال های مرتبط

مامان 🍒سلین🍓 مامان 🍒سلین🍓 ۲ سالگی
پارت 4
ولی هنوزم درد داشتم از صبح زود درد داشتم تا 10 شب اون.روز 15 اردیبهشت انقدر بارون قشنگی میبارید و هوا سرد بود که نگو مامانم و مادرشوهر تو بیمارستان بودن تا وقتی زایمان کردم طبقه پایین بودن

انقدر درد داشتم و گریه میکردم که حد ندلشت یعنی تو یه اتاقی بودم که قشنگ گلدسته های حرم امام رضا دیده میشد و من نگاه میکردم و میگفتم خداجون کمکم کن زود تر زایمان کنم و اجازه دادن اندازه یه پنج دیقه مامانمو ببینم و مامانم دلداری میداد منو و میخندوند و اینا مامانم که رفت پرستاره گفت بیا پایین تخت و قر کمر برو و راه و کمکم میکرد تا دهانه رحمم بازشه میگفتم نمیتونم اصلا وایستم و مینشستم و فقط درد میکشیدم ولی دهانه رحمم نرم شده بود و باز ـــــ ساعتای ده و اینا بود که دیدم دارن هی رفت و امدشان بیشتر میشد و من همونطور گریه میکردم هرکی ردمشید میگفت براچی گریه میگفتم درددددد دارم دیگ دیدم نه درد بدی دارم معاینم که کردن گفت دهانه رحم باز شده و امادی اندازه پنج شش نفر اومدن تو وووو
مامان امیرحسین🙍‍♂️ مامان امیرحسین🙍‍♂️ ۱ سالگی
مامان 🐥🌙چراغ خونمون مامان 🐥🌙چراغ خونمون ۱ سالگی
ند روزه از ناراحتی دارم خفه میشم گفتم بیام اینجا بنویسم شاید یکم خالی شدم، شما بچه هاتونو نمیبرید پارک؟ پارک حق بچه نیست؟ بچه نباید کیف کنه لذت ببره؟ من مادر اونم مریض چقد جون دارم که بتونم همش بچمو سرگرم کنم، چقد اعصابم میتونه بکشه؟ چتد روز پیش بچم هی نق نق نق، به باباش گفتم ما رو ببر پارک فاصلمون زیاده نمیشه پیاده رفت، برد حدود یه ساعتی بازی کردیم اومدیم نصف شب دیدم دخترم نق میزنه دست زدم بهش دیدم دااااغه یکم بعدش بالا آورد به بدبختی تبشو پایین آوردم از صب به بعدم هم اسهال هم استفراغ، اینم بگم چیزی نخورد اونجا تا اومدیم خونه دستاشو با صابون شستم، شوهرم چند روزه دنیا رو برام حروم کرده میگه چه گو. هی ریخته بودن تو پارک بردی بچه رو مریض کرذی بچه جرا باید بره پارک نمیتونی تو خونه بشینی عرضه نگه داشتن یه بچه رو نداری و و و و... 💔دخترم ۷ بار پشت هم اسهال کرد سه بارم استفراغ، هر چی میکفتم ببربم دکتر بچه از حال میره ها گفت لازم نکرده بذار تجربه بشه که دیگه پارک نری، من هیچی با بچش چرا لج کرده بود گناه طفل معصومم چی بود این وسط، هر بار که دخترم اسهال استفراغ میکرد گریه میکردم میکفتم مامان منو ببخش تو رو آوردم نمیدونستم انقد بی لیاقته😭
بازم شب شد تب بچم نزدیک ۴٠ رفت دق میکردم از استرس،از ترسم میلرزیدم، بیدارش کردم نکاه کرد گرفت خوابید بازم، صبحش دیگه از حرص میترکیدم هر چی از دهنم درمیومد بهش گفتم گفتم بذار بچه تشنج کنه ببین چجپری پدرتو درمیارم دیدم وضع بچم بدتر میشه هیچیم نمیخورد دیگه پاشدم لباسامونو پوشیدیم گفتم میبری دکتر یا خودم برم،گذاشت دم دردکتر، تنهایی بردم، همه بچه ها رو مامان بابا باهم آورده بودن من تنها💔