تجربه من از زایمان طبیعی پارت اول
پنجشنبه یازدهم اردیبهشت بود عصر ناهارمو خوردم که ناهار کله پاچه بود ، سرویس که رفتم یه رگه ی خونی رو لباس زیرم دیدم اول بهش توجه نکردم چون اصلا درد نداشتم، غروب رفتم بیرون برای پیاده روی یه لحظه گفتم به مامای همراهم زنگ بزنم بگم رگه ی خونی دیدم ، بهش که گفتم برو بیمارستان یه چک بشی ، رفتم بیمارستان چک کرد گفت سه سانتی ، گفت برو نوار قلب بده اگه خوب بود برو خونه ورزش و پله و پیاده روی کن چهار سانت شدی بیا برای پیاده روی اگه خوب نبود باید بستری بشی رفتم یه دونه کیک بستنی و یه کیک خوردم و اب و بعدش رفتم برای نوار قلب ، نوار قلب گرفت گفت ضربان قلبش یکم بالاست وایسا دوباره بگیرم ، دوباره گرفت گفت نوار قلبت اصلا خوب نیست چی خوردی ؟ نوشابه خوردی ؟ گفتم نه کیک و بستنی خوردم گفت به همراهت بگو بره برات یه کیک و یه مانجو بخره که مجدد بگیرم ،به شوهرم گفتم گرفت آورد دوباره گرفت گفت اصلا نوار قلبت خوب نیس به شوهرم گفتم میگه نوار قلب اصلا خوب نیس ، گفت میخوای بریم بیمارستان حافظ ؟ دیگه نذاشتن من نگاه گوشیم کنم بعدا پیام شوهرم دیدم ، رفتم بیرون گفتم میگه برو لباس بستری بخر میخواد بستری کنه ، مامانم اینا تو راه بودن میومدن گفتم به مامانم نگو که تو مسیر نگران نشن ،زنگ زدم به دوستم فورا اومد (من اصلا یادم نبود که کله پاچه خوردم و اینکه باعث ضربان بالای قلب بچه میشه هم اصلا نمیدونستم )
شوهرمو ک دیدم گریه کردم چون من با امادگی بستری رفته بودم ولی بخاطر نوار قلبش خیلی ترسیده بودم ، خلاصه با ویلچر بردن برای بستری و از ویلچر بیشتر ترسیدم

۱۰ پاسخ

الهییی🥹🥹

کدام بیمارستان زایمان کردی؟؟

من میخاستم کله پاچه بخورم هوس کردم پس نخورم😢

بسلامتی زایمان کردی عزیزم
منم زایمان کردم ولی طبیعی نشد سزارین شدم .بالاخره باهم زاییدیم😁شما یه روز زودتر

حالم بد شد😭😭
یاد خودم افتادم زایمان سختی داشتم

وای چقد بد🫠 منم تجربه زایمان طبیعیمو گذاشتم دوس داشتی بخون عزیزم

الهی🥺

بنده خدا توام سر هیچ مثل من بستری شدی🥲🤦🏻‍♀️

االلهی🥲🥲

اخی بمیرم🥺

سوال های مرتبط

مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت دوم
اولش که رفتم بخش بستری نمیدونستم اتاق زایمان ها هم دقیقا تو همون قسمته ، بعد ک بستری شدم گفت بخواب معاینه کنن ، خوابیدم گفت دو سانتی چطور بهت گفته سه سانتی گفتم نمیدونم ، یکم که گذشت دیدم صدای جیغ و داد میاد و بعدش صدای گریه بچه ، دوباره دیدم صدای یکی دیگه اومد ، راستش یکم ترسیدم خواستم فرار کنم 😅 به پرستاره گفتم من کله پاچه خوردم که ضربان قلب بچم بالا بوده گفت خسته نباشی کله پاچه خوردی ؟ گفتم اره و رفت ، دوباره یکی دیگه اومد (دانشجو بود فکر کردم پرستاره) گفتم من کله پاچه خورده بودم که ضربان قلب بچم بالا بود واسه چی بستری کردین من میخوام به رضایت خودم برم چون هنوز وقتم نیس اصلا درد ندارم دو سانتم ، گفت باشه بزار برم بهشون بگم میام بهت خبر میدم ، رفت و دوباره اومدن برای معاینه گفتن دو سانته ، دوباره بهشون گفتم که کله پاچه خورده بودم و وقتم نیست و اینا گفت میخوای چیکارش کنی ؟ میخوای ترشی لیته ش بزاری ؟ و رفت ، دیدم فایده نداره دیگه چیزی نگفتم ، یه شب کامل موندم غذا هم نخورده بودم تا صبح شد ، شب تا صبح خواب به چشمام نیومد دوستم اومد پیشم دزدکی موند ، مامایی که برای من بود خیلی پایه و خوش اخلاق بود چیزی نگفت ولی اخرش اومد گفت باید بری وقتی رفت من بیشتر استرس گرفتم
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم ۳ ماهگی
خوب میخوام تجربه زایمانم رو بعد از چند روز بزارم
داستان از روزی شروع شد، که من رفتم برای خودم ماما خصوصی بگیرم، وفتی برای بستن قرار داد ماما رفتم، ماما ازم یه صدای قلب بچه شنید که گفت برای محض اطمینان برو یه ان اس تی بده، منم چون دکترم بر حسب سونو بهم تاریخ داده بود 14 اردیبهشت و من 6 اردیبهشت برای ماما رفتم ،گفتم کووو تا تاریخ زایمانم هنوز 9 روز مونده ،حتما دستگاهش خراب بوده که موقعه خدافظی ماما گفت تاریخ زایمان بر حسب ان تی که میگیرن برای تو رو چندم زدن منم گفتم فک کنم 10 هم چون دقیق یادم نبود ،ماما گفت خوب خوبه برو ،تا اینکه رسیدم خونه تاریخ زایمان رو نگاه کردم زده بود 7 اردیبهشت ،دست و پاهام یخ کرده بود و شب قبل زایمان هم با همسرم بحث کرده بود،کمر درد و استخون درد شدید داشتم رفتم زیر دوش اب گرم و کلی گریه کردم و ورزش کردم،صبح که شد به شوهرم گفتم نمیخواد بری سرکار بیا بریم من ان اس تی برای بچه بدم و بیایم،دیگه خلاصه با شوهرم رفتیم بیمارستان 17 شهریور و نوار قلب دادم و ماما بیمارستان گفت خوبه برو خونه،داشتم برمیگشتم که از بیمارستان به شوهرم زنگ زدن که نگران نشید ولی سریع برگردید دکتر شیف نگاه کرد نوار رو گفت خودش برای محض اطمینان میخواد نوار قلب بگیره و بگید خانومتون اب زیاد بخوره،منم همون موقعه استرس شدید گرفتم که چی شده...😭
مامان Elina🐥💗 مامان Elina🐥💗 ۱ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمان طبیعیمو بزارم 🙂

پارت یک
من روز هشتم تیر رفتم بیمارستان نوار قلب گرفت و معاینه انجام داد و گفت اصلا دهانه رحمم باز نشده و خیلی هم سفته
با اینکه پیاده روی انجام داده بودم و ورزشایی مثل اسکوات و چمباتمه انجام داده بودم ولی هیچ تاثیری نداشت شربت خاکشیر هم خورده بودم
ولی هیچی. خلاصه که بهشون گفتم بخاطر یه شرایط و مشکلاتی باید زایمان کنم و قبول کردن و گفت فردا صبح بیا بستری بشی دکتر ماما بهم گفت روغن کرچک بخورم و پیاده روی کنم و قرص گل مغربی شیاف کنم واسم یه سونو هم نوشت و انجام دادم
فرداش ساعت شش و نیم صبح بیدار شدم و دوش گرفتم و صبحونه خوردم و راه افتادم سمت بیمارستان 🫠 رفتم اورژانس بهم گفتن باید نامه بستری بیاری :/ حالا باید تا ساعت ۱۰ صبح صبر میکردم دکتر زنان بیاد و نامه بستری بگیرم یه ساعتی منتظر موندم و دکتر اومد و منو دید و شناخت گفت چرا مستقیم نیومدی زایشگا😑 اینجوری اذیت نمیشدی یه دکتر دیگه هم معاینه تحریکی انجام داد و گفت یه فینگری بعدم نامه بستری گرفتم و رفتم کارای بستری رو انجام دادم و ساعت ۱۱ صبح بود بستری شدم
مامان مهیار💙 مامان مهیار💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 1
سلام بعد از 4 شب بی خوابی
خب من کلا ده روزی بود ورزش رو شروع کرده بودم اما کم روزی نیم ساعت پیاده روی فقط
این دو سه شب آخر دیگ کردم روزی دو ساعت پیاده روی 100تا اسکات و حموم آب گرم
و شیاف گل مغربی شب آخر دوتا گذاشتم و بعدشم رابطه بدون جلوگیری داشتیم بعد از رابطه دردام شروع شد ساعت 1 شب بود گرفت تا ساعت 6 دیدم ول نکرد و چون تجربه نداشتم کسیم پیشم نبود با همون درد رفتم بیمارستان که معاینه کرد گفت یه سانت نیمی برو بعدظهر بیا بعد ظهر رفتم همون بود ولی چون ظربان بچه نا منظم بود گفت ختم بارداری که چون مهیار تو سونوش‌ اکوژن قلب نشون داد و اون بیمارستان متخصص اطفال نداشت باید میرفتم یه شهر دیگ(شیروان) رفتیم اونجا گف دو سانتی ضربان بچه هم خوب شده و ما زیر سه سانت بستری نمی‌کنیم دیگ گف برو پیاده روی کن دور بیمارستان سه سانت بشی بستری کنیم من درد داشتم ولی هر سه چهار دقیقه می‌گرفت ول میکرد
رفتم قدم زدم ساعت ۱۲ شب رفتم ولی بازم دو سانت بودم
مامان ❤️حسنا و حلما❤️ مامان ❤️حسنا و حلما❤️ ۱ ماهگی
من روز جمعه بود 30خرداد خونه مادرم بودم که هرکاری کردم بچم تکون نمی‌خورد گفتم چیزی نیست شاید چون بچه بزرگم بغل میکنم اونم خستس و خوابیده گذشت تا فردا شبش که بازم هرچی استراحت و خوراکی خوردم بازم تکون نخورد دیگه ساعت 8شب شوهرم از سر کار اومد و بهش گفتم منو برسون بیمارستان بچه تکون نمیخوره باید برم صدا قلبشو گوش کنم رفتم بیمارستان و دیدم بیمارستان شلوغه بعد از یکساعت که جا نداشتن یه تخت رو خالی کردن و ازم نوار قلب گرفتن چون قبلش با پرستار بحثم شده بود سر اینکه می‌گفت برو جای دیگه ما جا نداریم اونم لج کرد و اومد ازم آزمایش بگیره زد رگ دستمو پاره کرد و خون ریزی رگم بند نمیومد حالم بد بود استرس دخترمو داشتم چون بهشم گفته بودم نمی‌خوام بستری بشم فقط نوار قلب بگیر برم موقع زایمانم نیست به دکتر اورژانسی گفتم آزمایش نمی‌خوام فقط برای کاهش حرکت اومدم قبول نمی‌کرد تا خود دکتر اورژانس بهش زنگ زد و گفت سر همینا باهام لج کرد و رگ دستمو پاره کرد بعداز اون اومدم روی تخت دراز کشیدم برای نوار قلب لعنتی کش های نوار قلب خیلی محکم بسته بود رو شکمم و سفت میکشید انگار که میخواست با اون کشا خفم کنه وقتی کش هارو بست یه صدای قلوپ قلوپ تو شکمم حس کردم گفتم شاید بچه باشه بعداز نیم ساعت گفت بلند شو نوار قلب بچت خوب نیست برو رو تخت روبه رویی با اون دستگاه نوار قلب بگیرم به محض بلند شدنم یه آبی ازم شروع کرد به ریختن منم بین اون همه جمعیت خانم که دراز کشیدن برای نوار قلب کلی خجالت کشیدم همش هی معذرت خواهی میکردم که ببخشید من دست خودم نیست ادرارم ریخته چکار کنم نمیتونم تکون بخورم اونم بیشعور بهم می‌خندید چون اولین بار بود که حس ریختن کیسه ابو داشتم