#زایمان طبیعی دوقلو
#پارت سوم
خب جونم واستون بگه که اومدم خونه و با گل پسرم آقا یاسین خداحافظی کردم و گفتم واسه مامان و داداشیا دعا کن🥰❤️
بعدش با همسرم رفتیم بیمارستان آتیه و با دستور بستری ای که داشتم،رفتم پذیرش و پرونده رو تشکیل دادم و رفتم بخش زایمان
اونجا از همسرم خداحافظی کردم،چون اجازه نمیدادن بیاد داخل...
هیچی دیگه رفتم داخل بخش و دکترم رو دیدم که گفت چرا پرونده تشکیل دادی؟خیلی زوده واسه زایمانت که....اگه پرونده نداشتی مرخصت میکردم...دکتر شیفت قبل چرا گفته بستری بشی آخه؟!!!!!
بعدم گفت حالا که پرونده تشکیل دادی دیگه نمیشه کاری کرد؛برو تو یکی از اتاقا بخواب تا ازت ان اس تی مجدد بگیرم....
وقتی ان اس تی رو واسم انجام دادن،دکترم به همکارش گفت نوارش نانِ....بهتره که سونو گرافی اورژانسی بشه....همونجا واسم سونو انجام شد که دکترِ سونو گفت شرایط جنین ها خوبه...وقتی برگشتم بخش زایمان و دکترم سونومو دید به همکاراش گفت امشب رو بستریش کنیم اگه زایمان کرد که هیچی؛اگه نه که فردا مرخصش می کنم....
خلاصه همسرمو که پشت در بخش بود،صدا کردن که بره و واسم پرونده ی بخش تشکیل بده...(البته تو این فواصل همسرم به پدرم زنگ زده بود و اون بنده خدام مادرمو آورده بود بیمارستان و مادرمم پشت در بخش بود.)
خلاصه پرونده ی بخش رو واسم تشکیل دادن و منو از بخش زایمان به بخش زنان انتقال دادن...
ادامه در تاپیک بعدی...

تصویر
۵ پاسخ

شما مامان قند و نبات هستید ؟؟؟

درخواست مو قبول کن گل

دمت گرمم خداییی
۳۶ هفته زایمان کردین؟

چند کیلو بودن

آخی الهی

سوال های مرتبط

مامان . . . . مامان . . . . روزهای ابتدایی تولد
مامان . . . . مامان . . . . روزهای ابتدایی تولد
#زایمان طبیعی دوقلویی
#پارت چهارم
وارد بخش زنان که شدم بهم گفتن برو رو تخت ۷ بخواب...منم با مادرم رفتیم اونجا و مادرم قرار شد شب پیشم بمونه
بعد از ظهر مادرشوهرمم اومد بهم سر زد...میگفت واسه زایمانت زود نیست؟گفتم نمیدونم والا...دکترم بستری م کرده
بعدم خواهرشوهرام بهم زنگ زدن و گفتن دردات طبیعی فک نکنیم زایمان کنی؛فردا برمیگردی خونه...تا هفته ی بعد که دردت زیاد شه
منم سر در گم بودم که خدایا زایمان میکنم یا نه؟!
از طرفی هم چون هنوز فروردین تموم نشده بود و آخرین روزش بود و من دوس داشتم پسرام اردیبهشتی بشن؛ته دلم راضی بودم که زایمانم به تعویق بیافته🤗
اینم بگم که اون درد مبهم دیگه ازش خبری نبود کلا از صبحی که رفتم بیمارستان درده افتاد و دیگه درد نداشتم
مامانم برام دمنوش گل گاوزبان و زعفران و نبات تو فلاسک آورده بود که داد خوردم...بعد از شام به مامانم گفتم کاش فلاسکو بدیم همسرم ببره برامون چای بیاره؛بعد از شام میچسبه...
اینو گفتم و رفتم سرویس که متوجه شدم یه کم لکه بینی دارم....
رفتم ایستگاه پرستاری و بهشون گفتم که من لکه بینی دارم
اونام پروندمو نگاه کردن و گفتن که واسه شب دکتر واست ان اس تی نوشته باید با کمکی بری بخش زایمان و ان اس تی تو انجام بدی....
رفتم که به مادرم اطلاع بدم،بنده خدا مادرم گفت باهات بیام؟گفتم نه؛با کمکی میرم...شما همسرم اومد فلاسکو بده ببره برامون چای بیاره؛بهش گفتم که بیاد و فلاسکو ازت بگیره....
خلاصه کمکی منو سوار ویلچر کرد و رفتیم بخش زایمان که تو راه همسرمو دیدم و بهش گفتم دارم میرم واسه ان اس تی...
همسرمم رفت پیش مامانم که فلاسکو ازش بگیره....
ادامه در تاپیک بعدی
مامان . . . . مامان . . . . روزهای ابتدایی تولد
#زایمان طبیعی دوقلو
#پارت پنجم
تا اونجایی واستون تعریف کردم که رفتم بخش زایمان واسه ان اس تی مجدد
وارد بخش زایمان که شدم؛رفتم رو یه تختی دراز کشیدم و منتظر شدم بیان واسم ان اس تی انجام بدن
که یهو کمکی بخش صدام کرد و گفت بیا خانم دکترمون میخواد قبل از ان اس تی معاینه ت کنه
رفتم اتاق کناری و خانم دکتر با یه دستگاهی میخواست صدای قلب جنین ها رو بشنوه که فقط صدای قلب یکیشونو شنید و بعدشم معاینه م کرد که یهو در حین معاینه کیسه آبم پاره شد....ساعت طرفای ۲۱:۱۵ بود که کیسه آبم پاره شد...منم ازینکه فقط صدای قلب یکی از تودلیامو شنیده بود اشک میریختم و حالم خیلی بد بود...
سریع به دکتر خودم اطلاع دادن و دکترم از اتاق عمل اومد بالا سرم و بهم گفت نگران نباش،صبح سونوی بچه هات خوب بوده،بذار خودم صدای قلبشونو بشنوم که خدا رو شکر صدای قلب دوتاشونو شنید و خیالم راحت شد و بعدم بهم گفت از الان که کیسه آبت پاره شده تا ۱۲ ساعت وقت داری که طبیعی زایمان کنی وگرنه که باید سزارین بشی...
منم ازونجایی که مطمئن بودم بعد از زایمان کمکی ای ندارم و خودم باید از عهده ی تو دلیام و کاراشون بربیام؛تمام عزممو جزم کردم که زایمانم طبیعی بشه...و تو دلم فقط از خدا کمک میخواستم که هوامو داشته باشه تا بتونم طبیعی زایمان کنم
تو این فکرها بودم که یه مامای خیلی مهربون اومد بالا سرم و آنژیوکتمو چک کرد و گفت این که خرابه و مجدد خودش واسم آنژیوکت زد و سرم بهم وصل کرد و در حین دریافت سرم هم ان اس تی ازم گرفت...
و من همچنان درد نداشتم.....
ادامه در تاپیک بعدی...
مامان ماهان مامان ماهان ۴ ماهگی
تجربه زایمان #پارت هشتم
بعد نیم ساعت اومدن منو موقتا بردن بخش زایمان تا یه اتاق تو بخش زنان خالی بشه و منو ببرن. تو این حین تقریبا ساعت ۱ بود که به پرستار گفتم بچم رو بیارید و بچم رو اوردن و مثل یه فرشته خوابیده بود و پرستار گفت میخوای پیش خودت بذارمش گفتم معلومه که میخوام😍 و اونم گذاشت کنارم و خودشم اونجا ایستاد که اگه کاری داشتم بهش بگم
یهو دیدم تلفن کنارم داره زنگ میخوره و پرستار گفت خانم گوشی بردار که مامانت تا الان ۲۰ بار زنگ زده و گوشی رو برداشتم که مامانم با نگرانی گفت حالت خوبه بچت خوبه کجایی چرا نمیارنت تو بخش نکنه مشگلی داری😂 که گفتم مامان ارومتر بخدا هم من هم ماهان خوبیم و فقط بخش جا نداره که بیارنمون و احوال شوهرم پرسیدم که گفت اونم اینجا همش داره خبر میگیره که کِی میارنت و الان بهش میگم خوبی و تلفن رو قطع کردیم. کلا من تو بخش زایمان نیم ساعت بودم تا برم تو بخش زنان که مامانم ۲۰ بار زنگ زد و احوالم پرسید(مامانه دیگه واقعا الان حالش رو درک میکنم که نکران بچش بوده)
اسما اسما قصد بارداری
پارت ۱
خب بسم الله الرحمن الرحیم بعداز یکماه تونستم الان تجربه زایمانمو بنویسم
همانطور که از زایمان طبیعی میترسیدم مجبور شدم سزارین اختیاری انجام بدم تو خرم‌آباد بیمارستان دولتی سزارین اختیاری شکم اول انجام نمیده فقط بیمارستان خصوصی ۲ آبان وفتی رفتم ناممو از دکتر بگیرم گفت ۱۴ ام باید بری واسه تشکیل پرونده که ۱۵ ام بیام عملت کنم خلاصه منم خیلی خوشحال وقتی که شد ۱۰ آبان رفتم بیمارستانی که خودش گفت اسمش شجاع بود رفتم واسه هزینه سوال بپرسم گفتن دوروزه که بیمارستان سزارین اختیاری ممنون ع شده دیگه انجام نمیدیم خیلی حالم بد شد کلی استرس داشتم
رفتم پیش دکتر نامه داد واسه یه بیمارستان دیگه
خلاصه تحمل نداشتم تا ۱۵ ام خودم تاریخ نامه رو عوض کردم زدم ۱۳ ام
وقتی ۱۳ ام رفتم واسه تشکیل پرونده گفت بعداظهر انجام میدیم خوشحال شدم که انجام میدن ولی خب بازم استرس گرفتم که نکنه بعداظهر انجام ندن خلاصه اومدم خونه خونه رو تر تمیز کردم وسایل نی نی آماده کردم یه گوشه گزاشتم گفتم بعداظهر برم تشکیل پرونده بدم بعدش بیام باخیال راحت دوش بگیرم شیو کنم
زهی خیال باطل
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۹ هفته و ۵ روزم بود که به بیمارستان رفتم و چون علائم زایمان رو نداشتم و دکترم گفته بود اگه دردت گرفت که هیچی ولی اگه درد نگرفت برو این نامه رو به بخش زنان و زایمان نشون بده که بستریت کنن ،بلاخره بستری شدم هر چقدر هم که بهم آمپول فشار زدن تو بیمارستان دردم نگرفت دکتر خودش اومد گفت یکم دوز داروهارو ببرید بالا و پرستارای بخش هم بهم توصیه میکردن که شربت زعفران غلیظ بخورم که اونم جواب نداد کلا هیچ دردی نداشتم ولی با آمپول فشار به زور ۳ سانت شدم که دردام بعد از یک روز بستری شروع شد ولی اونقدری نبود که زایمان کنم چون سابقه فشار بالا رو هم داشتم دکترم اومد و خودش کیسه آبم رو پاره کرد و دردم از اون موقع به بعد شروع شد که به غلط کردن افتاده بودم و به دکترم گفتم که سزارینم کن گفت تا اینجا خوب پیش اومدی باید صبر کنیم که زودتر زایمان کنی از ساعت ۱ ظهر تا ساعت ۷:۳۰ درد کشیدم ولی ارزش داشت چون الان پسرکوچولوم بغلم و خداروشکر میکنم که صحیح و سالم تو بغلم دارمش ولی واقعا زایمان طبیعی درسته که یه روز درد داره ولی الان من هیچ دردی ندارم و میتونم خودم کارای خودم رو بکنم
مامان Ariyan🧸🤎 مامان Ariyan🧸🤎 ۱ ماهگی
خب منم از تجربه سزارینم بگم واستون من قرار بود که یک یک زایمان کنم بیمارستانم هم خصوصی شد به نظرم عالی بود از لحاظ روحی پرستارا و رسیدگی خیلی راضی بودم یکم زیر میزی دکترو حساب کردم و رفتم واسه تشکیل پرونده تو بیمارستان پرونده رو بردم زایشگاه و مامانم و شوهرم همراه بودن که نیومدن دیگه داخل زایشگاه منو بردن لباسمو عوض کردن ان اس تی گرفتن سوند وصل کردن سوزش داشت اولش ولی بعد اوکی شد سرمم رو وصل کردن و رو ویلچر فرستادنم توی اتاق عمل رفتار پرسنل عااالی بود همه جا تو اتاق عمل ازم فیلم گرفتن خوابیدم رو تخت دکتر شکمم رو بتادین زد یه آقا اومد تو سرمم بیهوشی زد و کلا دیگه نفهمیدم که دوساعت بعدش تو ریکاوری با دررررد شدیددددد بهوش اومدم 😭هیچوقت یادم نمیره ولی فقط گفتم خانم پرستار بچم سالم بود گفت اره و انقد تار دیدم که کامل هشیار شدم منو دیگه اوردن بخش شوهرمو مادرم تو بخش بودن یکم گریه کردم بعدش گفتم بچم گفتن حالا میارن وای بچمو که اوردن مامانم و شوهرم بال بال میزدن واسش بور سفید تمیززز ناز 😢🥺یه لحظه دردامو فراموش کردم بچمو دیدم دردا کم کم میشدن تا شب یکبارم بلندم کردن راه برم اولش سخت بود بعدش راحتتر شد دوبارم اومدن شکممو فشار دادن که جیغم رفت بالا از دردش دستشو همش میگرفتم که فشار نده
کلا از نظر من عمل سنگینی بود اما چیزی نیست که نشه تحملش کرد بچتو که میبینی میگی می ارزید 🥲🥰😍