۱۹ پاسخ

اینکه بچه جای خوابش عوض بشه بهونه بگیره طبیعیه
دیشب من و دخترم تو اتاق خودش یکم جامونو عوض کردیم رفتیم اینورتر خوابیدیم خوابش نمیبرد

درک میکنم اما اینجور وقتا بده گوشیو آسیب کتک و دعوا بیشتر از گوشی بازی هست

بخدا من همیشه با خودم میگم چرا بهمون نگفته بودن بچه داری اینقد سخته 🥲😥

بنظر من ک خودت خودت و اذیت میکنی
دختر منم گاهی گیر میده ب گوشی ..منم میدم و خودش بعد نیم ساعت خسته میشه دیگه

ببین منم خیلی رو گوشی حساس بودم و هستم ولی ی مشاوری تو مدرسه خواهرم اورده بودن میگفت عصر عصر رسانه است وقتی بچه ها مدام دست پدر مادر خاله عمه فلان گوشی میبینن تو نمیتونی بهشون بگی نه این بده خب میدونه خوبه مشاور خودمم گفت بده نمیشه نداد گوشی بچه ها باهوشن ولی از الان براش قانون بذار
نهایتا تا ی سال ذیگ بتونیم اینارو بدون گوشی بزرگ کنیم دیگ بزرگتر شن خودشون برمیدارن فقط باید همون قانونه باشه

عزیز همون اول یه شرط باهاش میزاشتی و گوشیو میدادی بهش هیچ وقت خونه کسی باهاش لجبازی نکن نخواه ادبش کنی که به ضرر خودته

عزیزم بخدا منم درک میکنم تک به تک حرفات رو با پوست وگوشت واستخون میفهمم منم ناچارا گوشی میدم دستش یوقتا چون چاره ای ندارم
امیدم اینه بزرگ بشه بهتر بشه همین..

عزیزم بچه ها همین مدلین وقتی دورشون شلوغ میشه نسبت ب خواب مقاوم میشن و اذیت میکنن و دیگه چشمشون هم بخوره ب دیگران ک طرفداریشو کنن دیگه بدتر سو استفاده میکنن برا ی شب خودتو اذیت نکن یا دلش باید راه بیای ی چیزی براش میذاشتی تا ساکت بشه بعدش کم کم نورشو کم میکردی و بعدم خاموش میکردی میگفتی شارژش تموم فردا بقیشو نگاه میکنیم میخوابوندیش

بچه اولم پسر بود به قدری آروم بود میگفتم اثر تربیته و ...هر کی بچه اش شیطونه مادر توان یا حوصله کافی برای بچه نمیزاره...گذشت و بچه دومم دنیا اومد دختره به قدری شیطونه واقعا کلافه شدم و الان میگم🤣زن بچه ها غیر قابل تغییره کنجکاوی و شیطنت هاش دیوونم کرده گاهی از زندگی خسته میشم
همه راه ها تاثیر نداشت فعلا من تسلیم شدم بهتر شد،اشاره میده اون بازی میرم باهاش بازی کنم که خرابکاری نکنه،یا خودش غذا بخوره که هم من کمتر حرص بخورم هم اون به اندازه خودش غذا بخوره،تو حمام بازیش تو لگن آب تمام بشه بیاد بغلم تازه بشورمش،برای گوشی جیغ میزنه براش شعر آقا خرگوشه یا بعضی بعی چقدر نازه یا ....میخونم حواسشو پرت کنم،در کنار اینا کمک هم دارم مامان و خواهرم هستن و همسرم گاهی دوساعت میبره بیرون تا تبینمش 🤣سرم آروم بشه

منم یوقتا گوشی میدم دستش تا فقط بزاره ب کارم برس دیگ انقد گوشی میخواد ک من قایمش میکنم و خودمم اصلا دستم نمی‌گیرم

عزیزدلم باید اطرافیانت حواس بچه رو پرت میکردن تا گوشی رو نخواد
کاری که من موقع لجبازی آیهان میکنم وقتی برا یه چیز لج می‌کنه و گریه می‌کنه من شروع میکنم به یه بازی جدید با خودم یا پسر بزرگم میکنیم یا شعر میخونم و می‌رقصم فوری گریه رو تموم می‌کنه و میاد بازی می‌کنه بچه منطق نداره که فقط باید حواسش پرت بشه با یه چیز جذابتر

منم گوشیمو قایم میکنم ولی تا زنگ میخوره بعدش پیله میکنه

خیلی بدم میاد
من بگم نه بقیه حالا هرکی حتی پدرش بیاد
برعکس نظر من نظر بده
مادر اینطوری میره زیر سوال
فردا اون بچه دیگه حرف مادرو نمیخونه
هرکی توخونه خودشه
مادر ۲۴ ری به بچه داره سرکله میزنه .

بهت حق میدم یه وقتایی حتی اعصابمون از جای دیگه خرده یا ناراحتیم ولی لجبازی یا بهونه بچه باعث میشه به هم بریزیم. ولی بعدش بابت رفتارمون پشیمون میشیم

میدونم عزیزم الان خیلی داغونی وحالت خوب نیس.ولی اول اینکه شکرخداروبکن ک مادر داری بری خونش"من کسی و ندارم ومنم و ی بچه تازه دستمم شکسته تک وتنهام.پسرمم افتضاح زر زرو همش گریه میکنه کاش منم مادر وپدر داشتم

اووه چ سخت میفهمم حالتو
دیگ وقتی حالت خوب نیس خونه مامانتم هستی یکم مجبور ب بچه باج بدی
شما گوشی ندی دستش اونجا مامانت گوشی میده یا برادرت

چقدر زندگیت بعضی جاهاش عین منه
مثلا منم امروز بچم رو یه داد زدم سرش دیگه جیغ ودادی نبود که مامانم با من نکنه و قهر کرد ودعوام کردو اشک منم در اورد

واقعا مادر بودن خیلی سخته🥲

خوب عزیزم باید گوشی رو قائم میکردی میگفتی بیا باهم بازی کنیم اگه بخوای خودت دستت بگیری خوب اونم میخواد دیگه اسباب بازیاشو میاوردی ساکت میشد

سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۱ سالگی
مامانا بیایین یه مشورت، خواهرم بچش ۳سالشه ،با بچه من همیشه همبازیایه خوبی ان ،معمولا هر روزی که خونه مامانم میریم زنگ میزنیم به هم که باهم تو یه روز اونجا باشیم ، هفته پیش خونه مامانم مدام من مواظب بچه ها بودم اون نشسته بود سر گوشی ،من بچه هارو سر گرم میکردم ،شوهرش که اومد من رفتم تو اتاق لباس پوشیده بپوشم از دور دیدم بچم دستش به در بوده و بچه اجیم دوبار درو کوبید رو دست بچم جوری که بچم هلاک شد از گریه ،شوهراجیم دوید طرفش و دستشو گرفت تو دستش و به اجیم میگفت کاش طوری نشده باشه من سریع خودمو رسوندم اجیم گفت بچه ات خودش درو بست رو دست خودش ،درصورتی که من دیدم بچه اون زد برام مهم نبود که کی زد همین که بچه ام اروم شد و سالم بود و دستش فقط قرمز شده بود و رفت دنبال بازی برام کافی بود حرفی نزدم فقط به مامانم گفتم من رفتم لباس بپوشم اینجور شد مامانم به اجیم گفت میخاستی مراقب باشی اجیم جلو شوهرش به مامانم گفت بچه اون کوچیکه اون باید مراقب باشه ، خیلی ناراحت شدم دیگه اومدم خونمون ،و این هفته هم که همه جمع شدن خونه مامانم،مامانم گفت بیا گفتم همش باید نگاهم به بچه ها باشه خونه بمونم بهتره ،با خواهرم قبلا زیاد تلفنی حرف میزدیم از اون شب یه هفته گذشت نه من زنگ زدم نه اون زنگ زد حتی بگه دست بچت ات خوب بود طوری نشده بود که ، الان میخاستم ببینم ناراحتیم بیجا بوده؟باید زنگ میزدم من؟؟