۴ پاسخ

ببین خواهر منم از، بچگی زیاد پیش خالم و مامان بزرگم میموند، الان ۳۸سالشه با پنج تا بچه هنوزم اونارو ب مامانم ترجیح میده،، بیشتر زنگ میزنه بیشتر بهشون یر میزنه و اتفاقی بیفته اونارو بیشتر قبول داره و حمایت میکنه،،، نه اینکه اونا بد باشن نه ولی اولویتش اونا هستن با اینکه مامانم چقدر براش زحمت کشید دلش برا مامانم کمتر میسوزه،،، من از این لحاظ حس میکنم مامانم اشتباه کرد زیاد اجازه داد پیششون باشه که اونارو بیشتر بخواد

نمیدونم اما ب مرور زمان تربیتش خداب میشه کمش کن

اینکه خیلی خوبه
بچه همش هم تو خونه باشه اسیب میبینه
باید بره بیرون
با بچه ها بگرده
حالا کجا بهتر از خونه مادر همسرت

خب پس بزار خوش باشه🥰
نمیدونم چی داره خونه مادربزرگا همیشه دلچسبه حتی اگه مادرشوهرمون باشن

سوال های مرتبط

مامان فاطمه خانومی مامان فاطمه خانومی ۲ سالگی
سلام مامانا
تورو خدا بیاید بگید این رفتارای دختر من با مامان بیچارم ک اینهمه زحمتشو کشیده طبیعیه
دختر من از وقتیکه بدنیا اومده مامانم خیییییلی زحمتشو کشیده بینهایت بهش محبت کرده و می‌کنه کلی هم پول بهم داده برا دخترم پس انداز کردم
مامانمو خیلی بیشتر از مادرشوهرم دیده و می بینه، مامانم باوجود کمردرد و زانودرد بسیار شدید خیلی بیشتر از مادرشوهرم بغلش کرده حتی کولش کرده
اولا مامانمو دوسداشت، مامانم تا ب الان حتی یه اخم ب دخترم نکرده ولی تازگیا میگه از مامان زینب خوشم نمیاد دوسش ندارم، میگم میای بریم پیشش میگه ن خودت برو من ازش خوشم نمیاد ولی برعکس خیییلی عاشق مادرشوهرمه، تا اسم اون میاد پرواز می‌کنه از خوشحالی
مادر شوهرم و خونواده شوهرم کلا بی نهایت حسودن و از اینکه دخترم خونواده منو دوست داشته باشه خیلی حسادت میکنن با چشمای خودم دیدم ک میگم
حالا من شک کردم میگم ممکنه دخترمو چیز خور کرده باشن ک اینقدر از مامانم و خونوادم بدش میاد
ممکنه کاری کرده باشن ک فقط اونا رو دوسداشته باشن
ب نظرتون با این اوصافی ک گفتم ممکنه طبیعی باشه یا اینکه دعایی چیزی بهش خوروندن
مامان یاسین ومائده مامان یاسین ومائده ۲ سالگی
مغزم دیگه نمیکشه خدایا با الهی خودت نجاتم بده شوهرم هی نق میزنه هی میگه ساکتش کن بگو سر صدا نکنه بخابم این بچه هم خدا دادی درک نداره خدایا دردو دادی درمانشم میدادی خسته شدم ناشکری نیس ولی این بی وجدان اذیتم میکنه میبینه این بیشفعاله دست خودش نیس بازبمن تعنه کنایه زخم زبون میزنه بد اخلاقی میکنه خب پدرسگ اولش قبول نمیکردی من پسر شو ک انقد بی احترامی انقد اذیتم میکنه تحمل میکنم اشکمو درمیاره باز تحمل میکنم خب این بچه مریضه چیکارش کنم سرشو ببرم از ساعت ۱ونیم خابوندمشون تا ۴ونیم اونم خوابیده شب کاره عوضی انقد بمن سخت میگه ارزو مرگ میکنم الان بلندش کردم میگم پاشو ناهارتوبدم ترش کرده روم نمیزاره بخابم دخترم اصلا اوضاش خوب نیس میگی یه کاریو نکن داد میزنه هرچیو پرت میکنه بخدا دست خودش نیس من عاجز شدم ب چه کنم چه کنم افتادم گیر بچه نفهم شوهر نفهم پاشدم زدم بیرون گفتم بگیر بخاب تا ۹ونیم شب نمیام باز سگ شد ک چرا اینجوری میکنی گفتم چجوری خب این بچه مریضه دست خودش نیس یه بچه عادی نیس میگم گوش نمیده بزنم بکشمش میگه خستم باید بخابم خب تا اونجایی ک میتونم شرایط فراهم میکنم ک بخابه ابجیم از پشت اومد میگم چی گفت من اومدم بیرون میگه این منو درک نمیکنه میگه گفتم خب اونم درک کن هرچی میگه گوش نمیده اینم مونده چیکار کنه خدایا خودت بفریادم برس کاش میشد یهدجوری نمیدونم چجوری از شرهمشون راحت میشدم 🥺🥺🥺🥺🥺😱