۱۴ پاسخ

این عکس دقیقا وصف حال ماهاس🙁

تصویر

این تجربه رو من ۱۷ سال پیش داشتم که پسر دوسالم و چند ماهم رو گذاشتم و رفتم برای زایمان دخترم
یادمه وقتی دکتر اومد برای چکاپم گریه میکردم که دکتر تو رو خدا منو الان مرخص کن من برم پیش پسرم گناه داره😭
دکتر میگفت آخه باید یه مقدار مشخصی از داروها و چرک خشک کن هاتو داخل بیمارستان بگیری من نمیتونم به این زودی مرخصت کنم
ولی من گریه میکردم که تو رو خدا با رضایت خودم مرخصم کن
دکترم ماه بود و مهربون . اومد بغلم کرد کرد گفت به خاطر من امشب رو طاقت بیار
دیگه قبول کردم ولی خیلی حال روحیم به خاطر پسرم بد بود تا فرداش که مرخص شدم اومدم خونه دیدم آقا سرحال و شیطون دور خونه میدویید بعد اومده بود سرشو میکرد تو آستین دخترم میگفت دست داره ؟ پا داره ؟😂 اصلا هم عین خیالش نبود
باباش براش ماشین شارژی خریده بود که مثلا هدیه خواهرشه براش آورده سوار اون میشد و اصلا نمیومد که بغلش کنم
اینا رو گفتم که بهت بگم اصلا نگران نباش و به خودت و زایمانت فکر کن مطمئن باش اون راحت تر از چیزی که تو فکرش رو بکنی اون یه شب رو میگذرونه
حواست به خودت باشه❤️

نمیشه اتاق خصوصی بگیری بچتم بیاد؟

بگو ببرنش شهربازی و حسابی خسته اش کنن تا تو ماشین خوابش ببره و بزارنش تو تختش

سلام گلم منم دقیقا سر زایمانم۲سال پیش همین مشکلو داشتم پسرم نمیتونست بدونه من بخوابه همش یاد روز زایمانم میوفتادم‌گریم میگرفت دیگه روز زایمانم شد بوسش کردم دادمش باباش و بابای خودمم بود بردنش بیرون خوراکی خریدن پارک بردن بازی دادنش شب خسته اوردنش خونه خوابید و فردا صبحش من بایه کادو که از سمت خواهرش مثلا خریدم اومدم خونه یعنی هی تو دلم گفتم چقدر من الکی غصه خوردم توهم سخت نگیر بخدا منم پسرم بی نهایت وابسته بودا بغلش کنم بخوابه ولی گذشت خوبم گذشت

کدوم بیمارستان میری جانیم بعدش بیاازتجربیاتت بگوهاااا

عزیزم دقیقا چند هفته و چن روز وقت زایمان دادن بهت

ای گفتی جدای یه شبه سخته

هر کدوممون با یه چی درگیریم
شمایی ک سن بچتون کمه اینجوری
واسه مام ک بزرگتره دغدغه درس و امتحانشو اینا😑🤦🏻‍♀️

قبل زایمان باید چند شب پیش باباش بخوابه تا عادت کنه
باید خوابش کنی بزاریش پیش باباش که وقتی بلند شد ببینه شما کنارش نیستی یه شب بزاری خونه مامانت که حس کنه همیشه هم نیستی وگرنه برای بیمارستان یهو‌ بهش اضطراب وارد میکنی الان گریه کنه بهتر از اینه که بعد زایمانت از اضطراب ازت جدانشه

وابستگی خیلی بده بعد دو شب باید بمونی اگ سزارینی هستی

حالا یه شبه دیگه همسرت یه کاریش میکنه

خب بذارش پیش مادرشوهرت

عزیزم مجبوری دیگ خواهر

سوال های مرتبط

مامان هیلدا مامان هیلدا هفته سی‌وهشتم بارداری
الان که ذوزای آخر بارداری شیرینم و پشت سر میزارم و هرازگاهی استرس روزای بعد زایمان میاد سراغم فقط و فقط به این فکر میکنم پارسال به این موقع حسرت یه همچین لحضه ای رو میکشیدم اصلا امیدوار نبودم که منم یه روز باردار بشم چونکه همه بهم میگفتن تنبلی تخمدان شدید داری و اضافه وزن داری و نباید حتی جلوگیری میکردی و سنتم که بالاست و به این راحتی بچه دار و باردار نمیشی و من فقط از خدا خواستم و کفش آهنی پوشیدم و تنها دکتری که این حرفارو بهم نزد و بهم گفت عزیزم با آرامش و بدون استرس و با توکل به خدا مرحله به مرحله میریم جلو همه چیز حل میشه دکتر شیواطالبی عزیزم بود واقعا مرحله به مرحله رفت جلو با دارو و با برنامه بهم کمک کرد منی که تماما ناامید بودم بعد از چهار ماه طبیعی باردار شدم اصلا باورم نمیشد
الان که این استرسای کاذب میان سراغم فقط و فقط شکرگزاری میکنم با سلول سلول وجودم خداروشکر میکنم که همسایه عزیزم این دکتر نازنین و بهم معرفی کرد خداروشکر میکنم که مراقبتای بارداریم تحت نظرش عالی بود یه بارداری راحت و خوب و تجربه کردم، خداروشکر میکنم بخاطر حرکتای شیرین دختر عزیزم که به زودی بغلش میکنم، خداروشکر میکنم بخاطر لطفش واسه فرصت مادر شدن که بهم داد، خداروشکر میکنم واسه زایمان خیلی راحتی که پیش روم دارم و آرزو میکنم هرکی دلش میخواد واقعا این حسای قشنگ و این لحظات قشنگ و تجربه کنه
خدایا ممنونم که من و لایق دونستی که تا این مرحله جلو بیام و مطمئنم تحت حفاظت نیروهای الهی تو بقیشم به خوبی پیش میره
❤🩷❤🩷❤🩷