سر بارداری و زایمان اولم خیلی مامانم هوامو داشت همش خونشون بودم یا اون پیشم بود سر این بارداریم اصلا نمیاد یه سری بهم بزنه بهشم میگم نمیای خونمون میگه مریض شدی بیام یا میگه اگه کارداری بیام الانم همش به فکر شب یلداست که عمه و پسرعمه هامو دعوتی کنه در صورتی که میدونه من یکم زایمانمه شایدم یکشنبه زایمان کنم هی زنگ میزنه تو شب یلدا میای هستی میخوام فلان کنم بسار کنم منم گفتم اگه زایمان کنم خونه خودمم نمیام اگرم یکم زایمان کنم بازم شب قبل زایمانمه نمیام اذیت میشم تو به مهمونی برس حس میکنم دوست نداره بیاد پیشم به آبجیم گفتم اگه مامان نیومد بیمارستان پرستار میگیرم بعد بیمارستانم شوهرم خونس نگهداریم میکنه حس میکنم پشتم خالی شده به جای اینکه بیشتر هوا داشته باشن یا بیام با اوینا بازی کنن که اون یه شب بهونه منو نیاره اصلا فقط به فکر اینکه مهمونی به عمه خانم بده بعدم یه چیزی بهش میگم میگه حرص نخور حالا زود میزایی خیلی دام گرفته

۵ پاسخ

من شهرغریبی هستم کسی ندارم بیاد پیشم ..نمیدونم مامانم میاد یا نه ...همش نگرانم میگم نکنه کسی نیاد بچم طوریش بشه کسی نباشه به دادش برسه ‌...آخه من خیلی بد زایمان هستم بعد زایمان محو میشم گیج میزنم ..موندم چه کنم ...مامانمم اگر بیاد خیلی کاربردی نداره دست وپا سنگینه چیزی سر درنمیاره ..کلا زلیلم 🙃

عزیزم اون مادره هیچ وقت تورو تنها نمیزاره ابن فکر هارو درمورد مادرت اصلا نکن دلت نازک شده زود رنج شدی درکت میکنم بارداری ولی اون مادرته اون اگر هم مهمون دعوت کنه واسه شب یلدا اگه تو زایمانت شروع بشه مهموناش رو ول میکنه میاد پیش تو گلم بعدم این که مادرت نمیخواد بیاد خونت که تو یه وقت اذیت نشی واسه همین شما همیشه برو مادر منم خیلی نمیاد پیشم ولی همیشه میگه من برم خونشون و همونجا بمونم

ای جونم‌دلت نگیره، تو اینجور مواقع فکرکن رفتی تو یه شهر یا کشور غریب تنها زندگی میکنی، به خودت دلداری بده
بگو من از پس همه چی بر میام
هرکی اومد، اومد
هرکی نیومد نیومده
گلی زدن به سر خودشون زدن
تو این مرحله باید از سمت خانوادمون حمایت بشیم، وگرنه از خانواده شوهر که هیچ توقعی نباید داشت
بروی خودشونم‌نمیارن

شاید با شوهرت مشکل داره؟؟

امان از این مهمونی ها که نزدیک به زایمان ماست و همه توقع دارن بریم .. اونم تو جمع شلوغ پلوغ

سوال های مرتبط