ما امروز رفته بودیم طبیعت با فامیلا بعد من از لحظه ای ک رفتیم بدو بدو دنبال امیر عباس بودم و همش باهاش بازی کردم و مراقبش بودم توی این گرما
همش کنار امیرعباس بودم فک‌کنید بعد دو سه ساعت آجیم گفت اجی برو استراحت کن من مواظب بچه هستم قبلشم بابام و پسر خالم بازیش میدادن خودمم کنارشون بودم
حالا ماجرا اینجا شروع میشه من تا نشستم زنداییم ک دوتا نوه داره برگشت بهم گفت اشتباه آدم بچه رو دست کسی بسپر درحال ک خودش نشسته
دخترش خوابیده ، نوه هاشو بچه ها کوچیک دیگه مراقبت میکنن 😑
امدم جوابشو بدم پسر خالم چمک زد ک چیزی نگو ولش کن 👀
یعنی موندم واقعا از کار این ملت 😒

فقط میگفتی خواهرم هرکسی نیست. خاله ها از چشماشون بیشتر مراقب بچه ی خواهر هستن

دقیقاً ی جا میریم همه اش دنبال دخترمم . بقیه ام بچشون ول میکنن میفرستن پیشم 🙄 ی سری دیدم خودشون خوابیدن بچه هاشو به امان خدا ول کردن

باور کن بعضی ها چیزی نکن میمیرن.
اگه کلا هم دنبال بچه ات هم بودی اصلا استراحت نمی کردی اونجا هم یه جور دیگه حرف برای گفتن داشت.
بیخیالش عزیزم من یه جاری دارم اینجوریه😄

بعضیا کلا با همه چی کار دارن آخه به تو چههه

بیخیالش حرف مفت مثل باد میمونه