حس مادر شدن اینه ک با اینکه شکمت ۷ لایه زخمه بزور حتی راه میری ولی وقتی بچت یکم بیقراری کنه حاضری با و جود اونهمه دردی ک داری پاشی راهش ببری،بشینی شیرش بدی،انقدددد عزیزه ک اصلا دردت برات بی معنیه
اینو منی میگم ک نوه اخر بودمو تک دختر لوس مامان و بابا،،،یذره دستم میبرید کل شهر خبر میشد
انقد ژیوان برام مهمه،انقد دوسش دارم ک حاضر نیستم ی خار بره تو پاش،اصلااا قک نمیکردم انقدددد برام مهم و دوس داشتنی باشه،اصلا نمیتونم بگم بچه چقد عزیزه،کلمه ای براش پیدانمیکنم
از خدا فقط میخام بچه هارو برا پدر مادرشون حفظ کنه،هیچکسم تو حسرت بچه نزاره🙏🙏




از اونموقعی ک با ژیوان اومدیم خونه انقد درگیر بچمم ک اصلا وقت نمیکنم گوشی دست بگیرم،منی ک ۲۴ ساعته گوشی دستم بود
همهههه تو بارداری بهم میگفتن بزار بدنیا بیاد شب ک نخابیدی اونموقع بهت میگیم،ولی من عاشق حال الانمم،دلم میخاد از تک تک لحظه هاش استفاده کنم و خودم جیگر گوشمو با عشق بزرگ کنم
از خدا میخام توانشو بهم بده نزاره کم بیارم🥹

۸ پاسخ

🥹🥹🥹😍😍😍 خداحفظش کنه عزیزم و بهت قوت بده از پس همه چیش راحت بربیای

عزیزم 🥹 الهی که خدا همه بچه ها رو حفظ کنه 💖

دقیقا خواهر حالت خریدارم 🥰🥰🥰
انشالله روزی بقیه مامان های چشم انتظار بشه 🤲🤲

خدا حفظش کنه برات عزیزم ...واقعا دقیق و بدون نقص مادر شدن رو‌توصیف کردی همچنین بچه رو انشالا باعشق درکنار هم بمونید

خدا برات حفظش کنه عزیزم .زیرسایه پدرو مادر بزرگ شه

انشاالله که کم نمیاری خدا خودش توان میده عشق ب بچه اینقدر زیاده که نمیذاره کم بیاذی

امیدوارم خدا همه بچه هارو نگه داره وقتی مادر میشیم حس مسئولیت زیادی رو داریم که خود بخود توی ما ایجاد میشه

ای جانم... خدا حفظش کنه برات ممان جون

سوال های مرتبط

مامان پناه کوچولو🐣 مامان پناه کوچولو🐣 ۲ ماهگی
پارت ۳ _زایمان طبیعی
هرچی از ماماهمراهم بگم کم گفتم بشدت صبور مهربون و همراه بودن و واقعا حرفه ای دیگ از لحظه ای ک اومدن شروع کردن طب فشاری برام انجام دادن و از ۴ سانت شدم ۵ و درخاست اپیدورال کردم اومدن برام اپیدورال زدن و واقعا دردام هیچ شد فقط حس فشار داشتم ک حسش مث وقتیه ک ادم میخاد مدفوع کنه دیگ با کمکای ماماهمراهم در عرض ۲ ساعت فول شدم و ساعت ۸ رفتم اتاق زایمان و با چند تا زور قوی دخترم ساعت ۸:۲۰صبح بدنیا اومد ک وااااس نگم از لحظه ای ک بدن داغشو گذاشتن تو بغلم بهترین حس دنیا رو داشتم گریع میکردم و میبوسیدمش خیلی حس شیرین و نابی بود
دیگ دکتر شرو کرد ب بخیه زدن ک اصلا درد نداشت حتی وقتیم برش زدن اصلا دردناک نبود کل پرسه زایمان من راحت بود ولی موقع زور دادن یکم اذیت شدم ک واقعا ارزش داشت تو کل زمان زور دادن ماماهمراهم با حرفاش بهم انرژی میداد و دستامو محکم گرفته بود حتی زمان بخیه زدن رف بچه رو اورد پیشم ک سرم گرم باشه دکترم با این ک دکتر شیفت بودن خیلی حرفه ای بودن و با حوصله برام بخیه زدن دیگ تقریبا ی نیم ساعتی طول کشید بخیع زدن و شکمم فشار دادن ک دردش قابل تحمل بود ماماها اومدن کمکم کردن و نشستم رو ویلچر و بردنم همون جایی ک اول بودم ماماهمراهم بهم خرما و ابمیوه داد یکی از دانشجوهایی ک بالا سرم بود از اول تا اخر پیشم بود هرکاری داشتم برام انجام میداد باهام حرف میزد دیگ نیم ساعتیم تو زایشگاه بودم و ماماهمراهمم ی زایمان دیگ داشت تو همون بیمارستان ولی گف تا زمانی ک ببرنت بخش پیشت میمونم و موند دیگ وقتی اومدن چکم کردن و شکمم دوبارع فشار دادن دیدن مشکلی نیس گفتن میتونم برم بخش دیگ اونجا از ماماهمراهم خدافظی کردم و رفتم بخش ..
مامان 🤎دیار🧸 مامان 🤎دیار🧸 ۱ ماهگی
معذرت میخوام از تک تک دوستام ک تو تاپیک قبل جواب دادن🥺واقعا انقدر ضعف بدنی دارم نمیتونم زیاد باگوشی کار کنم جواب تک تکتونو بدم🥺مرسی از همدردیتون ..امیدوارم همه شمایی که تو دلی دارین بهترین زایمان رو داشته باشید و براتون تجربه ای عالی باشه
من زود فول شدم و با 3 تازور بچم بدنیا اومد
خیلی درد داشت واقعا با هیچ دردی قابل قیاس نیست ولی پسرم ک بدنیا اومد هیچ دردی نداشتم انگار 🥺
و اصلا انقدر درد بود من نمیفهمیدم رحمم پاره شده که دردی بابت اون باشه
واقعا بعد زایمانم دردی نداشتم فقط بخیه هام میسوخت
بعدزایمانم خودم پاشدم بچمو بردم نشون خانواده و شوهرم دادم
غذا خوردم
ولی من لگنم مناسب نبود واسه سایز و وزن بچم ک طبیعی زایمان کنم


🥹🥺لطفا نترسید بخدا نمیخواستم بترسونمتون
بیمارستانم دولتی بود
دکترمم گفت من سرشیفت خودم میام شیفت دیگه نمیتونم
کلی خون از دست دادم و از دیشب قبل اتاق عمل دارن بهم خون تزریق میکنن
دستام جای سالم نداره کلی ورم کردن🥲
مامان فسقلی مامان فسقلی روزهای ابتدایی تولد
خب منم اومدم تجربه زایمانمو بگم بهتون😍
من دقیقا ۳۸هفته بودم ک تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم و رفتم معاینه لگن شدم ک خیلی واسم دردناک بود حالا معاینه تحریکی نبود و بعد اون لکه بینی داشتم و بخاطر درد معاینه از لحاظ روحی خیلیییی بهم ریخته شدم تا ۳ روز حالم بد بود بعد با خودم گفتم من قراره زایمان کنم ک خیلی از عوارض و نداشته باشم پس وقتی با معاینه انقد حالم بده حتما بعد زایمان بدتر میشم جوری بودم ک میگفتم من بعد زایمان خودمو میکشم ک دیگ خانوادم گفتن برو سزارین منم منتظر ی جرقه بودم سریع رفتم پیش دکتر خودم و واس فرداش وقت زایمان گرفتم و درسته عمل بود ولی خیلی استرس نداشتم و سریع وسیله هارو اماده کردیم و رفتیم بیمارستان سوند اصلا درد نداشت و یه حس بد داشت تو اتاق عمل هم هیچییی نفهمیدم فقط تهوعی ک داشتم اذیتم میکرد ولی چون ناشتا بودم فقط عوق میزدم بعدشم ک اوردنم بیرون ماساژ رحمی چندتای اولو اصلا نفهمیدم ولی دوبار ک ماساژ دادن درد داشت ولی ن اونجور ک میگفتن با ی دست اروووم ماساژ میدن بعدم ک گفتن راه برو من سعی میکردم خیلی نترسم دردناک بود ولی ب خودم میگفتم اینم میگذره پمپ دردم نداشتم فقط بدیش این بود ک بیمارستان مسکن نمیدادن دیگ خودم قایمکی رفتم ی مفنامیک خوردم و شبو خوابیدم ولی بدون مسکن یکم سخته