رفتیم آزمایش رنگین کمون رو انجام دادیم
خانم دکترش گفته بود تو این تایم ۱۴ الی ۱۵ ماهگی انجام بشه
خداروشکر کارشون خیلی خوب بود و اتاق مخصوص کودک داشتن و اول کمی سرگرمش کردن و بعد خیلی سریع ازش خون گرفتن البته با همکاری باباجونش
از اونجایی که من دل ندارم حتی موقع واکسن زدنشم باباش کنارش بوده و من فقط باهاش صحبت کردم که نترسه و بعدم زود بغلش کردم
یه کم گریه کرد دختر قوی من اما زودی تو بغل ماما آروم شد ( با یه لحن خاصی ماما میگه )
وقتی اومدم بغلش کنم حواسم نبود و دستمو از رو پنبه برداشتم چون فقط اون لحظه به این فکر کردم الان چقدر به آغوش من نیاز داره برا همین یه لحظه غفلت باعث شد لباسم خونی بشه که فدای یه تار موهاش
بعد هم اومدیم یه قهوه گرفتم خوردم بلکه هم سرحال بشم چون دیشب نخوابیدم
فقط موند ادرارش که خوب آزمایشگاه وقت داده و امیدوارم بتونم بگیرم
الهی برای همه بچه ها این آزمایشا دکتر بردنا همیشه و همیشه برای سلامتیشون و چکاپ دوره ای باشه 🩷

تصویر
۱۶ پاسخ

ای جااان 🌸 عروسکم خدا رو شکر ک راحت واست انجام شده 🩷

ای جونم

نلین جون خاله قربونت برم 😘😘

عزیزم نلین قشنگم الهی همیشه سلامت باشه جوجه خانوم ناز🥰🌹

به گل دختر زیبا 😚

من آزمایش مدفوع و خون رو گرفتم یک ماهی میشه
اما ادرار رو هنوز نتونستم
خداروشکر همه چی خوب بود

عزیزم ان شاالله همه بچه ها سالم و شاد باشند
منم مثل شما هفته پیش بردیم نفس خانوم رو و فقط آزمایش خون بود و باباش همراهیش کرد من طاقت گریه هاشو ندارم یه خانوم مهربون و یه آقا که خونگیری کرد ...نفس وقتی گریه کنه اولش صداش در میاد بعد از تو گریه می‌کنه و نگاه مظلومانه داره🥹🥹🥹
منم ساعت پنج شیر داده بودم هشت خونگیری انجام شد. بهش چند تا جایزه هم دادند😉😉😉

ای جانم منم برای لیام جون انجام دادم و البته چون ادرار سخت بود با تشخیص خودم حذف کردم 🤭😁

رفتم تو اینترنت سرچ کردم آزمایش رنگین کمون چیه😅

عزیزم درخواستم قبول کن

الهي عزيزدلمممم دختر قوي خاله ، هنگامه جون ادرارش هم راحت اگر كيسه داده قبلش بهش شير بده بعد كيسه بچسبون ناحيه تناسليش يكم دستت خيس كن بكش زير نافش سريع جيش ميكنه و ميره تو كيسه 😅

واای لباسششش😍😍🥲

ای جانم عزیزمممممم چه دختر ناز و گلیه خدااااا ان شاالله آزمایش ادرارش هم راحت انجام بدی

کدوم آزمایشگاه بردید

صبح ک از خواب بیدار میشه کمکی همسرتون ببرینش ت حموم آب بازکنید باهاش بازی کنید سرپاش بکشید سریع جیش می‌کنه تا ک جیش کرد شوهرتون یاحالا خودتون ظرف بگیرین

ادرارش رو عزیزم سرپا بکش

عزیزم شما ناشتا بردین یا قبلش شیر دادین

سوال های مرتبط

مامان معجزه خدا مامان معجزه خدا ۱۵ ماهگی
وای مامانا من یه غلطی کردم😭😓😭زحمات چندین ماهم به باد دادم سر دو هفته .فکر نمی‌کردم بچه تو این سن مثل نوزادی بغلی بشه برای خواب .چقدر سختی کشیدم باز از اول 😭 بچم وقتی بدنیا اومد بخاطر کولیک و بعد رفلاکس اینا خیلی مراحل داشت خوابش اول به گهواره عادت کرد بعد به پتو بعد بغلی شد دیگه بعد اون عادتش دادم رو زمین مستقل میخابوندمش آروم میزدم به پشت کمرش لالایی میگفتم میخابید از هفت ماهگی به بعد مستقل بود خوابش چقدر تلاش کردم 😓😓😓😓همه رو بخاطر دو هفته به باد دادم سر خنگیم بچم دو هفته پیش نیش پایینش می‌خاست در بیاد خیلی اذیت بود کلافه بود منم با وجود سختگیریم گفتم عیب ندارع حالا ماشاالله بزرگ شده بغلش میکردم نیشش در اومده امروز گذاشتم زمین بخوابه آنقدر گریه کرد که نگو پشتی گذاشتم کنارش دراز کشیدم گفتم محل ندم دیدم نه جوری گریه میکرد ترسیدم باز بغلش کردم 😭😭😭😓چقدر خنگم بخدا حیف اون همه سختی و تلاش .باز چطوری از سرش بندازم ای خدا .حالا که خوابیده هم طفلی از ترسش چند بار هی میپره با گریه حساس شده میترسه.اصلا بچه بغلی نیستا فقط برای خواب اینطوری شده🥺🥺🥺🥺گفتم بسلامتی بزرگ شده سخت نگیرم هر کاری کردم ظهر خودش نخوابید بدترم شد چشم ترس شده 😭😭😭😭خیلی اشتباه کردم باز چه غلطی کنم که با خوبی از سرش بیفته مثل امروز نترسه دوباره از نوع شروع شد
مامان فندوقی💙 مامان فندوقی💙 ۱۴ ماهگی
بیاید یه اتفاق جالب و قشنگ بگم براتون.
اول بگم که اینجا چند تا از دوستان هستن که من همینجوری مجازی مجازی
خیلی ازشون انرژی خوب گرفتم و همیشه تو ذهنم هستن.مثلا حتی گهوارگ نیامم تو ذهنم یادشونم.
مامانه کسری و افرا و یارا،یکی از اون‌ماماناست.
همیشم دلم‌مبخواد این دوستانی که باهاشون حس خوب دارمو ببینم.
امروز بخاطر سرماخوردگی پسرم، رفتیم مطب‌دکتر.
خیلی شلوغ بود...
یه خانمی یه نی نی خیلی کوجولو تو بغلش بود و خودشم کمی درد داشت.و مشخص بود تازه زایمان کرده‌.یکم که گذشت متوجه شدم یه دختره فسقلی خوشگلم که رومیز صندلی های کودکان مطب داره نقاشی میکنه
دختره این خانم بود.
ازقضا یه اقا پسر حدودا ۵ سالم کنارشون بود(که خب بعدا فهمیدم پسره اون یکی خانمی که من میگم نبوده و پسر یکی دیگه بود که کنارش نشسته بود‌‌‌... و فقط نشونه بوده که پازل های من کامل بشه و فکرم بره پیش کسی که تو ذهنم بود)تو ذهنم گفتم خب یه پسره ۵ ساله کنارش...یه دختر خانم یکسالو چندماهه اینجا و یه نی نی تو بغل.‌..بعد گفتم نکنه مامان افرا تو گهوارس؟؟؟
گفتم اگه اسم دخترشو افرا صدا کنه...خودشه....
اقا همون لحظه گفت افرا....
وای من هنگ کرده بودم.
با اینکه یکم خجالت کشیدم اما رفتم جلو و گفتم ببخشید شما مامانه کسری و افرا و یارا هستید؟
ایشونم گفت بله...
منم گفتم من مامان فندوقی هستم تو گهواره...
خلاصه جفتمون متعجب شده بودیم.
ولی من خیلی خوشحال شدم.
انگار یه دوست قدیمی رو بعد چندسال دیدم.
اخه میدونید
ازوقتی مامان افرا
باردار شد
همش تو ذهنم بود ک با دوتا بچه کوچیک سختشه و همیشه یادش بودم.
همیشم تایپیک های همو جواب میدادیم.
خلاصه بگم خیلی حس خوبی بود
واقعا هنوز از انرژی که امروز تو مطب گرفتم حالم خوبه
مامان 🫐رُهــام جون🫐 مامان 🫐رُهــام جون🫐 ۱۶ ماهگی
در اینکه داستان این فیلم مسخره س که شکی نیس کلا کاری ندارم🤔
ولی به نظر من اصلا درست نیس که ادم ضعف های زندگیشو
اینکه مامان خوبی نداشتم بابام بد بود بابات اینطوریه عمو باهامون این کارو کرد داداشم اینجوری شد من نمیخوام مث اونا زندگی کنیم😭...به بچه هامون بگیم
نظر شخصی منه من دلم نمیخواد هیچوقت بچه م از اینکه این موضوعات باعث شکستای من شده باخبر بشه🥺
چون بچه م نمیتونه اتفاقای قبلو برامون درست کنه ،فقط میره تو فکر که این بد....اون بد...😑
یه ضعف تو وجودش اتفاق میوفته 😓
همش ازشون میترسه😥
یا همش از اون اتفاقا میترسه
مثلا بگیم بابام منو میزد.چه هم هر وقت بابامو ببینه یا همون اول میترسه یا با یه داد که اصلا هم قصد دعوا نبود یا بچه منم نبود خودشو میکشه کنار که مامانم میگفت میزدش شاید منم بزنه.😢
این لرزشایی که تو قلب بچه ها ایجاد میشه خییییلی خطرناکه😢
.
.
من اگاهی خییییلی زیادی برای تربیت بچه م ندارم ولی میتونیم عبرت بگیریم از خودمون که چه چیزهایی باعث شد خودمونم تو بچگی یه ترسایی ندونسته از سمت پدر مادرامون بهمون منتقل بشه🙁
و سالها تا الان اون ترسا اون اتفاقای بد یا اون بی اعتمادیایی که نسبت به اطرافیان داشتیم که هیچوقت هم بهمون لطمه نزد ولی فقط تو سرمون بود چون یه بزرگتر بهمون از ضعفاش گفته بود 😢
مامان نیکان مامان نیکان ۱۵ ماهگی
بیان یکم دردودل کنیم دلمون باز بشه...
نیکان از 3 روزگی رفلاکس داشت و باید به پهلو می‌خوابید و شب همیشه سمت چپ من بود برای همین دیگه کلا عادت کرد به سمت راست خوابیدن و هرکاری میکردم به پهلوی چپ نمی‌خوابید، واقعا خیلی تلاش کردم اما نشد ...
خلاصه صورتش یه وری شد و لپ سمت راست بزرگتر از چپ شد...
چقدر حرص میخوردم سر این قضیه😓
مادربزرگم هرموقع میدیدش بهش میگفت پسر یه وری 😐😒
انقدر گریه میکردم که اگر اینجوری بمونه چیکار کنم
خداروشکر الان لپش درست شده اما هیچوقت حرف ها و آدم هایی که حرصم دادن اونموقع رو نمیبخشم
خدا نبخشه این مادربزرگ منو که انقدر سر این بچه حرصم داد... انگار فقط این زاییده و بچه بزرگ کرده نکبت خانوم
هر دفعه میومد خونه بابام میگفت این بچه رو قنداق نمیکنی ببین کی پرانتزی بشه پاهاش 😐
یا میگفت هر روز با روغن بدنش رو چرب کن که فلان نشه
منم اون موقع افسردگی شدید داشتم و حالم به شدت بد بود اینم همش بهم عذاب وجدان میداد که من کم کاری میکنم برای این بچه.
تهش هم میگفت حالا به ما که ربطی نداره اما ما اینجوری میکردیم 😐😒
البته هنوزم ول نمیکنه، چند مدت پیش خونه‌ی عموم بودیم و زن عمو هام چند بار به نیکان شیرینی دادن، آخرین شیرینی رو من از جلوی نیکان برداشتم و دادم شوهرم خورد، گفتم دیگه بهش شیرینی ندین که شام نمیخوره، همین که شیرینی رو برداشتم از جلوش زرتی برداشت گفت مادر بی انصاف 😐 حالا اصلا برای نیکان مهم نبود حتی گریه هم نکرد!
حالا مطمئنم همه از این خاله خان باجی ها توی فامیل دارین که خوب حرص بدن
*توی این عکس نیکان دو ماهه بود و یه وری بود همچنان 😅