۱۵ پاسخ

آره جان طبیعی اضطراب جدایی داره
خونه زندگی منم رو هواست
دست به هیچی نمی‌زنم
ولش کن عزیزم شل کن مگه تا آخر عمر میخوای اینجوری زندگی کنی نهایت یکی دو ماه یا یکسال دو سال دیگه که بزرگ بشن خوب میشن سخت نگیر

پسرم من که تا قبل این خوب بود به محض ورود به ۸ ماهگی وجوونه زدن دندونای بالاییش.
فوق العاده وابسته ونق نقو شده.😞
تازه اسباب کشیم دارم.دست تنهام.خونم بمب ترکیده.نمیرسم به کارام
تازه تازه ترش بقیم بهم غر میزنن پس چیکار میکنی😭

دقیقا همینه از بغلم جدا نمیشه وقتی تنها تو خونم تا دستشویی نمیتونم برم می‌چسبه بهم

اره طبیعیه کم کم درست میشه پسر منم فقط منو میخواد بغل هیچکی نمیره تحمل کن طفلک میترسه خب اون یه نی نی کوچولوعه که فقط مامانشو دوس داره

پسر منم فقط میگه بغلم کن میزارمش زمین گریه میکنه

بچها ماهم همینن عزیزم پسر من ازساعت 5صبح بیدارمیشه تاوقتی شب میخوابه مثل کوالا ب من چسبیده ازبس بغلش کردم خودم شدم خار ماهی 😕

وایی مث پسر من نمیزاره ی لیوان آب بخورم همش بغلمه باهاش میرم ولی بزارم یا غذا خونم بهم ریخته
همش نق نق هم میکنخ

دخترمنم همینجوره خیلی وابسته به خودمه نه بغل خاله میره نه عمه بعضی وقتا باباش هم نمیخواد بخدا دیشب دیگه نزدیک بود گریه کنم یه پام تو آشپزخونه یه پام خونه رو جمع وجورمیکردم این هم اینقدر گریه میکرد میخواست فقط بغلم باشه

طبیعیه عزیزم دختر منم ۲۴ ساعته داره نق میزنه و گریه میکنه ک نفسش بند میاد همش باید تو بغلم باشه ب هیچ کاری نمیرسم شبا هم ک انقدر بد میخوابه که دیگه کم آوردم واقعا

طبيعيه عزيزم پسر منم همينطوريه بايد با صبوري باهاش كنار بياي نيازاي اصليش مثل غذا و تعويض پوشك و خواب رو براورده كن بعد بشين كنارش و يه وسيله جديد بذار جلو دستش تا سرگرم بشه و كني به كارات برس دوباره گريه كرد بيا پيشش و باز با يه وسيله جديد سرگرمش كن

نه پسر من اینطوری نیست
نمیگم‌کلا نمیچسبه ولی نه اینکه ۲۰ ساعت بچسبه اکثرا بازی میکنه و بیخودی نق نمیزنه

اگه شیر خودتو میخوره طبیعیه

ارع عزیزم اضطراب جدایی از مادره پسر منم همینه

اره پچه من خونمو کرده تو شیشه

دختر منم خیلی نق نقو شده
طبیعیه نگران نباش
شاید بخاطر اضطراب جداییه

سوال های مرتبط

مامان السا کوچولو😍 مامان السا کوچولو😍 ۸ ماهگی
مامانا من خسته شدم چرا همه چیه من با چالش بدبد روبرو هستم .بخدا دیگه میخام خودمو بکشم خدا خیالش راحت بشه به اندازه کافی عذاب کشیدم
رو.زایمان تا مرگ رفتم یعنی واقعا مرده بودم یهو نفسم برگشت بخاطر درشت یودن بچه و مشکلات دیگش. الان هشت ماهشه از لاغری داره میشکنه باز اینجوری دارم پیر میشم باهاش. از قبل سه ماهگی اعتصاب شیر کرد دیگه با زحمت و زجر تو خاب میدمش. یه مدت غذا خورد الان یکماه و خرده هست دیگه برا غذا هم دهنش مینده . دکترم فقط میگه رفلاکس پنهان . اخه بچه هست صبح تا شب در حال بالا اوردنه ولی باز میخوره . این چه دردیه ک بچه من گرفته
همشم نق نق
تو.شهر غریبم هیشکی هیشکیو ندارم شوهرمم تا غروب سرکاره
خدایا به خودت قسم دیگه بریدم چرا نذاشتی بچم دلخوشیم یاشه تو این تنهاییا چجوری دلت برام نسوخت
چرا زجرام با این بچه تموم نمیشه دیگه از اینده هم میترسم چون بهتر ک.نمیشه بدتر میشه همش مشکلات جدید
کاش همون رو.زایمان من که زجرام کشیده بودم گناهام بخشیده شد همونجا میمردم الان چارماه دیگه سالمو میدادن گم شده بودم از این زندگی