۱۵ پاسخ

منم اکثرا خونه م
فقط عصرا میرم خونه مامانم اینا
گاهی هم با همسرم و رایان میریم بیرون چرخ میزنیم

چقدر حست رو در میابم منم بیشتر دوست دارم با مهرسانا بیرون باشم مهرسانا هم بیرون رو بیشتر دوست داره تا ۴ صبح بیدارم بعدم می‌خوابم ۸-۹ بیدار میشم
خیلی زود خسته میشم حالا تو باز مامانت نزدیکه من تو شهر غریب خیلی دلتنگم

من که همش خونم
همشم تنها چون بیشتر وقتا شوهرم شیفته
خونه دیگران فقط هفته ای ۳ ، ۴ ساعت میریم
پسرم خونه راحتتره بیرون مه میریم با ادمای جدید و شلوغی بیشتر اذیت میشه و هی نق میزنه گریه میکنه
برا همین همش خونم

من عاشق خونمم هر جا برم با دخترام هیچ جا خونم نمیشه🙂

فک کنم تنهاکسی ک دوس داره خونه باشه منم پس.. پسرم انقداذیت میکنه بیرون رفتنی ک همون یساعتم زهرمارم میکنه اصلاراضی نمیشم بزم بیرون

دقیقا منم مثل شما هستم اصلا دوست ندارم خونه باشم فکرکردم من فقط اینجوریم

یعنی عین احساستو من دارم. تازه من از خونه موندن حتی میترسم اما خونه مامانم دوره فقط هفته ای ۱روز میتونم برم. بقیه رو با ترس ولرز میگذرونم تا همسرم بیاد خونه. حتی ۱روز الکی ساعت ۲بعد از ظهر با بچم میرم کلاس.کلاسی که حتی نمیتونم چتد دقیقه توش بشینم اما انگار از خونه فرار میکنم

من ک کلا وقتی شوهرم سرکاره همش خونه تنهام با آرتام🥴 خیلی کم خواهرم یا مامانم بیان چند ساعتی بمونن

من بیرون نمیرم اگه شب همسرم حوصله داشته باشه می‌بره یه دور می‌زنیم

همش خونه عصرا پیاده روی

ولله عزیزم همه همینیم فکر کنم هیچ اوقات فراغت ی وجود نداره پیش من

من حالا همش خونه ام چون خونه راحترم

من خونمو دوس دارم مهمونی هم دعوتم کنم نمیرم چون به بچه کوچیک نه مهمونی حالیت میشه بقیه هم اذیت میشن

من باهاش بازی میکنم انقدرم میگی سخت نیست سعی کن خوش بگذرونی این روزها دیگه برنمی‌گرده

من پسرم داره. میره تو شیش ماه هیچ بیرون نرفتیم خیلی دق میشم خسته با مادر شوهرم یک جا هستم اصلا نمیتونم بخابم چشام درد میکنن

سوال های مرتبط