دیشب پسرمو بردیم خونه خودمون خوابیدیم ، شیرمو دوشیدم گذاشتم بالا سرم ، باباش تا صبح بچه رو گرفت بهش شیر داد و وقتی هم گریه کرد بغلش کرد گردوندش تو خونه تا خواب بره ، منتها با کوچیکترین صدای بچه مثلا سکسکه ی کوچیک میکرد ترس میکرد و منو صدا میزد 😂 منم صبح زود پاشدم لباسای پسری رو شستم و جاشو عوض کردم و آب جوشیده اماده کردم براش ریختم تو فلاسکش و شیشه شیرشو شستم و شیر دادم خوابوندمش الانم دوتایی با باباش تخت خوابیدن برای ناهار هم قراره بریم خونه ی بابابزرگش (پدرشوهرم)
میدونم راجب مادرشوهرم برای خیلیاتون الان سوال پیش میاد باید بگم بخاطر پسرم بخشیدم که زندگیمون آروم باشه و آرامش داشته باشیم و کنار همدیگه خوشحال باشیم ، نخواستم شوهرمم ناراحت باشه ، ولی مثل قبلا زندگیمو شل نمیگیرم ، سخت گرفتم که شوهرم حواسش باشه به من و بچه ش منظورم اینه که حد و مرز گذاشتم برای زندگیمون و شوهرمم قبول داره ، دیگه اجازه نمی‌دیم هیچ چیزی باعث بشه ارامشمون گرفته بشه

۱۳ پاسخ

به سلامتی عزیزم ان شاالله همیشه به خوشی و شادی باشید،خدا رو شکر که مسائل حل شد 🌹

پیامت حس خوبی بهم داد منم تو دلم یه جوری شد که شاید با دنیا اومدن پسرم بتونم ببرمش خونه پدربزرگش (پدرشوهرم)
شاید بتونم پدرشوهر و مادرشوهرم بخاطر دل شوهرم ببخشم اما هیچ جوره دوست ندارم وقتی میرم خواهر شوهرم اونجا باشه خییلیییی بی احترامی بهم از اول تا همین الان کرده هم به خودم هم خانوادم نمیتونم با اون اصلا کنار بیام به هیچ وجه

خداقوت بهتون عزیزم
خدا انشاالله همچی اونجوری پیش بره ک تو دلته عزیزدلم🙏🏻😍

عزیزم خداروشکر🫶❤️
انشاالله روزای خوبی تو راهه

چقد خوشحال شدم امیدوارم همیشه همه چی طبق میلت قشنگ پیش بره عزیزمم

خداروشکر ❤️

خداروشکر

انشالله همیشه حال دلت خوب باشه عزیزم ❤️😘

الان اخلاق شوهرت خوب شده عزیزم؟

کار خوبی کردی عزیزم. هر چی سخت بگیری در مورد خانواده شوهرت رو شوهرتم تاثیر بد می‌زاره.اما الان که بخشیدی و داری میری پیششون شوهرت بیشتر هواتو داره

چه حس خوبی از پیامت گرفتم 🥲😍

خوب کاری میکنی کینه باعث میشه حالت خودت بدتر شه گذشتن خیلی قشنگه

چقدر خوب
خداروشکررررر بالاخره
آرامش سهم همیشگی زندگیتون گلم

سوال های مرتبط

مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۱ ماهگی
از عصر میخواستم برم سرویس وقت نمیکردم الان رفتم سرویس خب بخاطر بخیه ها نمیتونم زود از سرویس بیام بیرون دیدم شوهرم داره بچه رو میخوابونه تقریبا خواب بود رفتم سرویس یهو دیدم شوهرم داره با صدای بلند صدام میزنه فکر کردم توهم زدم دیدم دوباره صدام زد با دو رفتم تو خونه دیدم بچم رو دستشه از سر تا پاشو رو پتو و تشکشو بالا اورده اینقدر زیاد که حتی از دماغش هم در اومده بود ، همین که رفتم با صدای بلند دعوام کرد گفتم خب چیکار کنم خودمم درد دارم داد زد گفت اگه درد داری و نمیتونی خب برو خونه مامانت بمون که یکی کنارت باشه بچه رو برداشتم اب زدم صورتشو شستم و گرفتمش تو بغلم تا اروم بشه بعد لباسشو عوض کنم و با گریه ش گریه کردم ، شوهرم اومد پیشم گفت چیه خب گفتم هیچی گفت خیلی ترسیدم تا حالا اینجوری ندیده بودمش و وایساد توضیح داد که چطوری بوده منم هیچی نگفتم فقط گریه میکردم ، بعدش رفتم سرویس نوار بهداشتی گذاشتم و اومدم دیدم گرفته تو بغلش داره خوابش میکنه رفتم ازش بگیرم گفت خب داره میخوابه دیگه گفتم میخوام بچمو بغل کنم خودم میخوابونم بعد دید من چقد ترسیدم بهم میخندید و شوخی میکرد
خیلی سخته بچه داری واقعا سخته ، هرچی هم بشه مقصر مادر میشه
مامان مینی زارع🥰😍 مامان مینی زارع🥰😍 ۲ ماهگی
مامان کیان مامان کیان ۱ ماهگی
تجربه زایمان گذاشتم بریم واسه بعدش که بچه شب اول عالی سینه ام رو مک میزد هرچند چیزی نداشت ولی همش ولع مکیدن داشت ی اشتباه کردیم پستونک گذاشتیم دهنش یکم آروم بشه چون دیگ کلا به سینه ام چسبیده بود پستونک رو دادیم خوابید ولی دیگ سینه ام رو نگرفت 🥲 وقتی بهش میدم دوتا مک میزنه بعد سرخ میشه جیغ میزنه مادرشوهرمم دنبال نصف بهانه بود که بهش شیرخشک بده از اتاق عمل هم که بیرون اومدم ماما گفت سریع بیا بهش شیر بده بزور جلو مادرشوهرت و گرفتیم بهش شیرخشک نده میگه بچه ام گشنشه نمیتونم صبر کنم تا مادرش بیاد خلاصه سینه ام شیر هم نداشت بزور فشار دوتا قطره میومد اونو میزاشتم دهنش ماما می‌گفت همونم بسه مادر شوهرم راضی نمیشد نصف روز مادر خودم بود نصف روز مادر شوهرم می‌تونستم به مادر چیزی بگم ولی مادر شوهرم به هیچ صراطی مستقیم نبود سرما هم خورده بود هی می‌رفت بالا سر بچه رو سر بچه رو برمیداشت نگاش میکرد می‌گفت بچه ام گشنشه درحالی که بچه خواب بود حرکتی هم نمی‌کرد هرچی میگفتم هر سی ثانیه روشو برندار مریض میشه هیچ خودمم گیج بودم چشام گرم میشد بخوابم میبستم صدام میزد 😅 سر درد داشتم با صدای بلند تو اینستا ترانه میذاشت ما هم رومون نمیشد چیزی بگیم مادرم به پرستار گفت پرستار تذکر داشت اعتنا نمی‌کرد خلاصه نه خودم آرامش داشتم نه بچه آخر هم کار خودش و میکرد می‌رفت شیرخشک میداد که بچه ام داره از حال میره دیشب مرخص شدم اومدم خونه مادر شوهرم نموند مادر خودمم طوری گیج بود خوابش برده بود هرچی صداش میزدم اصلا نمیشنید مادرشوهرم شدید واسواسی مادرم خیلی بیخیال و من این وسط گیر کردم 😅 خلاصه امروز بچه ام هم صبح آزمایش داره هم عصر مجبور شدیم بهش شیرخشک بدیم خون می‌خوان بگیرن جون داشته باشه
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم ۱ ماهگی
#پارت چهارم زایمان
دیگه مادر شوهرم رفت و من رفتم روی تخت که مامام گفت اسحاقی مامانتو دیدی که شروع کردم گریه کردن گفتم نه مادرشوهرم اومدددد، بعد از 10 دقیقه مامام گفت اسحاقی مامانت توی راه روی برو یه دقیقه بیای دختر،گفتم باشه و سریع رفتم پیش مامانم،مثل یه کبوتری بودم که انگار ازاد شده بود،تا مامانم رو دیدم پریدم بغلش رو گریه کردم گفتم مامان تخت های کنار منو امپول و قرص میزنن دردشون میگیره ولی من هنوز 2 سانت بیشتر باز نیستم ، همش از بچه نوار قلب میگیرن،مامانم که چشماش پر از اشک شده بود ولی خودشو رو کنترل کرد و با لبخند گفت مامان جون ،مامان شدن که اسون نیست انشالله تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی،که توی دلم گفتم مگه میشه تا یه ساعت دیگه زایمان کنم ،خلاصه مامانم رو که دیدم یکم قلبم اروم گرفت تا رفتم روی تخت دیدم بین پاهام خون روشن هست به مامام گفتم و اومد معاینه کرد تا انگشت رو وارد کرد با یه فشار کوچیک کیسه ابم پارع شده و من خداروشکر کردم که مثل تخت کناریم درد نکشیدم و خودش پاره شده تا اینکه دیدم ماما با یه ماما دیگه اومد و اون هم منو معاینه کرد گفت اره حق با توعه،تخت شماره 6 رو اماده کنید میره اتاق عمل سزارین اورژانسی داریم بچه توی کیسه اب ادرار کرده و مو خوشحال که به سمت اتاق عمل میرم....