مامانا دلم طاقت نیاورد گفتم بگم قبل گفتنش بگم که اصلا شرایطش دست خودم نبوده
از سر کار اومدم میخواستم بچه رو تعویض کنم دیدم نم زده خودم هم به شدت دستشویی لازم بودم شدید گفتم باشه میبرمش تو توالت چون بزرگه توالتمون اون طرف اون مشغول بشه منم دستشویی منم راحت خونه ما شوفاژه لامصب خبر نداشتم فشار آب گرم رادیاتور پایین اومده و آب گرم نداریم وگرنه نمیبردمش اوباش خوب بود آب گرم بود بعدش میخواستم بیارمش بیرون آب گرم نبود میخواستم برم پم پ رو بزنم تنها بودم وپسرم هم تنها بود گریه میکرد میترسید ناچار شدم گفتم سریع با آب سرد میشورنش میارم بیرون خودمم با آب سرد مجبوراشستم اومدم حوله پیچش کردم قبلش می‌لرزید وای پیچوندمش گرم شد آروم شد خلاصه لباساش رو پوشوندم بعد اومدم شربت پلاژین یه سه سی سی بهش دادم که سرماخورده نشه حالش بد بشه دیگه گفتم اگه چیز دیگه ای میدونید راهنمایی کنید از اونجا همش جوش میزنم الان زیر پتوش کردم بهش شیر دادم خوابیده

۸ پاسخ

الان منتظر بودم بگی جاش گذاشتم تو دسشویی افتاد خدایی نکرده جاییش شکست دوراز جونش
ولکن استرسی نشو اینقدر سشوارش بگیر لباس مناسب تنش کن جوراب پاش کن لرزش بیافته

چه اشکالی داره گلم من بعضی وقتا ابگرمکنم یدفعه سرد میشه با اب سرد میشورم دیگ اونحوری بگی اب سرد سرد ک نیست زود مای بیش کن شلوار بپوشون چرا مریض بشه البته بستگی ب سیستم ایمنی بدن بچه هم داره

عزیزم بچه رو سشوار بگیر از راه دور تا گرمش بشه چیزیش نیست دیگه

با سشوار گرمش میکردی ک بچه اذیت نشه

بچه تا هیچ علائمی از سرما نداشت لطفا الکی بهش شربت نده بی فایده عیب نداره با آب سرد کمر به پایینش و شستی منم پیش اومده برق رفته مجبور شدم با آب سرد سریع بچمو تمیز کردم ولی تنش تاب زیردکمه ای میپوشم با شورت با بلوز و شلوار فوق فوقش دیگه جورابم پاش کن

من همیشه با آب سرد میشورم

هوابه این گرمی اب دیگه نباید گرم باشه خواهرسرمای چی

من که نفهمیدم چی شد

سوال های مرتبط

مامان Ali🐣 مامان Ali🐣 ۱ سالگی
سلام
داستان تب علی از اون روزی شروع شد که من علی رو از شیرگرفتم
آقا روز خیلی حالش خوب بود من سرسینه هامو تلخ کردم دیگه بچه نیومد سمتش تا میومد و میدید دیگه نمیومد بخوره
اتفاقا اشتهاشم خوب شده بود طوری که همیشه آرزو داشتم
خیلی اوضاع خوب پیش رفت شب اما اذییت کرد شدید
با هرچی که تونستم ارومش کردم
صبح دیدم تب شدید داره یعنی شدید ها
اصلا باورم نمیشد که مریض شده باشه چون یک هفته بود خوب شده بود
آقا من شیر ندادم گفتم ولش دیگه زحمت هام حروم میشه بعدم بچه دزد میشه
دیدم تبش با هیچی پایین نمیاد بردمش دکتر گفت گوشش عفونت کرده
خلاصه آموکسی داد و استا
اما از بچه من بد دارو تر نداریم یعنی دهن منو باباش و همه رو درکل سرویس کرد ،مگع میخوره 🤮😭
سرتون رو درد نیارم سه روز تب داشت آخر تصمیم گرفتم شیر بدم
الآنم که خداروشکر تب ندارع اما همچنان بی‌حال
آخر نفهمیدم ویروس گرفته ،اب رفته تو گوشش ،سرما خورده ....؟
بچه هیچیییی نمیخوره هیچیییی جز شیر
میخوام ببرم دکتر اگه عفونتش خوب شده باشه بگیرم از شیر
هرچند ما مادر ها بچه هارو چند گرم چند گرم تپل میکنیم ،مریض که میشن چند کیلو چند کیلو لاغر 🥺😭
خدایا شکرت
حواستون به بچه هاتون باشه خصوصا تب لعنتی
مامان رایان مامان رایان ۱ سالگی
سلام خانوما خسته نباشین
بعد یه هفته اومدم و خواستم اینسری تجربه شمال رفتن با بچه ی ۲۱ماهه رو بگم
پارسال که رفته بودیم رایان یکسالش بود خیلی سخت بود چون تازه میخواست راه بیوفته هی باید مواظب می‌شدی که نیوفته ولی امسال راحت بود خودش همه جا میرفت رو تخت رو مبل دیگه مشکلی نبود ,
حتی از لحاظ غذا خوردن پارسال به جز شیر چیزی نمی‌خورد ولی اینسری غذاش هم بهتر بود آب و هوای شمال بهش ساخته بود قشنگ میخورد صبحونه و نهار کامل میخورد و من خیلی خوشحال بودم میگفتم بمونیم اینجا تا رایان همش غذا بخوره 🤣🤣🤣
فقط تنها اشتباهی که کردم برگشتنی تو راه جاده چالوس بهش شیر دادم و بخاطر پیچ در پیچ وسط شیر خوردن همشو بالا آورد حتی صبحونه هم ک خورده بود رو 😑😑😑(گلاب به روتون)
که شوهرم هل شد ی جوری ماشین رو کشید کنار ک سنگ لاستیک ماشین رو ترکوند 🥴🥴🥴🥴
خلاصه که تصمیم گرفتم از این به بعد تو راه دیگه هیچی بهش ندم البته تو راه شهرستان شیر میخورد همیشه ولی اینجوری نشده بود ولی دیگه از این به بعد تو جاده چالوس چیزی ندم این ۴ساعت رو تا اینجوری نشه ، شما هم تو راه سعی کنین چیزی نگین شکم بچه تو ماشین خالی باشه بهتره 🥹
امشبم مامانم برگشت شهرستان و شوهرم شب کاره ، یهویی خونه خلوت شد تنها شدم ، پسرو هم خوابیده 🥲🥲🥲
مامان دلسا مامان دلسا ۱ سالگی
اولین روز از شیر گرفتن به پایان رسید😁
صبح که دیگه بیدار شد اخرین وعده ی شیرشو خورد
بهش صبحونه دادم بعدش هی نق زد که شیر میخوام سر سینم چسب برق زدم گفتم می می اوخ شده درش اوردم نگاهش کرد گفتم بیا دست بزن ببین اوخ شده دیگه رفت اون طرف نشست و باز نق نق کرد تصویری زنگ زدم مامانم یکم حرف زدیم با مامانمم دردودل کرد که می می اوخ شده بهشم نشون دادیم😀
خلاصه بهش میوه دادم خورد یه یک ساعت بعدش نهارش دادم و از خونه رفتیم بیرون خونه مادر شوهرم اونحا هم چند بار نق زد که شیر میخوام گفتم می می اوخه یکم که نق زد بعدش بهش یه خوراکی یا میوه میدادم
بهتر میشد یادش میرفت دیگه عصرش خیلی داشت بهونه میگرفت بردمش تو حمام اب بازی کرد یه نیم ساعتی سرش گرم شد اومد بیرون تا یکی دو ساعت اوکی بود باز شروع کرد ارونحا اومدیم بیرون رفتیم خونه مامانم(خونه ی مادر شوهرم و مامانم به هم نزدیکه)دیگه اونجا یکم بازی کرد بستنی خورد قبلشم بهش شام داده بودم
تا ۱۲ که اومدیم خونه اومدیم تو اتاقش یکم با اسباب بازیاش بازی کردیم دیگه گفتم بخوابیم هی می می کرد گفتم اوخه گیجه خواب بود دیدم خیلی نق میزنه توی عصاری خوریش میوه ریختم اومدیم توی تشکش یکم اونو خورد یکم زدم پشت کمرش و خدا را شکر خوابید
حالا دلسا وسط شب بیدار میشد همیشه ببینم امشب چی میشه🤦🏻‍♀️
انشالله بگذره زودتر
سینه هامم سنگین شده یه بار دوشیدمش باید برم یکم دیگه بدوشمش که سبک بشه کمی
مامان نیکی خانم مامان نیکی خانم ۱ سالگی
پیرو تاپیک قبلی
دیشب نیکی ساعت ۸ خوابید بر خلاف شبای دیگ زود خوابید چون بعدازظهر نخوابیده بود ساعت ۱۱ آوردمش تو هال مثل هرشب گذاشتمش تو رختخوابش شیر خورد خوابید منم رفتم تو اتاق (تو اتاق رو تختش نمیخوابه ماهم بخاطر اون تو هال میخوابیم)همینک نشستم دیدم بیدار شد سرحاال بود انگار خوابشو کرده بود ب باباش گفت مامان رفت مدرسه؟اونم گفت اره گفت پس آب بده
اب داد و کلی پیش پیشش کرد و رو پا گذاشتش هی نق میزد مامان مامان یهو اروم میشد حرفای عادی میزد منم پشت در قایم شده بودم تا اینک بعد نیم ساعت دیدم صداشون نمیاد منم دراز کشیدم تو اتاق ولی در باز بود یهو پاشد مامان مامان کردو همسرم بغلش کرد و راش برد یهو تو تاریکی منو دید گفت عه مامان هست و...همسرم گفت نه مامان نیست رفته مدرسه باز هی نق میزد و اروم میشد گاهیم گریه بلند و بد میکرد نیم ساعت دیگ هم گذشت تو اون تایم همش با خودم فک میکردم من اگر بخوام شیرشم قط کنم باید بغلم باشه نمیشه که همزمان من هم از خودم محرومش کنم هم از شیر جفتش براش خیلی سخت میشه بخاطر همین از اتاق اومدم بیرون و بغلش کردم تا ده دقیقه محکم بغلم کرده بود و فشارم میداد بعدش گفت جی جی بده و خوابید تا صبح قبل رفتنم تو خواب بهش شیر دادم و رفتم گفتم یوقت بد قلقی نکنه مادرشوهرمو اذیت کنه خیلی گریه کردم با هر اشکش اشک ریختم و تصمیم گرفتم یهو باهم قط کنم چن وقته دارم سعی میکنم بهش کم شیر بدم ولی انگار ولعش بیشتر شده و بیشتر میخواد و میخوره حالا مدرسه تموم بشه یکاریش میکنم