۷ پاسخ

دختر منم همینطور
امروز از دور یه دالی کردم باهاش از ترس به گریه افتد

پسر منم همینه یه صدایی میاد مثلاً یهویی دالی میکنم می‌ترسه گریه می‌کنه

بچه ها کلا به صدا حساسن و با صداهای یهویی و تقه ای و بلند میپرن
دختر منم همینطوره
با صدای صحبت یهویی بستن در یخریز یخچال آسیاب قهوه ساز و خیلی صداهای مسخره دیگه هم میپره😆

عسل هم همینطوره مخصوصا وقتی ک خاب باشه دیگ هممون سکوت میکنیم و حتی نمیتونیم در رو باز کنیم بریم سرویس😂😂😂😂

دخترمنم همینجوریه خیلی زود واسه هرچیز کوچیکی میترسه، کاملا طبیعیه نگران نباش عزیزم

برا سنشه شیدا بزرگتر بشه انشالله
عادت میکنه خودش جیغ میزنه🥹
دختر من اوایل از صداهامون میترسید چشاشو گررررد میکردا

عزیزم معنی اسم دخترت چیه☺️
باباش یا شما انتخاب کردیم؟

سوال های مرتبط

مامان تیامیس🤍 مامان تیامیس🤍 ۵ ماهگی
من اصلا طاقت گریه بچمو ندارم مامانا یعنی تو این پنج ماه تا الان تا میاد گریه کنه من ارومش کردم
اصلا نزاشتم گریه کنه
مگه دیگه واکسنی تبی چیزی داشته که نتونستم ارومش کنم اونم داغووون میشم واقعا با هر بار با گریه ش
قبلم تیر میکشه گریه میکنه.
خود بچه یادش میره ولی من میبینی سه ساعت عصابم خرابه😐🤦🏻‍♀️
انگار نه انگار نوزاده و گریه هم بخشی از زندگیشه😐😐اصلا جنبه شو ندارم
از اینکع بینیشو تمیز کنم متنفره
هروقت مقابله کرده رهاش کردم به حال خودش که فقط اذیت نشه
اما الان یه لحظه گیر دادم ک بینیشو با پوار تمیز کنم انقدر گریه کرد و دست و پا زد اهمیت ندادم ولی اعصابم خراب شد..
برای اولین بار به گریه ش اهمیت ندادم
شاید اشتباه کرد
چرا انقدر باید حساس باشم بچه ست دیگه گریه میکنه شکنجه ش ک ندادم منطقا اینجوریه اما خیلی من حساس شدم😐😐امیدوارم در اینده لوسش نکنم
چرا انقدر احساساتی شدم سر بچه
همه اینجورین یا من خیلی افراطی ام و باید رو خودم کار کنم؟م
مامان پارمیس مامان پارمیس ۶ ماهگی
سلام مامانا خوبید من بعد از ۴ ماه امروز وقت کردم از تجربیات زایمان طبیعی بگم من تو ۳۸ هسته و۳ روز بودم که مامای همراهم زنگ زد گفت برو بیمارستان برای نوار قلب رفتم خلاصه دیدن که ضربان بچم منظم نیست و ماینم کردن خیلی درد آور بود وبستریم کردن و آمپول فشار روز ساعت ۱۸ شب شروع کردن نم نم داشت درام شروع میشد عین پریودی خیلی حس بدی بود واقعا منی که تجربه نداشتم اصلا نمی‌دونستم باید چیکار کنم تو سن ۱۶ سالگیم بچه دار شدم از طبیعی هم می ترسیدم ولی به زور شوهرم رفتم طبیعی نزاشت سزارین کنم🤧خلاصه هر چی می‌رفتیم جلو دردهای من بیشتر و بیشتر میشد نگم از اخلاق های بد پرستاران آنقدر به آدم بی احترامی میکردن من از ترسم نمی‌تونستم حتی صدام و در بیارم خدا ازشون نگذره گذشت و گذشت ساعت شد ۷ صبح به آنقدر گریه کردم به مامای همراهم زنگ زدم یجوری صدای منو شنید پاشد اومد ولی دید هنوز ۲ سانت رحمم باز شده کلا همه تعجب میکردن درام آنقدر وحشت ناک بود ولی کلا پیشرفتی نداشتم و تو ۲ سانت مونده بودم بعدش یکم که گذشت شدم ۴ سانت دیدن که بازم جلو نمیره کیسه آب منو زدن من دیگه طاقت نداشتم به مامای همراه میگفتم یکم بخوابم ولی اون نمیزاشت می‌گفت باید ورزش کنی اومدم که پاشم یهو بی اختیار شدم و زیش کردم یه خانومی نظافت چی اونجا بود بالای ۴۰ سال سن داشت هرچی از دهنش بیرون می اومد بهم گفت مگه آخه دست خودم بود به خدا قسم خوردم نبخشمش واگزارش میکنم به امام زمان