۷ پاسخ

هم جا خوابشو تغییر دادی هم خودت جدا شدی ازش.....یه مدت خودتم تو اتاقش باش بعدا کم کم جداش کن

چند شب باید پیشش بخوابی حالا یا روی تخت یا پایین بعدا بری اولش یه دفعه تنهاش نزار اون موقع دیگه تنها نمیخوابه

بنظر منم یهو جداش نکن گناه داره همه چی به مرور راحت تر پذیرفته میشه تا یهو

حتما پايين تختش بخوابيد كه بيدار ميشه ببينه هستيد و نترسه، كم كم بايد جدا بشه
من تا ٢ هفته پايين تخت پسرم خوابيدم، اولا هرشب بيدار ميشد و بعد ميديد هستم اروم ميشد ، كم كم عادت كرد و فهميد تا صدا بزنه ميرسونم خودمو بهش❤️

امشب توعم تو اتاق پایین تختش بخواب طول میکشه تا عادت کنه یهویی جداش نکن تا ۱۰ شب توعم تو اتاق بخاب

چرا جدا میکنی بچه تو تا ۷ سالگی بچه به مادر احتیاج داره از الان بوه هاتونو با ترس و استرس بزرگ نکنید بچه اسمش روشه زیاد سایتای خارجی رو نگا نکنید اینجا ایرانه و شرایط زندکیا کلا فرق میکنه جداش نکن از یه پوشک کرفتن میبیینی چه قد تو روحیه بچه تاثیر داره ببین خودتو ازش بگیری اونم کی شبا تاریکی و تو خواب خیلی روش اثر بد میذاره ...

از اول که دخترم به دنیا اومد توی گهواره کنار تخت خودم میخابید .بزرگتر که شد گهواره کوچیک بود توی زمین پای تخت میخابید،ار۲سال و ۴ماهگی توی اتاق و تخت خودش میخابه،من و همسرم یک هفته پایین تختش خوابیدیم.شب اول خیلی پاشد ببینه هستیم یا نه،و بعد از یک هفته اجازه نداد،بهم گفت مگه خودت جا نداری،برو سرجات بخواب.هر شب وقت خواب می‌بردم سرجاش حتی اگر خوابش نمیومد توی تخت میموند،چندبار بهش سر میزدم،تا مطمئن بشم.تا عید که رفتیم شهرستان و۲هفته موندیم .اونجا پیش خودم میخابید.بعداز برگشتمون یک هفته طول کشید تا به روال عادی برگرده

سوال های مرتبط

مامان بچه‌ک مامان بچه‌ک ۲ سالگی
جمعه نوبت چکاپ بچه‌ک و ویزیت با هماتولوژیستش بود. توی فاصله‌ی ده‌دقیقه‌ای بیمارستان هم ایکیاست و برنامه‌مون این بود که بعد از بیمارستان بریم ایکیا. متاسفانه یادم رفته بود پاتی پرتابل بخرم و مجبور شدم پوشکش کنم. اما در کمال ناباوری توی بیمارستان هر بار که دستشویی داشت می‌گفت و میم می‌بردش دستشویی و چون از سرپا شدن خوشش نمی‌اومد، نهایتا توی پوشک کارش رو می‌کرد. اما همین تجربه خیلی به‌مون کمک کرد. شب که اومدیم خونه موقع سفارش پاتی پرتابل ازش خواستم بیاد پیشم و خودش طرحش رو انتخاب کنه. چون عاشق پاندائه، یه دونه با طرح پاندا انتخاب کرد و خیلی ذوق رسیدنش رو داشت. شنبه که سفارشمون رسید با ذوق و شوق خودش رفت روش نشست و وقتی میم به‌ش گفت همون‌جوری که تو ایکیا و بیمارستان جیش کردی، جیش کن، سریع کارش رو کرد. امروز هم دو ساعت برای خرید بیرون بودیم و خودش گفت احساس جیش داره و با میم رفتن دستشویی مرکز خرید و روی پاتی پاندایی‌ش نشست. به نظر می‌آد پروژه‌ی ترک پوشک داره با موفقیت انجام می‌شه 🥲
مامان بچه‌ک مامان بچه‌ک ۲ سالگی
روز دوم ترک پوشک هم آسون نگذشت. از صبح تا عصر یه بار خطا و یه بار جیش توی پاتی داشتیم و خبری از پی‌پی نبود. واضح بود که بچه داره خودش رو نگه می‌داره و تحت فشاره. عصر به ناچار پوشکش کردم و رفتیم بیرون و شب رو هم با پوشک خوابید.
از اون عجیب‌تر و دردناک‌تر اما تجربه‌ی روز سوم (دیروز) بود. از ساعت هفت صبح تا ۵ بعدازظهر بچه‌ک خودش رو نگه داشت و حاضر نشد جیش یا پی‌پی کنه. به‌ش آب‌پرتقال دادم که عاشقشه اما لب نزد. انگورهایی رو که براش گذاشته بودم از بشقاب برمی‌داشت، برای این‌که طعمش رو حس کنه یه گاز می‌زد و زود تف می‌کرد و از دهنش می‌داد بیرون. واقعا حیرت کرده بودم. انتظار نداشتم بدونه خوردن باعث می‌شه دستشویی‌ش بگیره و بخواد تا این حد پا روی خواسته‌هاش بذاره و خودش رو کنترل کنه. ساعت پنج دیگه از شدت فشاری که روش بود به گریه افتاده بود و منم سریع پوشک رو پاش کردم. جیش و پی‌پی رو توی پوشک کرد و با خیال راحت آب‌پرتقال و انگورهاش رو خورد (ادامه در کامنت)
مامان امیررضا مامان امیررضا ۲ سالگی
امروز دلم گرفت… نه از بچه‌ها، نه از زندگی، که از مادری که باید پناه می‌بود، اما تندی کرد…
توی فروشگاه لوازم‌التحریر، پسر کوچولوی من، با ذوقِ کودکانه‌اش، چشمش به یه پاک کن توپ افتاد. با ذوق گفت: «مامان اینو ببین!میشه بخریمش»
همین‌قدر ساده…کلا اصلا بچه ای نیست که اصرار کنه واسه خرید چیزی و خیلی کم پیش میاد چیزی بخواد
اما یه خانم، با لحنی تند و بی‌مقدمه، رو بهش کرد و گفت: «بچه‌ها همه‌چی که نباید بخوان! بذار مامانت نفس بکشه!»
و بعد هم به دختر خودش توپید که «از این یاد نگیر، نمی‌خرم!»

خشکم زد…
نه فقط از اون لحن، از اینکه یه مادر، درد خودشو سر بچه‌ی من خالی کرد…
پسرم ساکت شد، نگام کرد، نگاهش پر از سوال بود…
چجوری براش توضیح بدم که بعضی زخم‌ها از خستگی‌ان، ولی روی دل بچه‌ها جا می‌مونه؟

من مادر اون بچه نیستم، اما پناه پسر خودمم.
و دلم می‌خواد هیچ مادری، حتی توی سخت‌ترین روزها، پناهِ بچه‌ی دیگه رو خراب نکنه…


مادری یعنی پناه، یعنی آغوش، یعنی صبوری...
می‌دونم سخته، می‌دونم خستگی و فشار زندگی می‌تونه طاقت آدمو تموم کنه.
ولی گاهی یه جمله، یه نگاه، می‌تونه گوشه‌ی روح یه بچه رو برای همیشه تار کنه.
من اصلا آدمی نیستم که تحمل بی احترامی به پسرم رو داشته باشم اما لال شده بودم،خداروشکر شوهرم اومد و از خجالتش درومد البته جلوی دخترش نه اما چقد بد اجازه میدیم تو همه چی دخالت کنیم.