۳ پاسخ

خداروشکر من دوستای خوب و مهربونی داشتم

پسرم هر بچه ای که ببینه مثل خودش خوش رو و مهربونه میره سمتشون...
ولی دوس ندارم پسرم مثل خودم بامحبت و مهربون باشه
میخوام خوش قلب باشه ولی نه زیاد که آدمای بدذات از این اخلاقش سوءاستفاده کنن...

منم هیچوقت بخاطر همکلاسی های چرتم مدرسه بهم خوش نمیگذشت، یادمه ابتدایی و راهنمایی الکی با من بیچاره قهر کردن ، بعد همش کارای موذیانه میکردن، دبیرستان هم انقدر حسود بودن ، همش پشت سرگویی میکردن، شاید حرفم بچگانه باشه ، اما نمیبخشمشون، چون روزای خوب نوجوانیم رو خراب کردن

منم از دوستان دوره ابتدایی ام متنفرم اونا همیشه همه رو بامن قهر میکررن باورتون میشه تمام ۹ ماهه مدرسه کسی بامن حرف نمیزد خدا و خدا ازشون نگذره از دبستانم فقط سکوت یادمه همیشه ناراحت رو صندلیم نشسته بودم

سوال های مرتبط

مامان فرشته ها مامان فرشته ها ۱ سالگی
امروز اعصابم واقعا بهم‌ریخت از تربیت یکسری از مادرای امروزی...پسرم‌بردم پارک دوید سمت تاب خالی که سوار شده یعو‌همون لحظه یک دختر ۴ ساله حدودا اومد با مامانش جای تاب...دختر پسرم هول می داد برو اونور که سوار شم ...مامان بی شخصیتشم فقط اروم کنارش وایستاده بود می‌گفت:نکن مامان نی نی کوچولو....حالا می دید که دخترش داره پسر من هول میده تازه اول پسر من رسیده بود به تاب نوبت بچه من بود...آخر هم دختر بی تربیتی زد تو صورت پسر من😭 مامان بی شعورشم همون‌طور فقط اروم می‌گفت نکن عزیزم ....😡😡😡😡 منم عصبانی شدم به مامانش گفتم بچت نظارت کن تربیت یادش ندادی گفت دارم نظارت میکنم دیگه ...گفتم نظارت یعنی اینکه بزاری بچت هرکار دلش خواست بکنی تو فقط اروم بگی نکنند مامانی....


یعنی مرده شور این تربیت نسل جدید ببرن و از بیشتر مادرایی که دارن بچه هاشون اینطوری بی شخصیت و وحشی به اسم روانشناسی مدرن بار میارن...حالم یعنی امروز بهم خورد....


من خودم خیلی حواسم هست تا بچه هام هیچوقت به بچه های دیگ ب خصوص کوچکترشون آسیب نرسانند بعد یک عده مادر بی سواد نشستن پای اینستا تربیت یاد گرفتن بچه هاشون فرستادن تو جامعه😡😡😡😡😡
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
صبحانه امیر شایانم : فرنی خرما بامغزیجات آسیاب شده.
همیشه تو تصورات خودم میدیدم بچه دار که بشم خب از یه سنی به بعد که بزرگتر شد و صبح ها برای صبحونه لقمه های کوچولو درست میکنم میدم دستش میخوره بازی میکنیم قدم می‌زنیم پارک میبرمش تو خونه صدای شیطونی کردنش بازی کردنش خنده هاش حرف زدناش مامان گفتنش
آخ مامان گفتنش اینقدر دلم میخواد بدونم امیرشایان صداش چجوریه چرا باید کلمه مامان گفتن رو فقط من بیمارستان رفتنی از زبون پرستارا بشنوم که همشون به من میگن مامان 🥺 ، امیر شایان که بستری شده بود صدام میکردن مامان بچه رو آماده کن بیا بریم اکو بگیریم ازش 🥺😓😥
خیلی دلم برای خودم و همسرم میسوزه ما به ناحق بی گناه گرفتار این بلا شدیم این بلارو اصلا خدا سرما نیاورد برعکس خدا خیلی دوستمون داره معجزه هاش رو بهم نشون داده بارها پسرم رو از دم مرگ نجات داده بارها پسرم تا مرگ رفت و برگشت اون شفای کامل دست خداست 🙏😭
بابا ، میگن پسر عصای دست باباس اما همسر من باید عصای پسرم بشه همسرمن خیلی حفظ ظاهر می‌کنه اما تو خلوت خودش گریه می‌کنه غصه میخوره و خیلی این عذابه برام همیشه با بچه های کوچک‌ بازی می‌کنه می‌خنده حرف میزنه، و غصه میخورم و تو دلم میگم الان تو باید با پسر خودت بازی میکردی الان باید پسرت رو می‌بردی پارک بیرون ، وقتی بیرون میریم البته بیرون که برای گردش نمیریم همون بیمارستان دکتری میریم و گاهی همسرم باهام میاد وقتی یه پدر و پسری از جلوی ما میان می‌گذرن من همسرمو میبینم که چشماش پر میشه میبینم که این حسرت تو دلش هست و تو تصورات خودم پسرم رو با باباش میبینم که میرن بیرون بازی میکنن میره براش خوراکی می‌خره باهم قدم میزنن پارک می‌بردش حسرت تمام این چیزها تاابد تو قلب من و همسرم میمونه 🖤