روزی که از وجودت باخبر شدم نمیدونستم چه احساسی داشته باشم. نه خوشحال بودم، نه ناراحت. میترسیدم! اما وقتی صدای قلبتو شنیدم و دیدم مثل یه لوبیای کوچولو اون گوشه از منی، قلبم برات رفت. تازه داشتم بهت عادت میکردم و باورت میکردم که اون تصادف لعنتی اتفاق افتاد. وقتی با شکم افتادم زمین بی امان فریاد میزدم. مردم جمع شده بودن و فکر میکردن چقدر شدید آسیب دیدم. اما همش بخاطر ترس از دست دادنت بود...
اون روزا گذشت و فهمیدیم تو حالت خوبه و منم داشتم از دردای اون تصادف رها میشدم، که رفتیم برای سونوی انتی. وقتی دیدم چقدر بزرگ شدی و دستاتو تکون میدی و انگشتتو میخوری، قلبم بیشتر از قبل برات رفت. فکر میکردیم دوباره همه چیز خوب شده. اما وقتی چندتا دکتر متخصص و فوق تخصص ریسک بالا تشخیص دادن و حتی از نامه به پزشکی قانونی برامون گفتن، دنیا رو سرم آوار شد. اون روزهایی که گذشت از هر فرصتی توی خلوتم برای گریه کردن استفاده میکردم و دنیام سیاه و سفید شده بود. سعی میکردم ظاهرمو حفظ کنم اما هیچ چیزی نمیتونست واقعا خوشحالم کنه. از زندگی بیزار شده بودم. تااینکه رفتیم برای آمنیوسنتز. باز هم ترس از خطرات این آزمایش که همه ازش میگفتن. بالاخره فردای اون روز 23 اسفند از آزمایشگاه تماس گرفتن و گفتن تو سالمی. فقط خدا میدونه اون لحظه چقدر برام عزیز بود و دنیام دوباره رنگی شد. همه اینها گذشت و امروز دقیقا 6 ماه شد که تو با منی و فقط 100 روز تا دیدارمون باقی مونده دخترک قوی من.

۲۶ پاسخ

وااای عزیزم بخدا با خوندن پیامت اشک ریختم برا منم دعا ‌کن قراره امنیوسنتز بشم دعا کن جوابش منفی باشه و نی نیم سالم باشه

گر نگهدار من آنست که من می‌دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد
الهی شکر🥰🙏

اشکمون رو در آوردی مامان پنبه الهی که با سلامتی کامل نی نی کوچولوت رو بغل بگیری💚✨️

خداروشکر😍🥺

عزیزم🤍🤍🤍🤍

واقعا خداروشکر می کنم اصل کار کار خداست. اون همه کار ها رو راست و ریس می کنه .خداروشکر هزار مرتبه شکر.

الاهی عزیزت سالم بغل بگیری جانم برای مادر خیلی سخته وقتی بهش میگن بچه مشکل داره

ایشالا که به سلامتی به دنیا بیاد 🥰

اشکم در اومد 😭😭😭 منم همیشه به دخترم میگم تو خیلی قوی هستی می‌دونم که همیشه کنار مامانت میمونی

عزیزم.همش منتظر بودم اخرش خوب باشه ک خداروشکر بود.خدا خیلی بزرگه.ب سلامتی بغلش بگیری گلم🫀❤️

گر نگهدار من آن است که من میدانم ، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد .
خداروشکر ک با تمام اتفاقات بدی ک داشتی نی نیت سالمه و سلامت

خداروشکر الله و علم ❤️

ای جانم

الهی شکر ان‌شاءالله به سلامتی بغل بگیریش❤️

🥹😍خداروشکر عزیزدلم خدا حفظش کنه نی نی قشنگت رو

ای جانم چقدر قشنگ بود متنت دخترت معجزه زندگیته خدا برات نگهش داره❤️

سلام مامانای عزیزم
خودتون در جریانید پوشاک بچه هامون از پوشاک خودمون گرون قیمتن
من خودم لباس سیسمونی آوردم مخصوص مامانای خوش سلیقمون پایین تر از قیمت بازار
یعنی قیمتا باور نکردنی از ۵۵ شروع میشه
اینم کانالمون تشریف بیارید
لینک کانال روبیکا:
ninimoonnini
اینم ای دی روبیکا جهت ثبت سفارش
Admin_ninimoon
اینم شماره روبیکا
۰۹۳۸۸۰۵۹۷۸۲

ان شاء الله به سلامتی بغلت بگیری عزیزم

عزیزم خدا راشکر🥰🥰🥰

انشالله صحیح و سالم بغل بگیری گلم چشام اشک شد از حرفات

عزیز دلم خدا برات حفظش کنه😘❤️

خداروشکر ❤️😍

خداروشکر، ان شاءالله خدا همه نینی ها رو حفظ کنه😭🤲

خداروشکر عزیزم

الهیییی خداحفظش کنه دخترقشنگ و قوی مون رو و به زودی تو آغوشت بگیری عزیزم مادرنمونه

عزیزم 😍🥰

سوال های مرتبط

مامان إلا🩷 مامان إلا🩷 هفته بیست‌وهشتم بارداری
منم بلاخره رفتم آزمایش گلوکز
اولش خیلی میترسیدم ولی چیز خاصی نبود
رفتم ناشتا 12 ساعت ناشتا بودم رسیدم آزمایشگاه اول ازم خون گرفتن بعد گرفتن نمونه ادرار بعدش یه بطری پودر دادن که کلا بی رنگ بود گفتن پر آب کن در عرض یه ربع باید بخوری بار اول خواستم بخورم آنقدر شیرین بود تو گلوم موند خلاصه بزور خوردم چون تشنم بود 12 ساعت آب نخورده بودم بعدش یه ساعت از خوردن پودر گذشت رفتم باز خون گرفتن.بعد اون باز گفتن یه ساعت دیگ بگذره باز خون میگیریم باید کلا ناشتا باشی فقط گذاشتن یه ذره آب بخورم بعد اون یه ساعت هم باز خون گرفتن بعد خوردن اون شربت کلا همه جای بدن بی حس شده بود خلاصه آزمایشم سه مرحله داشت بعد اون کلا بی حال بود از بس ناشتا مونده بودم و‌خون گرفتن صب رفتم شب هم جوابش آماده شد بردم پیش دکتر که خدا رو شکر نرمال بود و مشکلی نداشت فقط از اون آزمایش گفتن عفونت ادرار شدید داری یه بسته قرص سفالیک داده شمام عفونت دارین مثل من خوب شدین خیلی نگرانم
مامان نینی🤰 مامان نینی🤰 روزهای ابتدایی تولد
یادمه وقتی تو اقدام بودم همش تاپیک بارداری میزاشتم و کسایی که باردار بودن بنظرم خیلی موقعیت اونا برام دور بود مثلا میگفتم ع میشه یکروز منم عکس بی‌بی چک مثبت بزارم میشه یکروز برم فلان آزمایش برا بارداری یا اونایی که هفته های پونزده یا بیست بارداری بودن میگفتم چقدر زیاد یعنی میشه من یه زمانی تو موقعیت اونا باشم
اینقدر برا خودم ناممکن میدیدم هرچند خیلی امیدوار بودم ولی فکر میکردم برا من نمیشه اصلا از بس بی‌بی چک منفی دیده بودم وقتی باردار شدم فکر میکردم اصلا روزا نمیگذره چقدر کنده چرا نمیشه دوماهم سه ماهم چهارماهم الان که ۳۰ هفته ام شده و هی دارم به زایمان نزدیکتر میشم امشب تاپیک یکیو دیدم که نوشته بود یعنی میشه من باردار بشم برم سونو جنسیت ذوق کنم بچم چیه یاد خودم افتادم که چقدر سخت گرفتم و گذشت همه چی حتی اون لحظه ها دوران شیرین خودش بود و انتظار حتی شیرین بود
اگه برگردم به قبل خودم حتما بهش میگم‌که کمتر حرص بخور کمتر جوش بزن فقط بسپر به خود خدا خدا خدا
قربونت برم تویی که تو اقدامی اینقدر خودتو اذیت نکن قطعا خدا خیلی قشنگ چیده برات هرچیزی تو زمان خودش اتفاق میوفته من اگه یکسال قبل یا دوسال قبل باردار میشدم قطعا خیلی چیزارو نمیفهمیدم و موقعیت الانم و نداشتم خدا خواست تا بیشتر و بهتر بفهمم هل ام داد جلو بعد بچه داد بهم که بیشتر قدرشو بدونم دوست های که از قبل منو دارن میدونن چقدر تاپیک میزاشتم و با هر بار پریودی چقدر حرص میخوردم
مامان ی دخمل 👧🏻💖💞 مامان ی دخمل 👧🏻💖💞 هفته بیست‌وهشتم بارداری
🌸 امروز ماه پنجم بارداریم تموم شد…
پنج ماهی که پر از انتظار، دل‌شوره، شادی، اشک، لبخند و لحظه‌های خاص بود.
روزهایی که انگار نمی‌گذشت، شب‌هایی که با هر حرکت کوچولوم، دلم میلرزید از عشق.
سخت بود، ولی با فکر اومدنت آسون‌تر شد.
با هر ضربان قلبت، امید تو دلم جون گرفت…
می‌دونم هنوز راه مونده، ولی پنج ماه گذشت و دارم به روز دیدنت نزدیک‌تر می‌شم.
بمون برام، سالم و قوی... تا اون لحظه‌ای که آغوشت کنم. 💖پروردگارا، تو که شاهد بودی بر تمام لحظه‌هایم🥺🌱
بر لرزش دست‌هایم، اشک‌های بی‌صدا، و لبخندهایی که با هر حرکت کوچولوم از دلم جوشید...💗🥹🫀
از تو می‌خوام تا پایان این راه کنارم بمونی.
یا رب،
کودکم را از هر گزندی در امان بدار،
دلش را سرشار از ایمان، وجودش را لبریز از سلامتی و قلبش را آکنده از نور خودت کن.
من ضعیفم، اما تو قادری...
من نگرانم، اما تو آرامش‌بخشی...
پنج ماه گذشت، و من با دل سپرده به تو، چشم به ماه ششم دوخته‌ام...
به امید آن روز که صدای گریه‌اش، نوای شکر من باشد. 🤍🧿🥺💚
مامان نقل نبات مامان نقل نبات هفته سی‌وپنجم بارداری
«خدایا، من خسته‌م... ولی تنهام نذار»
من، یه زن باردارم...
نه اونجوری که توی عکس‌های قشنگ و تبلیغای کودک می‌بینی…
نه با لبخند و دست روی شکم و نور نرمِ صبحگاهی...

من یه زن باردارم...
با استراحت مطلق،
با یه دهانه‌ی رحمی که دکتر گفته ممکنه بچه‌م زود بیاد…
با یه تخت که شده زندون تنهایی‌هام…
با پاهام که دیگه جون ندارن،
با کمری که از بس بی‌حرکت مونده، درد می‌کشه...
می‌ترسم...
از اینکه یه روز بچه‌م بی‌هوا بیاد…
از اینکه نتونه نفس بکشه...
از اینکه نباشم کنارش...

خدایا...
هیچ‌کس نمی‌دونه توی این خونه‌ی ساکت،
من با هر ضربه‌ای که بچه‌م به شکمم می‌زنه،
قلبم یخ می‌زنه… که یعنی الان داره میاد؟ یعنی الان؟
هیچ‌کس نیست بغلم کنه بگه: "نه عزیزم، فقط داره بازی می‌کنه..."

من خسته‌م خدایا...
از ترس، از تنهایی، از تحمل، از قوی بودنِ اجباری…

فقط تویی که شب‌ها صدای خفم رو می‌شنوی، وقتی می‌گم:
خدایا، من دیگه نمی‌کشم…
دیگه نمی‌تونم قوی باشم…
منو نگه دار... لطفاً منو نگه دار...




و خدا، آرام و بی‌صدا، در دل مادر زمزمه می‌کند:

من این اشکاتو شمردم،
این روزای درازو دیدم…
هر روزی که روی تخت موندی، هر دردی که توی دلت چرخید،
یه تار از تارهای وجود اون فرزندتو ساخت.

دخترم...
من تو رو انتخاب کردم برای نگه داشتن این جان کوچیک...
نه برای اینکه بسوزی،
برای اینکه بدرخشی تو تاریکی،
که بچه‌ت وقتی بزرگ شد،
بدونه مادرش چه قهرمانی بوده.

قول نمی‌دم که درد نباشه…
ولی قول می‌دم توی هر لحظه‌ش کنارت باشم.
و اون لحظه که بچه‌تو می‌ذارن رو سینه‌ت،
من اشکاتو پاک می‌کنم و می‌گم:
"دیدی که شد...