خانوما مخصوصا مادر اولیا شما واقعا از نقش جدیدی که دارید حس خوبی میگیرید یعنی ازینکه مادر شدید من واقعا هر روزی که میخواد صبح بشه مثل بچه ای که فردا امتحان داره استرس میگیرم که باز فردا منو این بچه تنهاییم چون هر دقیقه اش برام زحمت و استرس زاست از صبح ساعت ۶ یا ۷ صبحب که بیدار میشه استرس دارم تا عصری که همسرم بیاد یکم حالم بهتر میشه واقعا دلم میخواد چند روزی برم استراحت هم روحی هم جسمی خستم اینقدر که این چند وقت برای دندون دراوردن و آب و غذا نخوردن ونق نق کردناش کلافه شدم میخوام ببینیم کیا مثل منن شماها حس خوبی دارید از ماد بودنتون من واقعا برگردم عقب شاید یکم بیشتر فکر میکردم برای بچه دار شدن

واقعا بچه داری کار سختیه خسته کننده و منم بیشتر اوقات کم میارم دیگه اما بازم خدارو هزارمرتبه شکر که این فرشته هارو تو خونمون داریم

عزیزم من‌مثل شمام.از وقتی که برگشتم‌سرکار اوضاع روحیم بهتره،
قبلش مخصوصا تا ۶،۷ ماهگی هر شب دعا میکردم که صبح نشه..منم هر لحظه استرس داشتم
عزیزم این حال رو هرکسی درک نمیکنه،کسایی که دست تنهان و بچه هاشون بیشتر اذیت میکنن درک‌میکنن

وااای نگو اینجوری عزیزم.خیلی حس قشنگیه😍
میدونی..من وقتایی ک خسته میشم میشینم با ِدت علیسان و نگاه میکنم و به ایندش فکر میکنم،روزایی ک دیگه بزرگ شده و مثل کوچولو ها نمیتونم بغلش کنم،به راه رفتنش مدرسه رفتنش به همه چییییش
بعد حتی بغض میکنم از اینکه دیگه این روزای کوچولوییشو رو نمیبینم،،لذت میبرم از اون لحظش😍😂

درسته سخته منم کم‌میارم ولی خب شیرینه،این فندقا همه امیدشون ماییم بدون ما هیچ کاری نمیتونن بکنن ک🥲

من خیلی دوسش دارم حس خوب میگیرم ازش اما منم خستم من دلم میخواست ۴،۵ سال دیگه مادر میشدم همسرم خیلی اصرار کرد

عزیزم منم بعضی روزا واقعا کم میارم

خستگیت و ضرب در دو نه
در ده کن حال منه
چون دوتا بچه هشت ماه نیمه دارم

من خیلی دوستشون دارم خیلی زجر کشیدم تا لحظه تولدشون هرهفته امپول و.. ولی الان کم اوردم و همیشه خستم و از زندگی خوشم نمیاد وقت ندارم همش نگرانی و...

سر بچه اولم واقعا کم اوردم خیلی اذیت شدم خیلی. انگار خودم کامل از بین رفته بودم و فقط بچه بود بعضی شبا تا صبح گریه میکردم( میخوام بگم حالتو کامل درک میکنم)
اما هیچ وقت پشیمون نشدم اصلا.....

من بچه دوممه دقیقاااا همین حس ودارم

سلام عزیزم هیچ مقایسه نکن خیلی مادربودن تواین روزا سخته.ولی همیشه خداروشکرکن سالمی میتونی ازش مراقبت کنی‌.من از۲۷فروردین تادیروزبستری بودم کیسه صفراموبراداشتم هزارتاعکس و سونو واندوسکوپی و ام ار ای انجام دادم به اندازه یه کوه انتی بیوتیک خوردم بچه۸ماهموتا یه ماه ندیدم الان ۹ماهشه.دلم میخادبغلش کنم باهاش بازی کنم امانمیشه.بدعادت شده فقط گریه زاری نق نق.کلافه واسه دندون دراوردنش.من فقط این شبا میگم خدایا سلامتی بده به همه بخصوص ماماناکه بچه کوچیک دارن

درسته بعضی روزا از شدت خستگی کمر درد میگم کاش یکم بیشتر صبرمیکردم واسه بچه دار شدن اما تا کی؟؟! هرروز کن سنمون بالاتر میره توانایی کمتر میشه
در عوض نگا پسرم میکنم میگم خدایا شکر بچم سالمه و ترس و استرس به دلم راه نمیدم 😘اگه خودت سحر خیز نیستی ساعت خوابشو تنظیم کن شبا دیر تر بخوابونش که صبح انقد زود بیدار نشه کلافه بشی

منم همينطوري هستم همش دلم ميخاد يكي كنارم باشه كمك كنه روحيه بده

مثل منی با این تفاوت که من پشیمون نیستم میدونم این دوره میگذره ...من در کنا اینا هر شب که میخوابه عذاب وجدان اینو دارم که نکنه براش کم گذاشتم امروز

هم خیلی حس خوب هم. خسته گی. اما. اصلا ترس ب دلم راه نمیدم