۱۰ پاسخ

عزیزم دکترت کی بوده

كدوم بيمارستان بودي عزيزم؟

سلام .
چه جوری غذا خوردین.
من که از ۸شب چیزی نخوردم از۱۲شب هم حتی آبم گفتن نخور.تازه شبه قبل هم بستری شدم تا ۸و نیم صبح فردا رفتم برا عمل.
بعضی دکترا حساسن یا بیمارستان.
من بیمارستان خصوصی بودم

مگ میشه غذا خورد قبل سزارین؟

ساعت ۱۱ونیم*اشتباه تایپ کردم

بقیشم بگو.
بعدش چجوری بود حالت

منم میخوام برم بیمارستان دولتی یکم استرس دارم

عزیزم بعد سزارین اختیاری بودی پول دادی به دکتر تا امد عملت کرد؟؟

وای مرسی که گفتی من خیلی استرس دارم تاحالا اتاق عمل نداشتم از الان دلم اشوبه از سوند میترسم از اپیدورال بیشتر از شکل اتاق عمل از همه بیشتر🥲

چه خوب که پرستارا و دکترا های بیمارستان دولتی خوب بودن

سوال های مرتبط

مامان ِ تیدا ❤️‍🩹🕊 مامان ِ تیدا ❤️‍🩹🕊 ۲ ماهگی
#زایمان پارت ۲
رفتم بیمارستان ی عالمه واسم ناز عشوه اومدن ک نوار قلبت خوب بود اینا
بعد ی ساعت با دکتر هماهنگ کردن بلاخره رضایت دادن بستریم کنن
یو ساعت بعد بعد ی عالمه سوال و جواب فرستادنم لباس بپوشم
رفتم رو تخت و(اینم بگم من اصلا رحمم باز نشده بود دکتر میگفت باز شده اما اصلا باز نشده بود سر بچه خیلی بالا بود و پایین نیومده بود حتی ب لگن نرسیده بود)
تو این بیمارستان دولتی بی در پیکر هرکی از هرجا میومد معاینه ام می‌کرد
خدا ازش نگذره من نمیگذرم یکی از پرستارا چنان با اخم اومد معاینه ام کرد و فشار بهم می‌آورد ک حتی نمیتونستم تکون بخورم
دیدم نمیتونم تحمل کنم پشت سر هم ازم ان اس تی می‌گرفتن
فقط ی پرستار مهربون بود ک بهش گفتم تروخدا بذارید برم پیش شوهرم میخام باهاش حرف بزنم
ب زور فرستادنم بیرون شوهرم تا منو دید ترسید خیلی زیاد ترسیده بود
گفت پول جور میکنم بگو ببرنت سزارین
رفتم تو انقد واسم ناز عشوه اومدن ساعت ۹ بود ک گفتن باید الان هزینه دکتر و پرداخت کنید
هزینه چقدر ۱۰ تومن اونم نقد...
مامان رایان👼🏻✨ مامان رایان👼🏻✨ ۲ ماهگی
مامان مهرو🩷 مامان مهرو🩷 ۱ ماهگی
مامان فرفری 👶 مامان فرفری 👶 ۲ ماهگی
میخوام تجربه زایمانم رو براتون بگم
پارت اول
من سزارین شدم، روزی ک رفتم بیمارستان پذیرش شدم تا دکترم بیاد واسه عمل، رفتم زایشگاه لباس دادن عوض کنم و بعد اومدن سوند وصل کردن، اولش فقط سوزش و درد داشت واسم ولی کم کم عادی شد، بعد یساعت اومدن ببرنم اتاق عمل خیلی میترسیدم چون من فوبیای بیمارستان دارم و دست و پام میلرزید، رفتیم تو اتاق عمل و دکتر بیهوشی ک اومد بالا سرم بهش گفتم فقط بیهوشم کنین گفت بی حسی بهتره و مواد بیهوشی ممکنه روی تنفس بچه اثر بذاره و فلان، اما من چون میدونستم دکترم عملاش ده دقیقه فقط طول میکشه بهش گفتم یه موادی بزنین ک تو فاصله ده دقیقه از جفت رد نشه و روی بچه اثر نذاره، خلاصه اون میخواست من بی حسی رو انتخاب کنم اما من قبول نکردم اونم گفت من بدون رضایت خودت بی حست نمیکنم پس بیهوشی بهش بزنین. وقتی به هوش اومدم تو ریکاوری بودم و یادمه فقط با ناله و درد به هوش اومدم، نیم ساعت نگهم داشتن بعدش منتقلم کردن ب بخش.
بقیشو تاپیک بعدی میذارم.
مامان ملوری🦢 مامان ملوری🦢 روزهای ابتدایی تولد
#تجربه سزارین

زایمان من اختیاری بود با اینکه زایمان دوم بود ولی زیر میزی دادم
روز زایمان خیلی استرس داشتم با همسرم و خواهرم رفتیم بیمارستان چون مادرم بچه هامون و نگه داشته بود اول همسرم کارای بستری رو انجام داد بعد من رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم بهم سرم زدن خیلی از سوند میترسیدم ولی درد نداشت فقط حس بدی بهم میداد مثل کلافگی رفتم طبقه بالا اتاق عمل خیلی ترسیده بودم سردمم بود بعد از پرسیدن چندتا سوال مثل گروه خونی و نداشتن بیماری بردنم اتاق شماره ۲ البته من فیلمبردارن داشتم و مدام از همه جام داشت فیلم و عکس میگرفت🤣نشستم روی تخت اتاق عمل اومدن برام امپول بی حسی بزنن یه لحظه حس کردم برق از توی پام رد شد به ثانیه نکشید بی حس شدم اون حس بد سوندم از بین رفت واقعا اونقدر درد و ترسی که میگفتن نداشت سریع خوابوندنم روی تخت یه پرده کشیدن جلوم از ترس شروع کردم به گریه کردن ولی همه دلداریم میدادن که نترس چیزی حس نمیکنی واقعا هم چیزی حس نکردم فقط انگار یکی داشت شکممو ناز میکرد حس خوبی داشتم یه دفعه صدای گریه دخترم اومد وای بهترین لحظه عمرمو برای بار دوم تجربه کردم اوردنش پیشم کلی بوسش کردم بعد از بخیه شکممو دوبار فشار دادن که بازم دردی حس نکردم بعد بردنم ریکاوری بعد از ۱۰ دقیقه بردنم توی اتاقم تا ۸ ساعت باز ناشتا بودم فقط سرم بهم میزدن بعد از ۸ ساعت گفتن مایعات فقط بخور بعدم اومدن سوندمو کشیدن من بلند شدم راه رفتم اولین بلند شدن واقعا یکم درد داشت ولی قابل تحمل بود
مامان آرتا🐣🩵 مامان آرتا🐣🩵 ۳ ماهگی
پارت۶

وای چقد ریکاوری بد بود لرزش شدیدداشتم بهم دوتا سرم وصل کرده بودن انقد لرزش داشتم تختم تکون می‌خورد ویکی از همون پرستاران اتاق عمل با بچه اومد و گذاشتش روسینم و بهش شیر داد و من مداوم میگفتم لرزش دارم و فقط یادمه ک دوبار اومدن شکممو فشار دادن و چشام هی بسته میشد وب زور چشامو باز میکردم میدیدم بدترشدم و دوتا دکتر و ی پرستار بودن میومدن هی میگفتن اینو بزن اون کارو کنید و دُز داروهارو ببرید بالا اما من انگار ک کلا سرم واسه خودم نبود و س تا پتو کشیدن روم و کیسه آب گرم آوردن گذاشتن زیربغل و وسط پاهام و بازم دارو زدن تو اون تایم دونفرو بردن بخش اما من همچنان اونجا بودم وتا یکم اروم شدم اما هنوز گیج و منگ بودم ساعت ۲:۳۰ دوتا کمک پرستار با ی اقا اومدن و جاب جام کردن و آرتا رو با تخت نوزاد آوردن و بردنم ب سمت بخش وتاازآسانسورآوردن بیرون همسرم و پدرومادر و برادرم اومدن سمتم و ب سمت اتاق رفتیم وهمراهام باهام صحبت میکردن اما من یطوری سر بودم نمیشد جواب بدم و بعدب کمک اون اقاعه جابجام کردن و ب همراه ها گفتن برن بیرون ک لباسمو زیرمو تعویض کنن و بعد لباس، پوشاک و ک خواستن عوض کنن خودشون داشتن میگفتن ماساژ شکمی بدیم چون خونش لخته دفع میشه و منم از سری در اومده بودم دوتایی دستاشونو مشت کرده بودن از بالای ناف از دوطرف همزمان ب سمت پایین فشار میدادن من یعنی مردم ی لحظه خیلی درد داشت دادم رفت هوا و دستامو ک بردم سمت شکمم نزارم انجام بدن گفت اصلا نمیشه چون بعد کیست میشن پس همکاری کن ودوباره انجام دادن و من فقط ملحفه رو فشار میدادم و بعد تموم شدن شیاف گذاشتن برام و مسکن زدن و رفتن وبنظرم بدون پمپ درد هم قابل تحمله چون پمپ دردم فقط برای چند ساعته و جداازاونم مسکن‌های ک میزنن خیلی قویه...
مامان گوجه سبز مامان گوجه سبز ۲ ماهگی
تجربه سزارين من با دکتر کردجزی😍
یک‌شنبه ساعت 7ونیم صبح بیدارشدم آرایش کردم و آماده شدم باهمسرم و مامانمم رفتیم بیمارستان توراه ازبس که استرس داشتم فقط قرآن میخوندم رسیدم بیمارستان کارای بستریمو انجام دادم دستبندمو بستن ساک بهم دادن و ازخانواده خداحافظی کردم ورفتم با پرستار بردنم لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتیم صدای قلب بچمو شنیدیم دکترمو دیدم بهش گفتم من خیلی میترسم دکتر کلی بغلم کرد بهم گفت اصن نترس و استرس نداشته باش ب من اعتماد کن دیگه رفتم تو ی اتاق کوچولو ی تخت اونجا بود بامانیتور واون چراغ بزرگه ک فوبیای من بود😂 من فک کردم میخوان ان اس تی بگیرن ازم دیدم گفت کمرتو بگیر بالا گرفتم و شلوارمو درآورد از رو شکمم تا نوک انگشتای پام بتادین زدن وی پرده کشیدن جلو چشمم دکتر بيهوشی اومد گفت چندسالته تاحالا بیهوش شدی و اینا گفتم ن بعدش ی ماسک گذاشت گفت نفس بکش نفس اول ن دوم دیگه هیچی نفهمیدم باقیشو تایپینگ بعد میزارم فقط بگم من تا اونموقع که دکتر بيهوشی کاسکو گذاشت رو صورتم نمیدونستم اون اتاق کوچیک اتاق عمله بعدش فهمیدم😂
مامان نیلـــ🌙ـــماه🐣 مامان نیلـــ🌙ـــماه🐣 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۶ سزارین تو بیمارستان آرمان :
ساعت ۳تا ۵تایم ملاقات بود همسرم اومد
اتاقی ک ما انتخاب کرده بودیم اتاق معمولی بیمارستان بود ک دو تخته بود و ی دستشویی فرنگی مشترک داشت
اما مریض تخت بغلی بخاطر حرکات جنین ۲شب بستری بود و شانسا من ک رفتم داخل بخش مرخص شد رفت اتاق موند برا منو دخترم و مامانم ک تقریبا اتاق خصوصی شد ۲ساعتی همسرم اونجا بود و بعد رفت ساعت ۵سوند منو جدا کردن زیاد سخت نبود فقط لحظه درومدنش انگار سینمو از دهن بچه بزور کشیدم بیرون بعدش پرستار اومد برام شورتکس پوشید و پوشاک گذاشت و کمک کرد کم کم راه برم دروغ نگم اولش ک اومدم پایین از تخت خیلی درد داشتم اصلا جای بخیه اینا رو ک حس نمیکنم هنوزم درد ماساژ رحم یا همون جای بچه درد میکرد یکم راه رفتم بهتر شدم و رفتم دسشویی بعدش دیگ هی اومدن حالمو پرسیدن پرستارا و مدام میومدم مسکن و شیاف میزدن خودمم تا صب هر یکی دو ساعت پاشدم راه رفتم و دسشویی رفتم و نینی شیر دادم هر بار ک راه میرفتم بهتر میشدم ی بار ساعت ۳برام سوپ آوردن ی بار ساعت ۶ساعت ۷ام جوجه بدون برنج و فاصله ی اینا چای و نسکافه اینا