مامانا من فکرش رو نمیکردم به این زودی اقدامم جواب بده باردار بشم چون میخواستم فاصله سنی بچه هام کم باشه سختی هاش هم یبار بکشم بعد الان باردار شدم همش از روزی که فهمیدم حامله ام خاطرات تلخ حاملگی قبلی ک خانواده شوهر برام ساختن و خاطرات تلخی ک موقع زایمان ک بعدش ساختن ک باعث شد افسردگی بگیرم میاد جلو چشمم اصلا ی ثانیه نیست ک نتونم فکر نکنم اون چیزا 😔😔😔چکار کنم بنظرتون همش دلم می خواد با شوهرم حرف بزنم بگم بهش خانوادش چ به سرم دادن و میدن حتی همین الان ک فهمیدن حامله ام ننه گوزش شروع کرده دوباره ولی شوهرم همش میگه آره خانوادم خیلی خوبن یعنی‌این مشکل همیشه داشتم مثل اکثر خانومای ایرانی😅واقعا دارم از فکر این چیزا دیونه میشم چطوری بگم چکار کنم حتی دلم نمیخاد شب زایمانم دخترم پیش اونا باشه ولی میدونم اون عفریته خانم عمدا خودش میرسونه

متاسفم که اینو بهت میگم ولی اینا تف بالا سرن تا آخر عمر باهاتن مردا هم طرفدار خانوادشونن امیدوارم بتونی حال روحی خودتو بهتر کنی

عزیزم ناراحت نباش ان شاءالله که دیگه تکرار نمیشه د با شوهرت هم حرف بزن

دقیقااا توشرایط توام

ببین‌ حق داری عزیزم من تمام حرفاتو با گوشت و پوستم کشیدم درک میکنم
متاسفانه من از حرف زدن با شوهر دیگه نا امیدم
ولی تو الان تو راهی داری امیدوارم قوی باشی و نزاری اتفاقای بد گذشته برات تکرار بشن
جلوشون وایسا تا بچه ها هم ازت یاد بگیرن

امیدوارم تصمیمی ک گرفتی خیلی خوب باشه

بچه مادر با روحیه خوب میخواد

مشکل تون چیه خب سعی کن بحث نکنی حرفشون تو خونه نزنی ...و الان ک بارداری بچه کوچک هم داری بیشتر امور معنوی و تغذیه را جدی بگیری ب خدا نزدیک بشی

عزیزم شوهرمنم بااین ک خانوادش بدهستن دنبال حرف مفتن بازم طرفداری میکنه ومن تااللان حرص خوردم وروانی شدم ولی باید رها کنی وفک نکنی فقط خودتو وبچه اذیت میشی