سلام خواهرا میخوام از زایمانم براتون بگم
۳۱هفته بودم که پرونده تشکیل دادم تو بیمارستان امیرکبیر اهواز که دکترم گفت دوهفته یک بار باید بیای برا چکاپ چون شکمت کوچیکه بچه هات جا ندارن شکمت باز نمیشه بیشتر ازین که هست اخرای ۳۱هفته بازم برا دکترم رفتم چون حس میکردم که درد دارم تو شکمم انقباض رحمی با درد داشتم هی دردم بیشتر بیشتر میشد برام سنو ۱۷نوشت که گفت احتمال داره اول خرداد یا اخر اردیبهشت زایمانت کنم سنو گرفتی بیار ببینم که بهت زمان دقیق بگم اون موقع ۱۰اردیبهشت بود برگشتم خونه باز درد داشتم تحمل کردم دردمو از بس به شوهرم میگفتم درد دارم میرفتیم دکتر خسته شده بود دو روز بعدش خانواده شوهرم دعوتی بزرگی داشتن منم رفتم خونشون مادر شوهرم اجازه نمیداد دست به سیاه سفید بزنم میگفت بارت سنیگنه برو دراز بکش منم نمیتونم ساکت بشینم شروع کردم به سالاد درست کردن باز مادر شوهرم دعوام کرد خیلی نشستی به کمرت فشار میاد یکم قدم بردار بعد دراز بکش بچه اذیت نشن تو شکمت باز نذارشت کاری بکنم اما تا اخر شب خونشون بودم حالم خیلی بد شدپاهام خیلی گرم میشدن درد پریودی گرفتم انقباض رحمم بیشتر میشد یخ میذاشتم رو پاهام زود اب میشد مادر شوهرم گفت علی بیا زنتو ببر خونه استرحت کنه فردا ببرش دکتر درد داره باز اخرشب رفتم خونه با درد کمر خوابیدم اما اقا علی صبح منو نبرد دکتر صبح که پاشدم کارای خونه انجام دادم حدود ساعت ۳ظهر دیدم زن همسایمون زنگ میزد جواب دادم فقط جیغ میزد

۳ پاسخ

چرا جیغ میزد

برا چی جیغ میزد همسایتون

یا خدا خب بقیش

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 روزهای ابتدایی تولد
لیلا تو روخدا خونه خالی کن الان خونه منفجر میشه خونه پشتی اتیش گرفته توروخدا بیا بیرون منم به دختر بزرگم گفتم دست ابجیتو بگیر برو وسط کوچه بچه هام تا رفتن پایین منم هرچه وسایل برقی داشتم از برق در اوردم بدو بدو رفتم تو کوچه قشنگ دو پله یکی میکردم میپریدم رفتم بیرون دیدم کلی مردم جمع شدم از پشت خونمون دود زیادی میومد اون موقع حس کردم زیر شکمم درد گرفت امبولانس اوردن خونه پشتیموم اتیش گرفته بود پارسال این موقع به علت گاز منفجر شده بود خونه هامون خیلی تکون بدی خوردن ایبار خونه جفت اون خونه که خالی فقط دستگاه ماینر توش بوده سوخته منم از ترس زنگ زدم علی خلاصه خونه خاموش کردن ما هم برگشتیم خونمومن شب باز با درد خوابیدم وارد ۳۲هفته ۶روز شده بودم حدود ساعت ۵صبح دردم گرفت دلم نیومد علی بیدار کنم اما من نگاه به ساعت میکنم کمرم دردش بیشتر میشد ساعت ۷شد حس کردم دو قطر اب گرم اومد روی پاهام بازم علی بیدار نکردم 8نیم شد علی بیدار کردم که قطره اب ازم اومد گفت بگیر بخواب چیزی نیس گفتمش امروز دکتر تو بیمارستانه بریم گفت اهوا خاکیه بخواب تو مثل همیشه درد کاذب داری اشکال نداره چیزی نیس منم خوابیدم اما با درد ساعت ۹شد گفتمش تو رو خدا پاشو برام نوبت بگیر تو کلینیک پیشمونه سنو سیستمی دارم ببینم دردم چیه اونم پاشد رفت اما زنگ زد گفت سنو بالا نمیاد تو سیستم گفتم فقط تو سایت بیمارستان باز میشه باید اونجا سنو بدیم تا اومد ۱۰شد گفت دیگه وقت نیس بری دکترت ۱۱خودش میره بذارفردا میبرمت منم گفتم باشه پا شدم ماکارانی درست کردم خونه تمیز کردم اما تو بین کارام دردام شدیدتر میشد یهو از حال میرفتم نمیدونستم اینا درد. زایمانه چون بچه اولم طبیعی بود دردی نکشیدم زایمانم عالی بود
مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 روزهای ابتدایی تولد
مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 روزهای ابتدایی تولد
کار عملم تموم شد داشتن منو منتقل میکرد تو ریکاوری که تو راه رو اول پرستاری که باید پرونده کن تحویل میگرفت کارامو میکرد دیدم اومد بالا سرم چند سوال ازم پرسید دست کرد رو شکمم گفت خودتو شل کن شکمتو یواش فشار بدم وای وای وای چه دردی داشت فکر میکردم بخیه هام میخواد باز بشن پرستار محجبه بود چادر پوشیده بود چون چند مرد اونجا بودن من محکم چادرشو گرفتم التماسش میکردم بسه توروخدا بسه با ۳بار فشار دادن حس میکردم لای پاهام خیس میشد لخته بزرگی ازم میومد گفت دخترم اگه شکمت فشار ندم این خون نیاد بیرون میمیری بعد منو منتقل کردن بخش یکم یکم دردم بیشتر میشد درد شدید پریودی تو کمرم یکم شکمم نمیذاشتن اب بخورم ساعت 8شب شد دیدم مادر شوهرم بالا سرمه گفتم مامان بچه هام گفت حاشون خوبه تو دستگاه هستن نیاز به اکسیژن دارن خلاصه باز اون پرستاره اومد بازم شکمو فشار داد بازم اون درد هی سرم وصل میکرد عوض میکرد گفتم پمپ درد بذارین گفت نمیشه چون اختلال پیش میاد با داروی که تزریق میکنیم اما سرم بزرگ و کوچیک نیم ساعت عوض میکرد دردم اروم میکرد که انگار دردی نداشتم
مامان هانا خانم مامان هانا خانم ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۱
هفته ۳۸ و ۵ روز رفتم برای معاینه دکتر گفت اصلا سر بچه تو لگن نیومده و هنوز بالاس منم با کلی استرس ورزش و پیاده روی رو زیاد تر کردم
دو شب بعدش یه شیاف گل مغربی گذاشتم خوابیدم نصف شب یه سر رفتم دستشویی اومدم دیدم یکم دلم درد می‌کنه، ساعت شیش صبح دوباره پاشدم برم دستشویی دیدم یکم شلوارم خیس شد تو دسوییی همینجور آب ازم اومد پایین و لکه خون اومد
رفتم حموم آماده شدم رفتم سمت بیمارستان
منو بستری کردن دکتر ساعت هشت اومد بالا سرم معاینه کرد گفت یک سانت بازی ولی انقباضات خیلی خوب داره پیش می‌ره همینجور فعلا ادامه می‌دیم
گذشت تا ساعت ۱۲ دیدم دل دردام داره بیشتر میشه ولی قابل تحمل بود دکتر گفت یکم دیگ میام معاینه کنم ببینم چقدر باز شدی یک ساعت گذشت دیدم خبری از دکتر نشد، ماما اومد معاینه کنه گفتن دکتر گفته خودم میام گفت مادر دکتر فوت شده ول کرد رفت ، اونجا بود که استرس به دردممم اضافه شد ، ساعت دو بود ک باز معاینه کردن گفت ۴ سانت باز شدی نگران نباش دکتر انکال میاد بالا سرت
منم دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد
زنک به دکتر انکال زدن گفت براش آمپول فشار بزنید که زودتر انجام بشه
از یه جایی به بعد دیگ نفهمیدم کجام و چیکار میکنم فقط خواهش و التماس که مسکن بزنید من آروم بشم
ماما معاینه کرد گفت هشت سانت باز شدی خیلی خوبه یکم دیگ تحمل کنی بچه به دنیا میاد
زنک به دکتر زدن دکتر گفت باید بیام معاینه کنم
اومد معاینه کرد گفت موقعیت حنین بده باید فوری ببرین اتاق عمل اورژانسی سزارین بشه
اونجا بود که کلی گریه کردم و گفتم من این همه درد کشیدم که الان سزارین بشم
اینقدر جیغ زدم که نفهمیدم چ جوری تا اتاق عمل منو بردن
آمپول بی حسی رو زدن به کمرم دیک اونجا بود که هیچ دردی نفهمیدم
مامان رونیسا🩷 مامان رونیسا🩷 ۱ ماهگی
سلام مامانا من هم اومدم از تجربه ی زایمانم بگم من بعد عید رفتم مطب که دکتر برام سونوگرافی نوشت برای وزن تو سونو زده بود که آب دور جنین کم شد رفتم پیش دکتر گفت هر روز باید بری nstبدی تا بتونیم بورو تا سی و هشت هفته نگه داریم چون سی هفت هفته بودم بهم گفت اگر nstخوب نباشه باید فورا زایمان کنی من چون میخواستم طبیعی زایمان کنم معاینه هم کرد و گفت دو و نیم سانت بازی من اون روز رفتم nstدادم که خوب بود برای فرداش هم دوباره صبح رفتم دو بار گرفت که خوب نبود گفت برو آبمیوه بخور و راه برو دوباره بگیریم دوباره گرفتن که باز هم خوب نبود و به دکترم زنگ زدن که دکتر گفت اورژانسی ببرید اتاق عمل من سریع خودمو میرسونم از اون لحظه ی تماس تا اتاق عمل کلا ده دقیقه نکشید و بیهوشم کردن و رونیسا خانوم دنیا اومد من خیلی استرس داشتم و وقتی اتاق عمل و دیدم بیشتر شد واقعا خوشحالم که بیخوشم کردن و چیزی نفهمیدم چون واقعا اگر متوجه اتفاقات دورم میشدم استرسم خیلی بیشتر میشد واقعا از سزارین هم رازی بودم و خدا رو شکر میکنم که هم خودم سالمم هم بچه و هم اینکه زایمانم سزارین شد چون درد معاینه کردن طبیعی از درد بخیه بیشتر بود و کلا درد زیادی نکشیدم برای زایمان فقط برای ماساژ رحمی درد داشتم حالا نمی‌دونم به خاطر رسیدگی عالی بیمارستان و ورسنلش بود یا کلا این بود ولی عمم بیمارستان دیگه ای زایمان کرد خیلی درد داشت پس حتما تو انتخاب بیمارستان دقت کنید
مامان دنیز مامان دنیز روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی- ۳
با فکر این صبح هفت تو بیمارستان بودم
اینم بگم ماما همراه هم میخواستم از بیمارستان بگیرم گفتم حالا که نمیزام بمونه فردا میرم مطب یکیشون وقت میگیرم
خودم خونه خیلی ورزش میکردم پیاده روی و ورزش های کگل
یهو صبح ساعت ۷ گفتن یبار دیگه نوار بگیریم باز انقباض شدید نشون داد منم خیلی کم درد داشتم تعجب کردم
دکتر اومد دید گفت بزار معاینه کنم
همین که معاینه کرد کیسه ابم پاره شد منم موندم تو شکک که خدایا یعنی این که امروز زایمان میکنم دیگه از اون به بعد دردام بیشتر شد هعی رفته رفته سعی کردم داد اینا نزنم ولی دیگه امانم بریده شد
به اونا گفتم ماما همراه می‌خوام گفتن میخوای چیکار باید قبل بستری می‌گرفتی فلان فلان
منم دیگه تا امید‌ آخه فعلا ۲ سانت بودم اونجوری درد داشتم به. این فکر میکردم ۷ سانت ۸ سانت می‌خوام چیکار کنم
تا ساعت ۱۰‌همون دونیم سانت سه سانت بودم
درد داشتم ناله میکردم
دو نفر ماما همراه داشتن ولی اصلا درداشون کنترل میکردن منم دوبار رفتم به کمرم آب گرم زدم
و حرکت پروانه رو تخت انجام میدادم ولی دردا نمیزاشت حتی یه نفس درست هم بکشم
خلاصه ساعت ۱۱ اینا بود فاصله دردام کمتر و دردام بیشتر بود دیگه هیچ کاری نمی‌تونستم انجام بدم
قبلا میگفتم حتما تمرین تنفس اینارو انجام میدم تا زایمانم کم درد شه ولی اون موقع اصلا نمی‌تونستم کاری کنم
همش میگفتم خدایا گوه خوردم فلان فلان
تو اون ۱۰ ثانیه که آروم بودم یه خوابی میومد سراغم که نگم حس میکردم سه روز خوابیدم باز دردا شروع میشد باز ۱۰ ثانیه می‌خوابیدم
مامان آیلی مامان آیلی ۱ ماهگی
از ناچاری شیاف درد گذاشتم و گفتم دیگه بزار هرچی میخواد بزار بشهبا اینکه شیاف گذشته بودم ولی با ناامیدی کامل از درد گریه میکردم و ارزش مرگ میکردم شوهرم همش کمکم میکرد صحبت می‌کرد و می‌گفت شرمندتم که نمیتونم کمکی کنم .منم اون زمان پول نداشتم که بتونم عمل کنم شوهرم همش عصبی بود که تو این زمان بی پولی گیر کردیم و نمیتونم عمل کنم . شوهرم گفت هر طوری شده پول گیر میارم زنگ زد به صاحب کارش و یکم پول گرفت و هر طوری شده باقیش رو جور کردیم سریع رفتم مطب دکترم و نامه گرفتم و با درد و ناله کارای بستری رو انجام دادم و اون شب رو تا صب باز درد کشیدم و صب سریع رفتم بیمارستان خلاصه ساعت ۱۰ عمل شدم در حین عمل دکتر گفت پوست رحمم خیلی سفته و ابدا نمیتونستم طبیعی بچه بیارم ولی نزاشتن بچه رو ببینیم و سریع بردنش دستگاه گذاشتن بعد ها فهمیدم که بچه از بس فشار به پایین آورده تا به دنیا بیاد و نتونسته تنفسش رفته بالا و بدنش کبود شده و گفت اگه عمل نمی‌شدم تا یک روز دیگه بچه تو شکمم میمردخدا رو شکر الان حالش خوبه و الان بغلمه انشالله که هیچ کسی مثل من نشه و بتونه راحت زایمان کنه
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم ۱ ماهگی
#پارت دو زایمان
دیگه همسرم سریع دور زد و برگشتیم بیمارستان . اینم بگم جون فک میکردم میخوان بستریم کنن از صبح هیچی به جز یه کیک و اب میوه نخورده بودم و وسایل دخترم رو با خرما و اب میوه و اینا برداشتم بردم. رفتم بیمارستان دکتر گفت دراز بکش و اصلا استرس نداشته باش، ازم دوبار ان اس تی گرفت که گفت بگو شوهرت کارای بستریت رو انجام بده،منم رفتم به شوهرم گفتم اونم کار رو انجام داد و زنگ زد به مامانم ،حالا هم استرس زایمان طبیعی رو داشتم که تجربه اولم و نمیدونم چی در انتظارمه هم خوسحال بودم، تا وارد زایشگاه شدم تخت های کنار رو نگاه میکردم که از درد به خودشون پیچیده بودن واقعا خیلی ترسیدم و من هم کلا درد نداشتم و یک انگشت بیشتر باز نبودم ، دوباره برام دستگاه نوار قلب بچه رو گذاشتن و گاز اکسیژن وصل کردن و 4 تا سرم مختلف زدن ولی من درد اصلا نداشتم،از ساعت 4 تا 9 شب بدون درد بودم، تقریبا ساعت 7 بود که تخت کناریم رو قرص گذاشتن و براش کیسه ابش رو پاره کردن که از درد جیغ میکشید، با خودم گفتم منم کیسه ابم پاره نیست یعنی قراره همینجوری بشم و کاملا خودمو رو باخته بودم و گریه میکردم که با گریه های من قلب بچه بیشتر افت میکرد و هعی ماما و دکتر پیش من میومدن...😭
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 ۱ ماهگی
سلام منم اومدم از تجربه زایمانم بگم اول رفتم طبیعی بعدش سزارین اجباری شدم
پارت اول
از خواب بیدار شدم رفتم سرویس اومدم بیرون دیدم کمرم داره شدید تیر میکشه زیر دلمم درد گرفته نتونستم راه برم رفتم دراز کشیدم یه 20 دقیقه ای بعد که اومدم از جام پاشم یه دفعه ای کلی آب با ترشح بی رنگ ازم خارج شد هم دامنم پر شد هم تخت همینجوری هم داشت می‌ریخت ازم خلاصه کیسه آبم پاره شده بود زنگ زدم دکترم اونم گفت خودتو برسون زایشگاه که منم اول یه ساعتی رفتم حموم بعدش حرکت کردم سمت زایشگاه اولش درد پریودی داشتم اما کم کم درده بیشتر شد تا جایی که نمیتونستم خودمو کنترل کنم انقدر درد داشتم بدنم خودش می‌لرزید فقط گریه میکردم و به درو دیوار چنگ میزدم از ساعت 8 و نیم شب درد داشتم تا ساعت 12 ظهر روز
انقدر اومدن معاینه کردن که دردام بعد هر معاینه بیشتر می‌شد جوری که دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه چند باری جیغ زدم از درد که دیگه اونم تحملم تموم شده بود یه متخصص اومد معاینه کرد گفت 8 سانت بازی کم کم ببرینش رو تخت زایمان تو اون مدت که بخوان ببرنم من همون جا بعد هر درد تا ادرار نمیومد درده آروم نمیشد هر چند ثانیه یه درد بد داشتم
حس مدفوع هم داشتم آخرش که بردنم رو تخت زایمان ...