۱۰ پاسخ

بقیششش

دکترتون کیه؟؟

مبارکه عزیزم پارت بعدی رو بزار

من از همین الان استرس دارم ک نفهمم درد و تشخیص ندم هررچیزدیگ

بسلامتی باش عزیزم

مبارکههه عزیزم پارت دومم بزار سریع تر برامون🥹

ب سلامتی عزیزم مبارکه 😍

مبارکه

چند هفته زایمان کردی؟

بسلامتی عزیزم پا قدمش خیر باشه برات😍

سوال های مرتبط

مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 روزهای ابتدایی تولد
بلاخره وقتش شد بیام از زایمانم براتون بگم 😊
تجربه زایمان سزارین :
من برای ۹ فروردین نامه سزارین داشتم اما خب پسرم عجله داشت زودتر بیاد پیش مامانش🥹❤️
۶ فروردین بود من مثل هر روز صبح که بیدار شدم کار های خونه رو انجام دادم و طرف های ظهر بود که رفتم دوش گرفتم و اومدم ناهار خوردم میخواستم سفره رو جمع کنم که کمر دردم شروع شد یکم دراز کشیدم که بهتر شه اما بهتر نشد دردم شبیه به درد پریودی بود و قابل تحمل ، به همسرم گفتم حس میکنم امروز زایمان میکنم
رفتم موهامو سشوار کشیدمو آرایش کردم
درد هام داشت بیشتر می‌شد و ترشح کشدار داشتم که حس کردم کیسه آبه
در این فاصله که آماده شم به همسرم گفتم ساک زایمان رو آماده بزار و خونه رو کمی مرتب کن
از شانس بد من اسانسورمون خراب شده بود
خونمون هم طبقه هفتمه🫠
چند تا شکلات شیرین خوردم اما تکون ها بچه رو حس نکردم نگران شدم و به همسرم گفتم بریم بیمارستان نوار قلب بگیریم
آروم آروم هفت طبقه رو اومدم پایین
رفتیم بیمارستان و بعد از معاینه فهمیدیم کیسه آب سوراخ شده و گفتن باید بستری بشی تا دکترت بیاد . واسم سوند گذاشتن
اینم بگم اصلا درد نداشت فقط یه حس سوزش مضخرف بود که بعد چند دقیقه اوکی شد
در این فاصله همسرم زنگ زد که خانواده ها بیان
نزدیک اذان مغرب بود که دکترم رسید😍
مامان محمد امین مامان محمد امین ۲ ماهگی
سلام مامان های عزیز میخواستم از تجربه زایمانم بگم جمعه عصر دردم شروع شد درد در کمر و‌پهلو ها شب رفتم حمام تا صبح نتونستم بخوابم فقط پهلو به پهلو شدم صبح تا شوهرم بیاد و اماده بشم وسایل های خودم و بچه رو حاضر کنم ساعت ۱۰:۳۰ شد به دکتر هم زنگ‌میزدم جواب نمیداد رفتم مطب هم نبود منشی گفت بیمارستانه رفتم بیمارستان بخش زایمان نوار قلب جنین گرفتن سونو هامو‌نگاه کرد ناشتا بودم دستگاه دستم بود گفت بچه تکون خورد دکمه رو بزن بعد با دکترم صحبت کرد گفت اماده کنید برای اتاق عمل. قبل عمل گفتن ممکنه بچه بره NICU رضایت گرفتن ولی نرفت بستری شدم و پسر گلم ساعت ۱۳:۳۵ به دنیا امد بیهوشی کامل شدم و بهوش امدم خیلی درد داشتم و دارو میدادن اولین بار که از تخت بلند شدم هم خیلی سخت بود و دفعه های بعدی هم اذیت میشدم سر بچه اولم زیاد اذیت نشدم این دومین سزارینم بود ساعت ۳ بعدازظهر روز بعد مرخص شدم وزن پسرم ۲۶۰۰ بود و دستگاه هم نرفت امیدوارم تجربیاتم براتون مفید باشه و کسانی که زایمان نکردن به سلامتی و راحتی کوچولوهاشون رو بغل کنند
مامان دختر کوچلو مامان دختر کوچلو روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی :
خب سلام 😁
بلخره یکم سرم خلوت شد خب راستش من ورزش هامو از هفته ۱۹شروع کرده بودم توی ۲۸هفته فهمیدم که سنگ صفرا دارم درد شدیدی داشت یعنی جوری که دردش از زایمان هم بدتر بود به خدا خلاصه من دیگه تا هفته ۳۰که ورزش کردم بعدش نکردم چون درد سنگ صفرا هر چند هفته یه بار میومد و یه شب تا صبح درد میکشیدم بعدش میرفت
هفته ۳۵هفته۶روز درد سنگ صفرام اومد دیگه مثل قبل قطع نشد دخترم هم که شلوغ نگو فشار میاورده به سنگ صفرام خلاصه دکترا گفتن سزارین کنیم اورژانسی من گفتم خوب میشم سزارین هم دوس نداشتم
بعدش شد فردا پس فردا درد هام یه لحظه هم قطع نشد بعد دیدم خیلی عذاب میکشم به ماماخصوصی گفتم گفت ورزش کن تا حداقل زود زایمان کنی
من با درد صفرا رفتم حموم زیر اب گرم اسکات زدم بعد یکم هم نشستم تو اب گرم اومدم بیرون یه قرص استامینفون خوردم که دردم رو اروم کرد
جارو برقی کشیدم خونه رو جمع کردم ناهار پختم وسایل خودمو دخترمو جمع کردم گذاشتم ماشین
در حالی دکترم گفت معلوم نمیکنه شاید چند روز بکشه زایمان کنی منم خدا خدا میکردم که همون روز زایمان کنم و تمام
خلاصه دیدم لکه اومد قهوه ای و ژله ای موهامو بافتم و اماده شدم شوهرم گفت تو نمیزایی الکی نرو بیا بشین
رفتم تو زایشگاه ماماخصوصی اومد تا معاینم کنه کیسه اب ترکید و پخش شد همه جا 🤣
گفت پاشو بدو تو اتاق ها اماده شو بستری هستی
منم شوک زده
خلاصه بگم براتون شوهرم هنگ کرده بود
مامان آیلی مامان آیلی روزهای ابتدایی تولد
بعد از ظهر دوباره رفتم مطب دکترم و باز برام تحریکی انجام داد گفت تا به ۳ برسم .دردام انقد زیاد شد که نمیتونستم دیگه از درد راه برم از شدت درد گریه میکردم چند بار باز رفتم بیمارستان ولی به دردام مسخره میکردن هر چقد میگفتم دارم میمیرم از درد اصلا توجه نمیکردن .دیگه واقعا احساس ناامیدی میکردم فکر میکردم دیگه میمیرم از درد حدود ساعت ۸ شب بود که دردام ۱۰۰ برابر بود از شدت درد تو خونه جیغ میزدم همسرم از دردای من پاهامو ماساژ میداد و باهام گریه میکرد مامانم هم کمرم رو ماساژ میداد و همش دلداریم میداد ولیهیچ پیشرفتی نداشتم همش چشمامو می‌بستم و به دخترم فکر میکردم که به دنیا اومده و با همین فکر دردا رو با داد و جیغ رد میکردم اون شب رو باز تا صب باز تو خونه درد کشیدم صب رفتم بیمارستان به امید این که دردام زیاد شده شاید ۳ سانت شدم ولی باز گفت ۲ سانتم هیچ کسی تحویلم نمی‌گرفت منم همونجا زدم زیر گریه فکر میکردم دیگه من اصلا زایمان نمیکنم انقدی درد میکشم که میمیرم احساس ناامید میکردم و فکر میکردم دیگه خدا تنهام گذشته
مامان سلین 🩵♥️یاسین مامان سلین 🩵♥️یاسین روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا چطورین
بعد چند روز اومدم تجربه زایمان تعریف کنم براتون
من از 36 هفته ورزش شروع کردم پیاده روی .پله بالا پایین کردن. زیر دوش اسکات زدن . حالت گربه گاو .ووووو۳۷ هفته هم تصمیم گرفتم برم بیمارستان دولتی و ماما همراه گرفتم برای خودم
دیگه هرروز ورزش میکردم زیر دوش اسکات میزدم تا 3۸ هفته رفتم معاینه ۱ سانت باز بودم گفت یه هفته وقت داری ۱ روز کامل احساس فشار داشتم ولی درد نداشتم فرداش درد داشتم رفتم گفت ۱ سانتی هنوز دردات بیشتر شد بیا اومدم خونه تا اومدم بخوابم دردم گرفت گفتم اینم بازم کاذب ولش کن رفته رفته دردام بیشتر شد درد داشتم نفس عمیق می‌کشیدم از دهن میدادم بیرون طوری که شکم تکون بخوره دردام تموم میشد اون دو دقیقه رو ورزش میکردم پله چهار دسته پا زیر دوش رفتم اسکات زدم. اسکات یعنی حالت نشسته روی صندلی ولی صندلی در کار نیست
از ساعت ۴ تا ۸ درد کشیدم طوری که می‌گرفت ول میکرد
وقتی درد داشتم نفس عمیق شکمی ولی تموم میشد ورزش میکردم
دیگه زنگ زدم ماما همراه گفت بیا بیمارستان این دیگه درد زایمان
تا رسیدن بیمارستان ساعت ۸ نیم بود
ادامه ...
مامان کیانا مامان کیانا ۲ ماهگی
تجربه ی من از زایمان سزارین پارت ۲
بعد از نوار قلب نوبت رسید به کابوس شب هام یعنی نگم براتون که چقدر درد کشیدم سر این سوند لامصب پرستار هی میگفت شل کن خودتو منم بدتر سفت میکردم و اون هی فشار میداد، خلاصه از من سفت کردن و از اون فشار دادن تا اینکه به زور تونست بکنه توش🤣 وای خیلی بد بود بعدش همش حس دستشویی داشتم ولی نمیومد، تا برم تو اتاق عمل و بی حسی رو بزنن این لعنتی اذیتم میکرد همش
گذشت و گذشت دکترم ساعت هشت اومد بیمارستان منم که اماده بودم گفتن اول منو میفرستن، تا این جمله رو گفتن دست و پاهام یخ شدن و استرسام شروع شدن
کمکم کردن نشستم روی ویلچر بعد از جواب دادن به سوالای تکراری و مزخرفشون راهی اتاق عمل شدم، از زایشگاه اومدیم بیرون تا مامانمو دیدم بغض گلومو خفه کرد انگار داشتم میرفتم قتلگاه
رسیدیم پشت در اتاق عمل از رو ویلچر خوابوندنم روی برانکارد ( انقدر جا به جا شدن با سوند سخت بود واسم که نگم براتون) هی میگفتم تروخدا سوند رو مواظب باشید کشیده نشه😂 از شانس بدی هم که داشتم پرستاری که منو اینور اونور میکرد یه پسر جوون بود
رفتیم اتاق عمل و باز دوباره جا به جایی داشتم دیگه حالم داشت بهم میخورد، از رو برانکارد به زوور سر خوردم روی تخت اتاق عمل و بلافاصله دکتر بیهوشی اومد
مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دو
فکر میکردم با اپیدورال همین هم حس نمی‌کنیم وگرنه تجربه من رو بخواین اپیدورال نمی‌کردم . ماما اومد یکم ورزش کردم و یک صندلی بود برعکس نشستم روش که احساس کردم بچه خیلی داره فشار میاره جیغ زدم گفتم داره میااد ماما هم دکترم رو صدا زد با یک ماما دیگه اومدن و سریع رفتم روی تخت و دیگه موقع انقباض ماما همراهم می‌گفت نفس عمیق بکش جیغ نزن به حرفش گوش دادم یکی دوتا انقباض رد کردم و دیگه بعدش خیلی فشار زیاد بود جیغ زدم و گفتم بچه داره میاد دکترم می‌گفت بزار بیاد خوبه ادامه بده دیگه گفتن ی زور محکم بزن یکی دوتا زور محکم زدم و دکتر گفت فوت کن فوت میکردم و دیگه زور نمیزدم دیگه بچم به دنیا اومد.
تجربه من اینکه اگه برگردم عقب اپیدورال نمیکردم
اینکه دردامو خونه کشیدم خوب بود که هی معاینه نکردن ولی از خونه تا بیمارستان خیلی استرس کشیدم که بچم به دنیا نیاد وسط راه چون صبح روز زایمانم به دکترم زنگ زدم گفت بیا بیمارستان ولی من رفتم بیمارستان نزدیک خونمون و اینجا معاینه کردن گفتن چهار سانتی و اگه بری وسط راه ممکنه زایمان کنی ولی من نمی‌خواستم اون بیمارستان زایمان کنم با استرس و ترس رفتم تا بیمارستان
سوالی داشتید بپرسید