کار عملم تموم شد داشتن منو منتقل میکرد تو ریکاوری که تو راه رو اول پرستاری که باید پرونده کن تحویل میگرفت کارامو میکرد دیدم اومد بالا سرم چند سوال ازم پرسید دست کرد رو شکمم گفت خودتو شل کن شکمتو یواش فشار بدم وای وای وای چه دردی داشت فکر میکردم بخیه هام میخواد باز بشن پرستار محجبه بود چادر پوشیده بود چون چند مرد اونجا بودن من محکم چادرشو گرفتم التماسش میکردم بسه توروخدا بسه با ۳بار فشار دادن حس میکردم لای پاهام خیس میشد لخته بزرگی ازم میومد گفت دخترم اگه شکمت فشار ندم این خون نیاد بیرون میمیری بعد منو منتقل کردن بخش یکم یکم دردم بیشتر میشد درد شدید پریودی تو کمرم یکم شکمم نمیذاشتن اب بخورم ساعت 8شب شد دیدم مادر شوهرم بالا سرمه گفتم مامان بچه هام گفت حاشون خوبه تو دستگاه هستن نیاز به اکسیژن دارن خلاصه باز اون پرستاره اومد بازم شکمو فشار داد بازم اون درد هی سرم وصل میکرد عوض میکرد گفتم پمپ درد بذارین گفت نمیشه چون اختلال پیش میاد با داروی که تزریق میکنیم اما سرم بزرگ و کوچیک نیم ساعت عوض میکرد دردم اروم میکرد که انگار دردی نداشتم

۶ پاسخ

من هم بعد عمل شکمم فشار دادن و ۸ساعت درد داشتم یه پرستار گفت به خاطر این سرم ها ست چون منقبض کننده رحم می زنن ولی ۱۲سال پیش سزارین شدم اصلن درد نداشتم

من دوبار تجربه کردم هیچ کدوم شکمم فشار ندادن.تو بی حسی چرا ولی تو اتاق اصلا..

الان دوقلو ها خوبن

آمپول ریه زده بودی

چند هفته زایمان کردی

عزیزم الان بچه هات سالمه

سوال های مرتبط

مامان 💞محمدوداداشش🫂 مامان 💞محمدوداداشش🫂 ۲ ماهگی
2️⃣تجربه زایمان طبیعی2️⃣




خلاصه دردای من غیر قابل تحمل شد ماماگفت سرم فشار ک ازت جدا میکنیم دردات میره ولی من دردام نمیرفت زیااادم میشد چون رحمم خود به خود داشت باز میشد و امپول فشار تحریکش میکرد
هر نیم ساعت حس دسشویی داشتم هی سرم و دستگاه جدا میکردن میرفتم دسشویی و میومدم باز وصل میکردن.
شیفت عوض شدو بازم معاینه های پرتکرار و بازم میگفتن ۲سانت😳ولی دروغ میگفتن چون دردام غیر قابل تحمل بود نفسم داشت بند میومد اون پرستاره ک معاینه میکرد خیلی ظریف و لاغربودبعد ماما ک قرار بود منو بزایونه معاینه کرد و داشت به اون پرستاره نم دانشجوه آموزش میداد ک گفت ۴سانته و دهانه رحمش خوب داره پیشرفت میکنه.
وااای یادم میاد دردامو موی تنم سیخ میشه نفسم داشت بند میومد دیگه حس میکردم دارم خفه میشم همش یطرف شکمم سفت میشد بچه از شدت درد اشاره کردم به دانشجوه ک دستمو بگیره و دستشو داد گرفتم و فشار دادم انگار دلگرمی بهم میداد همشم پیشم بود و میگفت چجوری دردامو کنترل کنم هی میگفت دردت ک شروع شد نفس عمیق بکش و بده بیرون منم همینکارو میکردم بعد ماما وسایل اورد و داشت اماده میکرد برای زایمانم منم اینجا مطمئن شدم ک بیشتر ۴سانتم چون واقعا درد داشتم و همش به کمر خوابیده بودم چون دستگاه و سرم وصل بود نمیشد تکون بخورم و همین دردمو بیشتر میکرد .وسایل ک اماده کردن اومد معاینه کرد گفت ۷سانت من حس مدفوع داشتم بهشون گفتم حس مدفوع دارم گفتن اشکال نداره این سر بچه اس داره به پایین فشار میاره
مامان آیلین🩷 مامان آیلین🩷 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۲
از درد زیاد همه جارو چنگ مینداختم به مامائه گفتم اگه بچم به دنیا نمیاد این ۷سانت بیشتز نمیشه من میخوام دیگه برم برای سزارین گفت ن دیگه به دنیا میاد یکم تحمل کن خلاصه ساعت ۱۰ بود یه مامای دیگه اومد گفت از تخت بیا پایین یه ورزش بهت میگم اینو انجام بده اونو با درد زیاد انجام دادم اونم کمرم محکم گرفت فشار داد با همون خلاصه ۱۰ سانت شدم دردام شدیدتر و با فاصله خیلی کمتر شد ولی سر دخترم تو کانال زایمان گیر کرده بود در نمیومد موهاش و میدیدن ولی پایین تر نمیومد اخرش یکی دیگه از ماماها اومد بالا سرم مشت هاش رو گذاشتم رو شکمم و محکم رو به پایین فشار داد اون یکی ماما هم هم از پایین فشار می‌آورد تا دهانه واژنم باز تر بشه اما نمیشد چون من هربار دردم می‌گرفت دردام ۵ثانیه ای می‌شد تا بچه یکم پایین تر میومد من دردم دوباره می‌رفت بچه دوباره می‌رفت بالا اخرش پرینه رو برش زدن و با فشار های زیاد سر بچه اومد بیرون و دخترم به دنیا اومد دردم کلا رفت ولی بعدش بخیه هام خیلی درد میکرد و اینکه فشار دادن شکم بعد زایمان خیلی درد داره من نمیخوام از زایمان طبیعی بترسونمتون ولی اگه طاقت درد زیاد قبل زایمان ندارین حتما برید برای سزارین البته ک اونم درد های خودشو بعد زایمان داره ولی من درد خیلی بدی داشتم قبل زایمان هربار یادم میاد تنم میلرزه ولی بازم همین که دخترم صحیح و سالمه خداروشکر♥️
آرین.... آرین.... قصد بارداری
ادامه پارت تجربه زایمان طبیعی 😍
گفت خرما بخور فقط منم میخوردم مغزیجات میخوردم گفت بخور میخواهم بیام برات امپول فشار بزنم ساعت چهار زدن امپول فشار کم کم وارد بدنم شده یه پایه داشت تعیین میکرد چقدر داخل بدنم میره سرم من از چهار تا ساعت هفت هیچ دردی نداشتم راه میرفتم رو توپ ورزش میکردم دابسمش میگرفتم میرقصیدم مامانمم کنارم بود😩😂 اونم میگفت بزار دردا بگیرنت میگمت 😂ساعت هفت دردا گرفتنم خیلی کم بود ولی داش ریاد میشد دیگ دردم خیلی شدید شده یکم از پریودی زیاد بود گفتم مانی نمیتونم تحمل کنم گفت الا زنگ میزنم بیا برات بزنه تا امد برام بزنه ساعت شده ۸نیم زد دیگ هیچی حس نکردم دردی گفت بخواب تو بدنت پخش بشه دیگ بدنم بی حس شد بلند شدم ورزش کردم ولی حس خواب داشتم خوابم میومد مامام گفت نیم ساعت بخواب من خوابیدم یبار دیدم ینفر داره جیغ میزنم انقدر ترسیدم ینفر داش زایمان میکرد بدنم شروع کرد به لرزیدن بعد حس میکردم داره به پشتم فشار میاد گفتم اینجورم به ماما گفت بخواب معاینه کنم معاینه کرد ۶سانت بودم کیسه ابم پاره شد ساعت ۹نیم اینا بود بعد داشتم درد حس میکردم گفت الا میام برات شارژ میکنم رو توپ ورزش برام شارژ کردن دیگ حسی تو پاهام نبود نمیتونستم بلند شم مامانم با ماما زیر بغلم گرفتن بلند شدم رفتم رو تخت ماما گفت بخواب یکم منم خوابید بعد گفتم نمیتونم بخوابم پشتم درد میاد گفت من الا میرم شام میخورم تو هم یه شیاف میدم بزار شیاف گذاشتم بین بیدار خوابو بودم حس فشار داشتم گفتم بیا معاینه کن معاینه کرد گفت وای موهاش داره معلوم میشه گفتم داره به پشتم فشار میاد گفت فقط زور بزن موقعی به پشتت فشار میاد زور بزن دیگ نزنی پاره میشی گفت من اصلا پاره نمیکنم
ادامه پارت بعدی✨❤
مامان شاهان مامان شاهان ۵ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان ..... مامان ..... ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی با اپیدورال
پارت هفتم

ماما با اینکه من هزار بار گفتم من خون بند ناف باید بگیرم و اون خانم هم اونجا بود وسایل رو آماده کرده بود باز حواسش نبود میخواست بند ناف رو ببره که خانمه بهم داد زد که دست نزن از اینجا به بعد من انجام میدم باید خون رو بگیرم بعد ببری کلی پول دادن هزینه کردن ‌.همون لحظه دکتر رسید و لباس پوشید اومد بالا سرم گفت رحم خونریزی کرده و شروع کرد به تمیز کردن با گاز استریل ،یهو همه ریختن داخل اتاق هرمی ی کاری انجام میداد
یک دارو زد تو سرم ،یکی شکم رو با یخ ماساژ میداد ،یکی یک سرم جدید همون لحظه وصل کرد،خانمه خون بند ناف می‌گرفت باز اومد گفت تکون نخور از خودت خون بگیرم ،یکی دیگه دستگاه فشار سنج و اکسیژن خون وصل میکرد بهم ،یکی هم دارو از آنژیوکت میزد داخل رگ که دهم مزه آهن زنگ زده می‌گرفت دوبار این کار رو کرد ،همه هم میگفتن تکون نخور ولی و از همه طرف داشت ی نفر ی کاری میکرد ،دکتر که با گاز تمیز میکرد چون ذبر بود خیلی اذیت میکرد حس سوزش داشت
مامان نیلا مامان نیلا ۴ ماهگی
خلاصه تختای کنارم یکی که اتاق زایمان بود اون یکیم درداش داشت شدید میشد پرستار و ماماها خیلی توجه نداشتن به بیمارا و بعضیاشونم گنداخلاق بودن من که عین خیالم نبود تا اینکه دکترم اومد و گفت الان میگم برات شیاف بیزاکودیل بدن بذار سریع که روده هات تخلیه بشن که راحت زایمان کنی از قبلشم که رگ گیری کرده بودن سرم وصل کردم و آمپول فشار زدن توش و خییییلی کم بازش کردن ک ساعت نه دردام یکم بیشتر شد ولی کلا داد نمیزدم سعی میکردم نفس عمیق بکشم دردام رفته رفته بیشتر میشد ولی نه تا حدی که نشه تحمل کرد اینم بگم که زایشگاه بسکی اتاقاش گرم بودن کولرش درست کار نمیکرد و آدم از گرما میپخت تا ساعت دوازده درد داشتم بعدش پرستار اومد سرمو بست گفت بگیر بخواب دردت که آروم شد چون ساعت دوازده به بعد انگار نمیذاشتن کسی زایمان کنه خلاصه ساعت یکونیم دردم آروم شد و خوابیدم تا پنج و نیم بیدار شدم رفتم پیش ماما گفتم بابا من بچه کوچیک دارم کسی پیشش نیست وابسته منو مامانمه که جفتمون بیمارستانیم میخوام زایمان کنم دیگه سرمو باز کنین گفت ساعت شیش سرم هارو باز میکنیم برو صبحانه بخور بیا ان اس تی بگیرم
مامان نيلای 🩷 مامان نيلای 🩷 ۱ ماهگی
پارت ششم زایمان اول سزارین اختیاری🩵

شوهرم همراه خدمه اونجا منو کشوندن و گذاشتن تخت بخش و زیرم و روم که کلا خون بود مشمبارو برداشت و انداخت اشغال و مامانمم زیرم ۴ یا ۵تا پوشاک بزرگ گذاشته بود تا خون اونجا جذب شه بعد دیدم سرم اینا هیچی بهم وصل نیست منم داشت دردام شدیدتر میشد هی به مامانم و شوهرم میگفتم برو پرستار صدا کن بیاد سرم مسکن وصل کنه اوناهم نمیدونم چرا نمیومدن خیلی دیر اومدن وصل کردن اینم بگم که من اولش پمپ درد میخاستم مامانم و دکتر گفت ولش کن لازم نیست دکترم همش قبلش میگفت سه تا پتدین مینویسم دردش اروم میشه مامانمم که کلا من هرچی میگم میگه نه نه و ضد من حرف میزنه به دکترم گفته بود وصل نکن وصل نکن و بخاطر همون من نتونستم پمپ درد بگیرم اینجا هم پرسیده بودم خانمای اینجا گفته بودن ولش کن
با شیاف اروم میشی و اینا اینجور شد من پمپ درد نگرفتم و اومدن یدونه سرم وصل کردن که اون سرمه یعنی برام بدترین سرم‌ عمرم بود هر قطره که اون سرمه میریخت و میرفت تو رگام درد های من شدید تر و شدید تر میشد وسطاش هی دستام جمع میکردم قطع میشد و بعد باز میکردم اینقدر دردش شدید بود که گریه میکردم و کل بخش صدای من بود بعد اینکه اون سرمه تموم شد و پرستارا دیگه دیدن خیلی جیغ و داد میزنم اومدن با حرص بهم مسکن و مخدر وصل کردن و گفتن دیگه شب بهت مسکن نمیزنیما...
مامان فراز قشنگم🥹🧸 مامان فراز قشنگم🥹🧸 ۱ ماهگی
پارت ۳

شوهرم کارارو انجام داد و اومد شد ۱۰و ۴۰ دیقه من رو فرستادن بخش زایشگاه یعنی جوری درد بهم فشار آورده بود من پرونده رو بردم بدم وسط سالن افتادم زمین از درد مامانم اومد بلندم کرد لباسام رو عوض کرد و فرستادنم اتاق زایمان تقریبا ساعت ۱۰ و ۵۰ دقیقه بود یسری سوالا پرسید و نوشت و من فرستاد یه اتاقی ته راهرو بود اسمش نمیدونم پرو کلامپسی بود چی بود خدمه داشت اتاق رو تمیز میکرد گفت صبر کن تمیز کنم بعد دراز بکش وایسادم تمیز کرد و دراز کشیدم زنای دیگه هم جیغ می‌کشیدن و ناله و یا ابولفضل و یا حسین و این حرفا منم ترسیده بودم اومدن ان اس تی وصل کردن همین که دراز کشیدم دوتا درد بدی مثل مار می‌پیچید تو دل و کمرم اومد سومین درد که اومد حس کردم دستشویی دارم جیغ زدم آی دستشویی دارم بیاید منو ببرید دستشویی پرستاره گفت کیه دستشویی داره خدمه همچنان تو اتاق داشت تمیزکاری میکرد گفت این اتاقه اومدن بالا سرم گفتن دستشویی نیست سر بچه اس زور بزن بعد ویلچر آوردن سوار شدم بردن رو تخت زایمان دکتره گفت زور بزن بعد زور زدم گفت بسه نزن مقعدت پاره میشه یوقت منم با تنفس های کوتاه و پشت سر هم زورم رو متوقف کردم و بعد باز گفت زود بزن بیاد ایندفعه با یه زور بچه با کیسه آب اومد بیرون و کیسه آب هم ترکید رو صورت دکتر و لباسای من😂قشنگ پاچیدن‌ آب داخل کیسه ی آب رو دیدم،بچه رو گذاشتن رو شکمم وای انگار دنیارو بهم دادن🥹😍
مامان ماهلین ودلوین💖 مامان ماهلین ودلوین💖 ۱ ماهگی
از اونطرف بچه خیلی زیاد گریه میکرد اصلا هم بهم نشونش ندادن گفتم سردشه بزار گرم شه بعد بیاریمش بعد کلی اصرار پرستار آورد از دور که تو تخت نوزاد بود نشون داد گف ببینش زود ببرنش انقد گریه میکنه اکسیژنش داره میاد پایین خدا به دادت برسه از اون بچه های بلاس
ولی فکر کنم انقد بچمو محکم کشیده بودن بیرون کلی ترسیده بود و دردش اومده بود چون بیش از اندازه گریه میکرد کلا شب اول تو بیمارستان خیلی زیاد گریه کرد هیچ بچه ای اینجوری نبود
بعد ازاینکه بچه رو بردن من عملم ۴۵ دیقه طول کشید در صورتی ک سر زایمان اول کلا ده دیقه یه ربع طول کشید فک کنم بخاطر همین قضیه چسبندگی بود وسطاش حس بالا آوردن شدید داشتم به پرستار گفتم یه پارچه کذاشت زیر گلوم و گفت بالا بیار رو این الان بهت دارو میزنم که من با خوندن آیت الكرسي سعی کردم بالا نیارم دیگه داشتم انکار از هوش میرفتم حتی جون نداشتم جواب سوال های پرستار و دکتر وبدم که یه دارو بهم زد دوباره یکم جون اومد تو بدنم و سرحال تر شدم
کار عملم که تموم شد پرده رو برداشتن و من و گذاشتن رو یه تخت دیگه و بردن سمت ریکاوری من از همون وسطای عمل لرزشم شروع شد و لرز شدید گرفتم تو ریکاوری بدتر شدم که دکتر ریکاوری اومد یچیز مثل بخاری برقی گذاشت بالا سرم که اون خیلی خوبم کرد و واقعا کیف کردم با اون لرزشم افتاد بعد نیم ساعت اومدن از ریکاوری من و بردن پشت در بخش یه پرستار اومد تحویلم گرفت یه دست گذاشتم رو رحمم که چک کنه ببینه فشار نیاز دارم یا نه جیغم رفت هوا ولی خداروشکر دیگ فشار نداد و گفت نیاز نداری یعنی انکار دنیارو بهم دادن از در ک رفتم بیرون شوهرم و مامانم و دیدم ولی حال نداشتم باهاشون حرف بزنم بردنم تو بخش و خدمه اومد تختمو جا به جا کرد