بیاین یه چیزی رو براتون تعریف کنم
پارسال که من به خاطر دفع پروتئین تو بیمارستان بستری شده بودم دقیقاً صبح تولد آرتا مادر شوهرم رفته بود شیرخوارگان علی اصغر اونجا یه دونه پارچه سبز که به دست بچه می‌بندن بهش دادن اونم به همه می‌گفت برای عروسم و بچه تو شکمش دعا کنید بعد از ظهرش اون پارچه رو داد به شوهرم برام آورد بیمارستان
به علی میگفت نگران نباش من امام حسین رو به علی اصغرش قسم دادم که هردو صحیح و سلامت باشن
من کلا ادم مذهبی نیستم
ولی اونموقع که مادرشوهرم این پارچه رو فرستاد خدا شاهده یه انرژی سمتم اومد
از لحاظ مذهبی بودن نمیگما
اینکه واقعا علی و ما براش مهمیم و دوسمون داره
اینکه ادمایی رو دارم که نگرانم باشن
این قرانم کلا برای ارتا خریده بودم که تو ساک بیمارستانش باشه
بعد که اومدیم خونه من اون پارچه ی سبزو گذاشتم لای قران پسرم
الان که دیدمش یادم اومد گفتم واسه شماهم تعریف کنم
خلاصه که درسته اگه یه حرفی بزنه بهم برمیخوره ولی خب دلیل نمیشه محبتاشم یادم بره🥺

تصویر
۱۰ پاسخ

من هفته شیش بارداری رفتم سونو بچم قلب نداشت دکتره گفت بعیده قلب داشته باشه تیتر بتا خیلی پایین بود فقط یه ساک درست شده بود قرآن باز کردم یه ایه اومد نحوه بسته شدن نطفه تا دمیدن روح رو نوشته بود عکسشو دارم دو هفته بعد رفتم آزمایش دادم قلبش شکل گرفته بود الانم که شده دنیای ما

آفرین به شما که قدر محبتاشو می‌دونی .....آدم از دست مادر خودشم خیلی وقتا ناراحت میشه

چه حسه خوبی گرفتم از کارش😍

عزیزم الهه تو واقعا انسانی انسان زیرو رو نداری پشت سر حرف نمیزنی یه دستی یه دست 😘

نمی‌دونم چرا بغضی شدم🥲🥲🥲🥺🥺🥺🥺

آخی چه خوب
آفرین‌ به شما

اخی سلامت باشید هردوتون😍❤️

منم واسه پسرم خیلی نظر کردم

افرین ب شما🥰❤👌

چ قشنگ

افرین ب درکت که محبتاشو میفهمی

سوال های مرتبط

مامان مهرسانا💖 مامان مهرسانا💖 ۱۰ ماهگی
یه چیزی هم بهتون بگم من خداییش خیلی حساس بودم اولاش روی غذا دادن و اینکه چی خوبه چی بده یا میترسیدم حساسیت بده و واقعا هرچی میدادم حساسیت میداد و اذیت میشد.
بعد به خودم و دخترم تلقین مثبت میکردم ،باز از اول شروع کردم کم کم مواد غذایی رو تست گرفتم تا جایی که بعضی چیزا رو فقط میگفتم اینکه حساسیت نمی‌ده و بهش میدادم و خداروشکر براش خوب بود. پس اینقدر نظر دکتر و دوستاتون و اطرافیانتون براتون مهم نباشه‌.
من دکتر دخترم یه حرفی رو یه بار زد خیلی خوشم اومد و فهمیدم چقدر یه آدم می‌تونه فهمیده و با سواد باشه به من گفت هرکاری که خودت صلاح میدونی و میدونی حس خوبی بهت میده و خیالت راحت میشه ،برای بچه ات انجام بده! چون تو مادرش هستی و هیچ کس دلسوز تر از تو برای بچه ات نیست.🥺❤️
پس مامان های خوشگل اینا رو که گذاشتم فقط برای این بود که شماهم ایده بگیرید هم کم کم همه چیز رو برای بچهاتون تست کنید دختر من خیلی از اینایی که نوشتم رو در حد خیلی کم میخوره یا اصلا نمیخوره یا نه برعکس کامل میخوره پس نگران نباشید ببیند بچها تون چی دوست دارن همون رو بهشون بدید و اینقدر تکرار کنید تا کم کم به خوردن اون چیزایی که دوست ندارن عادت کنن.💛🌝🖐🏻
مامان سبحان مامان سبحان ۱۳ ماهگی
دیشب خدا بهم رحم کرد🥲 دیروز بچم رو بردم بیرون اومدیم خونه بچم آروم بود یهو بچم خوابید تو خواب همش گریه میکرد همش با خودم میگفتم برم اسفند دود کنم برای بچم چیزیش نشه وقتی از خواب بیدارش شد همش گریه می‌کرد گریه بند نمیشد خواهر شوهرم اومد سرگرمش کرد آروم شد خواهر شوهر هم بهم گفت براش اسفند دود کن گفتم بهش غذا میدم بعد به بچم غذا دادم سپردمش دست باباش رفتم براش زغال بزارم تا اومد انگار یه چیزی خورده بود تو گلوش گیر کرده بود چ‌وضعی بود😑شوهرم که فکر میکرد نون خورده تو گلوش گیر کرده بهم میگفت بهش آب بده تا بره پایین 🤦🏻‍♀️ولی من اینکارو نکردم پشتش زدم تا یه یکم بالا اومدیکم خون هم اومد بردم بیرون زدم پیشتش تمام غذایی که خورد بود رو بالا آورد با کمی خون دیدم یه تکه پوست تخمه هم بیرون اومد😑😑گلوش رو بریده بود تا اومد بیرون 🥲🤦🏻‍♀️ از یه طرف هم مادرشوهر تا دید اومد شروع کرد به فوش دادن من عصبی بود 😅😐همش اسم‌مردن میورد 😑😒 بچت میمورد بچت فلان میشد
مامان پسر و دختر مامان پسر و دختر ۱۲ ماهگی
من انگار تو گهواره از این چیزا نگم نمیتونم راحت بشینم😐






خونمون نزدیک دادگاهه تقریبا
رو به رو هستیم داشتیم میرفتیم سوار ماشین بشیم دیدیم یه بچه جیغ میزنه و گریه میکنه شوهرم گفت بشین ببینم از کجا میاد صداش شاید گم شده بچه منم که حرف گوش کن افتادم دنبالش دیدیم یه بچه تقریبا ۱۰ماهه بی زبون وسط اون چمن ها هست کنار خیابونا گذاشتن اونجا یه چن نفرم خانوم دوره کردن ولی دست نمیزنن
شوهرم تا رفت سمت بچه یکی داد زد دست به بچه نزن گفتیم چیشده برگشته میگه هیچکس حق دست زدن به بچه رو نداره پدرش باید بیاد ازش صاحب بشه من نمیخوامش یا اینجا بمیره یا بیاد ببرتش
بچه شدید بیحال از بس گریه کرده بود نا نداشت
بعد مادردختره به زور اومد برداشت بچه رو آب اینا دادیم
این چن تا کلمه روی حرفم با مادرایی هست که فکر طلاقن
میدونم شرایط سخته میدونم این مردای بیشعور واقعا به ته میرسونن آدم رو
اما تو یه مادری نمیتونی از زیربار مسئولیتت فرار کنی
مادرا فداکارن درسته شاید فکر کنی بچت به آرامش میرسه اما
هیچ بچه ای از جدا بودن پدر و مادرش احساس خوشبختی نکرده
همیشه یه خلا هایی هست که وجود شما باهم پرش میکنه
کاش میتونستم به اون مادر بفهمونم بچه ۱۰ماهه هیچی از مشکل تو و صوهرت حالیش نیست
اگه شوهرت مسئوله ۱۰برابر اون هم تو مسئولی
مامان هديه خدا(ستیا😍) مامان هديه خدا(ستیا😍) ۱۰ ماهگی
گذاشتمش روی مبل کنار خودم بشینه عروسک جوجشو که دوسش داره گذاشتم روی دسته مبل تلاش کرد بگیرش و در نهایت تونست بلند شه🥹😍خدایا شکرت 😍😍😍

این دختر تا میبینه من از چیزی نگرانم انگار متوجه میشه و تلاش میکنه منو از نگرانی در بیاره حتی وقتی تو شکمم بود یه وقتی که تکون نمیخورد و نگران میشدم صداش میکردم میگفتم ستیا عشق مامان حالت خوبه مامان نگران سلامتیته بعد چند دقیقه میدیدم یه کشو قوسی به خودش داده 🥹 حتی وقتی میخواسم سرکلاژ شم خیلییی نگران بودم از صبح که بیدار شدیم بریم بیمارستان انگار متوجه نگرانیم شده بود و یه سره تو دلم وول میخورد ،حتی واسه سونو انتی چون بارداری قبلیم قلب بچم وایستاده بود قبل از انتی برای ستیا هم حالم بد بود میترسیدم قلبش نزنه یه روز مونده به انتی شکمم لرزید وقتی به دکترم گفتم گفت متوجه حالت شده اینجوری خودنمایی کرده ☺️قربووونت برم من دختر قشنگم که حال منو میفهمی خدا تو رو برای من و من رو برای تو حفظ کنه عزیزترینم