بخش پنجم🫄🩵
واقعا دیگه داشت تحملم تموم می‌شد ،فقط گریه می‌کردم
دکترم که دیروز بهم اطمینان داده بود که ۲ ساعت زایمان می‌کنم اما ساعت ۹ شده بود و من از سر شب توی خونه درد شدید کشیده بودم در همین حین حس کردم که دستشویی دارم خواهرم دکتر رو خبر کرد و دکتر و ماماها دور من جمع شدند
دردم بیشترین حد ، اضطراب زایمان ، ذوق و شوق نزدیک بودن دیدارم با فرزندم همه و همه با هم همراه شده بود😓😢🥹❤️
من خیلی تلاش کردم ، تمام خودمو واقعا گذاشتم....
اما بچه نمی‌اومد🥺
دیگه توانم تموم شد😥
من صبور واقعاً دیگه جیغام به اختیار خودم نبود
ولی باز بچه نمیومد یه ماما از بالا شکمم رو، رو به پایین فشار می‌داد خانم دکتر هم از پایین تلاش می‌کرد می‌گفت که سرش رو می‌بینه اما خبری از تولد بچه‌ام نبود دیگه در کنار تموم دردام ترس هم به جونم افتاده بود
نکنه اتفاقی واسه بچه‌ام بیفته🫣😭
خودم هم واقعاً خوب نبودم اما فقط به بچه‌ام فکر می‌کردم
لحظه‌ای که ماما روی شکمم رو فشار می داد خیلی وحشتناک بود انگار شکنجه می‌شدم
با برشی که خانم دکتر داد و کاملا احساس کردم که عمیق بود بالاخره پسرم اومد🥹❤️فقط برای یه لحظه رو شکمم گذاشتنش و سریع ورش داشتن همزمان خانم دکتر گفت : که پسرت دو دور بند ناف داشته و همین بند ناف نمی‌ذاشته که بیاد یعنی میومده و بند ناف مانعش می‌شده همون لحظه افت قلب هم پسرم داده بود
من روز قبل سونو داده بودم همه چی که خوب بود بعدش که از دکتر پسرم شنیدم که علت پیچیده شدن بند ناف و بقیه مشکلاتی که برای پسرم پیش اومده رفتن آب داخل ریه‌اش و اومدن فشار به سرش فقط به علت زایمان سختم بوده😔😔😔

تصویر
۶ پاسخ

منو بکشن طبیعی زایمان نمیکنم

خسته نباشی دلاور من با وجودی که سه تا زایمان داشتم خیلی میترسم الاهی شکر که سلامتی زایمان کردی و بچه تو بغل گرفتی انشاالله که همیشه خوب وخوش وشاد باشی مبارکه واسه منم دعا کن که زایمان راحتی داشته باشم

ای خدااااا قدمش مبارک بلاخره زایمان کردییی
خیلی خوشحال شدممم
نامدار باشه انشالله
من خیلی سختی کشیدم خدارو شکر چند ساعت واس شما بیشتر نبوده
مرسی بابت توضیحات دقیق و قشنگت تمام کلمات و با جون و دل درک میکردم
خدارو شکر ک سالمید
انشالله در کنار هم هزار سال خوش و خرم باشید 🥹🧿🫂

تو‌سونو بهت نکفتن بند ناف دورش پیجیده؟؟؟؟
مبارک باشه عزیزم منم بعد ده سال باردار شدم زایمان اولم خیلی سخت بود ولی خیلی از دردا رو یادم رفته خدا کنه الان دیگه به اون شدت قبل درد نکشم

دوقلو هستی

آفرین بهت خسته نباشی مامان خانوم
خدا حافظتون کنه شکر خدا که دوتاتونم سالمین

سوال های مرتبط

مامان حسین و راستین🩵 مامان حسین و راستین🩵 ۴ ماهگی
بخش چهارم🫄🩵
حس می‌کردم شرایطم خوب نیست فشارم اومده بود روی ۸ البته همون لحظه بستری بعدش فکر کنم پایین ترم هم اومده بود کلاً سه بار واسم سرم تزریق کردن که می‌گفتندمعمولا این تعداد رو واسه کسی نمی‌زنیم
متوجه شدم دکترم همون شب تا ۲ بیمارستان شیفت بوده و چون می‌دونستم روزهای زوج صبحا هم مطبه احتمال می‌دادم که نتونه بیاد واسه همین به ماماها گفتم که اگه خانم دکتر نمی‌تونه بیاد من بیمارستان شما نمی‌مونم
به خاطر اصرارهای من هر طور که شد بهم اطمینان خاطر دادن خانم دکتر خودش رو حتماً می‌رسونه
احساس می کردم زایمان راحتی نداشته باشم اصرارهام فقط بعلت نگرانی واسه سلامتی پسر کوچولوم بود
دردام خیلی شدیدتر شده بود اما من سعی می‌کردم با تنفس‌های عمیق از شدت دردام کم کنم و شرایط پسرم رو سخت تر نکنم
خانم دکتر که اومد منو تو یه اتاق دیگه بردن نوار قلبم رو که نگاه کرد نظرشون این بود که دردهای خیلی شدیدترم هم مونده من آستانه تحمل دردم خیلی بالاست اما واقعاً حالم بد بود ؛ دل درد شدید , سرگیجه ، پاها و کمرم هم که کاملاً قفل شده بود واقعاً دیگه نمی‌تونستم تحمل کنم بارداری قبلیم رو مطمئنم به این شدت درد نداشتم😓😢😨
خانم دکتر گفتند که روی توپ بشینم و به حالت فنر پایین و بالا برم تاکید کردند که هر وقت حس داشتن مدفوع داشتم بهشون خبر بدم واقعاً همه انرژی و تلاشم رو گذاشتم
در حین دردهای وحشتناکم نفس عمیق می‌کشیدم با تمام قدرت روی تو پایین و بالا می‌کردم و خواهرم هم پشتم رو ماساژ می‌داد ولی واقعاً دیگه داشت تحملم تموم می‌شد دیگه فقط گریه می‌کردم😭😭😭
مامان دلاراخانم مامان دلاراخانم ۳ ماهگی
دیگه فکر کنم حدودا یه یک‌ساعتی همینطور من داشتم تهدید میکردم و جیغ و داد میکشیدم و‌التماس میکردم که‌دکتره خبر داد امادش کنید برای سزارین اورژانسی
واااای انگار در بهشت به روم باز شده بود از خوشحالی فقط گریه میکردم
دیگه بخاطر اینکه ضربان قلب بچم‌داشت بد میشد بردنم سزارین اورژانسی
وقتیم بچم دنیا اومد از فشار زیادی که بهش اومده بود کنار چشمش اندازه یه نخود اومده بود بالا و سیاه کرده بود
دکتر اطفالش گفت به چشمش فشار اومده
همش تو‌همون درد زایمان طبیعی دکتره رو نفرین میکردم
بعدم که دکتر اطفال گفت به چشم بچم‌فشار اومده همش نفرینش میکردم که تو به منو بچم فشار اوردی به ناحق، خداهم بهت به ناحق فشار بیاره
خلاصه که‌درد زایمان طبیعی برای من فوق العاده وحشتناک بود
نمیدونم از دیر شروع به‌ورزش کردنم‌بود یا اینکه چون بند ناف دور گردن بچم بود نمیزاشت بیاد پایین ولی هرچی که بود بعد 8 ساعت درد فجیع کشیدن دهانه رحمم هیچ پیشرفتی نمیکرد
بچه نمیومد پایین و هربارم که بچم میخواست بیاد پایین بند نافی که دور گردنش بود بهش فشار میاورد و ضربانش بد میشد و دکتر از خدا بیخبرم میگفت چون پول ندادی نمیبرمت سزارین بدون اینکه در نظر بگیره ممکنه من یا بچم یه چیزیمون بشه فقط پول پول میکرد حتی مابهش گفتیم‌دو برابر میدیم ولی گفت الان دیگه نمیشه باید قبلا میدادی و...
ادامه پارت بعدی🫠
مامان مهدیار مامان مهدیار ۳ ماهگی
تجربه‌ی زایمان بخش دو
بعد که اپیدورال اثر کرد مامای همراهم دوباره بهم ورزش داد و دیگه راحت تر و بدون درد ورزش ها رو انجام میدادم.(مامای همراهم رو از مرکز مامای مهربان گرفته بودم توی اینستا پیج دارن سرچ کنید. کارشون خیلی خوب بود واقعا راضی بودم اگه نبودن زایمان من خیلی طولانی تر از این میشد قطعا) تا حدودای ۱۱ونیم، ۱۲ ورزشامو بدون درد انجام میدادم اما دیگه از ۱۱ونیم دردام اونقدری شدید شده بود که با وجود اپیدورال هم حسشون میکردم و دیگه ورزش کردن و تنفس شکمی حین دردها خیلی سخت بود برام.
از ۱۲ به بعد دیگه واقعا برام غیرقابل تحمل بود و هی میگفتم نمیتونم، فکرمیکردم الانه که از درد بمیرم🥴😂 دهانه رحمم فکرکنم دیگه ۸ یا ۹ سانت بود و میگفتن زور بزن اما من زورم نمیومد و سر همین خیییلی بی حال شدم دیگه احساس میکردم جونی توی تنم نمونده که زور بزنم. اما دیگه از ساعت ۱ به بعد انگار خود به خود یه زور زیادی بهم میومد که ناخودآگاه زور میزدم و مامای همراهم هم بهم میگفت خیلی خوب داری زور میزنی. ۱ونیم دیگه فکرکنم دکترمم اومد و ساعت ۱و ۴۵ دقیقه ظهر بالاخره پسرم به دنیا اومد. درمورد برش اون قسمت هم که خیلی از مامانا از دردش میترسن بگم که اون لحظه اونقدر درد و زور بهت از همه طرف داره میاد که اصلا درد اون برشی که دکتر میزنه رو متوجه نمیشید من که فقط یه سوزش خیلی کم حس میکردم موقع برش
مامان لیانا خانم 😍 مامان لیانا خانم 😍 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت دوم
اصلا تو درداتون داد نزنید بدتر میشه فقط نفس بکشید تند تند دم و بازدم ، ساعت ۱۱:۳۰ ماما اومد و رفتیم اتاق خصوصی خیلی عالی بود خانم رحیم دل بلافاصله دکتر اومد معاینه کرد گفت اینکه ۸ سانت شده 😂 تعجب کرده بود گفت خیلی خوب پیشرفت داشتی ، بعدم حس فشار داشتم خیلی درد تو کمرم بود ، هر لحظه حس میکردم الان بچه میاد بیرون خیلی حس فشار داشتم ،ساعت ۱۲:۳۰ من فول شده بودم و بعد از اون ماما گفت فقط زور بزن جوری که انگار میخوای مدفوع کنی ،زورت هم باید حساب شده باشه الکی فشار نیار به خودت ، من فقط نفس عمیق میکشیدم و زور میزدم ، توصیه من به شما اصلا جیغ نزنید تو این لحظه و فقط سینتون رو بچسبونین و نفس عمیق بکشید و زور بزنین ، فقط هم موقع درد زور بزنید ، خلاصه زور میزدم کله بچه میومد بیرون دوباره می‌رفت تو 😂😂 دیگه ساعت ۲ رفتم اتاق زایمان ، شکممو فشار دادن بچه اومد بیرون ، بهترین حس دنیا بود یعنی
من خودم به شخصه مثل چی از زایمان طبیعی میترسیدم ولی بستگی به بدنتون و آمادگی شما برای زایمان داره اونقدرا هم که برا خودم بزرگش کرده بودم سخت نبود ، تونستم کنترل کنم دردامو خداروشکر زایمانم خوب بود بیمارستان هم از لحاظ رسیدگی عالی بود ، حتما حتما مامای همراه بگیرین واقعا خیلی تاثیر داره ، دکترمم خانم سجاد نیا بودن ولی روز زایمان خانم دکتر میروکیلی اومدن بالا سرم ، و تمام 😁
مامان حسین و راستین🩵 مامان حسین و راستین🩵 ۴ ماهگی
بخش دوم🫄🩵
چون نگران بودم که زایمانم سخت نباشه و تهدیدی برای سلامت پسرکوچولوم نباشه تصمیم گرفتم ۳۹ هفته هم سونو بدم
حتی برای همون روز پیش یکی ،دو دکتر دیگه هم وقت گرفتم که اگر وزن بچه ام بیشتر از ۴ باشه زیر بار زایمان طبیعی نرم
اما سونوی ۳۹ هفته رو که دادم وزن بچه ام ۳۸۰۰بود و من که دیگه استرس وزنش رو نداشتم مجدد پیش دکترم رفتم
دوباره باید معاینه می شدم ،خانم دکتر گفتند ۴ سانت هستی،همین الان میتونی بیمارستان بستری بشی ،کیسه آبت رو پاره کنیم دو ساعته زایمان می کنی من که خیالم تقریباً راحت شده بود که زایمانم زمان کوتاهی طول می کشه به دکترم گفتم الان آمادگیش رو ندارم ولی زمانی میام که خودتون حتما بیمارستان حضور داشته باشید
دکترم بخاطر معاینه ای که انجام داده بود حتی احتمال داد که همون شب زایمان می کنم اما گفت اگه زایمان نکردی فردا ساعت ۲ بیا خودم هم میام
مجدد مشابه سری قبل ترشحات همراه خونریزی داشتم و دل دردی که از چندین هفته قبل نامنظم شروع شده بود خیلی شدیدتر شد
رفتم خونه،دوش گرفتم و منتظر فردا بودم،دوست داشتم خودم با حال خوب و مرتب بیمارستان برم و حس غریبی هم داشتم قرار بود فردا انتظارم به سر بیادو پسر کوچولوم رو در آغوش بگیرم لبریز از عشق دیدنش بودم🥹❤️
البته خیلی استرس زایمان هم داشتم، اما حس قشنگم به همه ی حس های دیگه غلبه داشت🫣☹️🥺❤️
مامان حامـی🤍🍃 مامان حامـی🤍🍃 ۴ ماهگی
سزارین پارت پنجم📌
توی ریکاوری هم حالم واقعا اوکی بود پاهام که خب طبیعتا حسی نداشت و زودتر دوست داشتم برم بخش.انگار یک ساعت و نیم توی ریکاوری بودم
دیگه توی همون بیحسی دوبار شکمم رو فشار دادن.درد خیلی کمی حس کردم که قابل تحمل بود. دیگه هم نیمدن فشار بدن.
بعدش رفتیم بخش اون قسمت که همسرم بچه رو دید اونم یه تراژدی بود برای خودش😁

تا چند ساعت بی حس بودم اثر بیحسی که رفت درد دلم شروع شد.اینم بگک من دکترم مخالف پمپ درد بود و من پمپ دردی نداشتم❌❌❌
اولین تزریق رو زدم که مرفین بود و چند ساعتی اوکی بود بعدش شیاف گذاشتن و یکی دوبار دیگه باز تزریق کردن.
من پنج صبح دردم به اوج رسید که اخرین و قوی ترین مرفین رو زدن که من یک روز کامل خوب خوب بودم.
اولین راه رفتن سخت بود اما شدنی.درد داشت اما نه که نتونی از پسش بربیای.

الان روز سوم من دردی ندارم اما موقع بلند شدن و راه رفتن خیلی سختمه که اونم طبیعیه هفت لایه شکم بریده شده و قرار نیس بی درد باشه

بیمارستانمم بیمارستان نیکان اقدسیه بود که من راضی بودم از رسیدگی

اگر سوالی دارین همین پست بپرسین📌🩷
حانیه حانیه قصد بارداری
تجربه زایمانم پارت دوم

تا ساعت ۸:۳۰_۹ من فول شدم ماما اومد گفت پاشو ورزش کن اصلا ما نداشتم حرف بزنم چه برسه اینکه ورزش کنم ماما میرفت بیرون من مینشستم وقتی میومد می‌گفت تو که نشستی میگفتم نه دارم بلند میشم ببین😂
به زور مامانمو اوردم پیشم چندتا خرماگردو و کمپوت بهم داد انرژی اومد تو بدنم
(اینم بگم آمپول فشار هم چون یکی از دانشجوها برام زد نمیدونم بلد نبود چطوری بود اصلا از سرمه نمیومد تو دستم یعنی من بدون آمپول فشار بدون بیدردی زایمان کردم )
ماما دوباره اومد گفت ورزش بسه (خودتو کشتی انقد که ورزش کردی😂😂) بشین حالت دستشویی زور بزن
یه چند دقیقه‌ای نشستم خیره به در😂 دوباره اومدن بردنم یه اتاق دیگه دکتر و ماما و یه نفر دیگه تپلی
نشستم رو تخته پاهامو ماما گرفت محکم فشار میداد تو دلم دکتر دهانه رحم رو گرفته بود با فشار باز میکرد که بعدش آمپول زدن آمپول هم درد کمی داشت چند دقیقه بعدش که سر شد برش زد که من اصلاً دردشو حس نکردم فقط صدایی که داد گوشتمو ریخت😵‍💫
اون زن تپلیه هم با جفت دستاش که مشت کرده بود افتاده بود رو دلم🥲😂 ساعت ۱۰ شب هم دختر گلم اومد تو بغلم 🥰
وااای از اون لحظههههه🌸
انگار چند ثانیه دنیا متوقف میشه انگار فقط خودم بودم و دخترم
سریع بندناف رو بریدن و دخترمو گذاشتن یه جای دیگه و دکتر و ماما شروع کردن به بخیه زدن که چون من لگنم کوچیک بود بچم ماشاالله درشت بود بخیه فوق العاده زیاد خوردم تا نزدیک ۱۱ داشتن بخیه میزدن
که درد بخیه هم بخوام بگم بخیه داخلی اصلا درد نداشت اما بخیه بیرونی انگار که بیحسی رفته بود کااامل متوجه دردش میشدم و این خیلی بد بود
مامان اقاکیان و ماهان مامان اقاکیان و ماهان ۲ ماهگی
پارت هشت #
حالا تو اتاق من بودم یه ماما و اقاماهانی که گریه میکرد و هیچکس نبود حتی وزنش کنه حدودا ربع ساعتی بچم لخت رو میز گریه میکرد که یکی با یه برگه اومد کف پاش رو مهر زد وزنش کرد دیگه لباس تنش کرد و رفت منم هنوز میلرزید و مامابالا سرم هم دست تنها بود با یه دست بند ناف رو گرفته بود میکشید که جفت در بیاد با یه دست دیگه اش شکمم رو با مشت فشار میداد خیلی دردم میومد بهش میگم چیکار میکنی میگه مجبورم دس تنهام بزار همه شو خالی کنم بعدا مشکل پیدا نکنی خیلی درد بدی بود همه زایمان سختی دارن من بعد زایمان سختی هم داشتم انقدر طول کشیده بود که موقع بخیه زدن دیگه بدنم از بیحسی دراومده بود با اینکه با تیغ برام برش نزده بودن اما همون مقداری هم که خودم پاره شده بودم هم خیلی سختم شد تا بخیه زد اخرش یکی رو صدا زد گفت بیا بنظرت بالا هم بخیه میخواد خانمه گفت نزنی براشا جونشو میگیری این بالا خیلی حساسه الانم از زایمانش خیلی میگزره اگه بخوای بخیه کنی باید براش بیحسی بزنی که منم ازبس بیحال و خسته بودن گفتم نمیخواد خودش جوش میخوره فقط یه کاری کنین این همه نلرزم که گفت طبیعیه یه چیزی بخوری درستت میشه حالا کارماما تموم شده من هنوز رو تختم هرکار میکنن نمیزاشتم بیام پایین میگفت باید ماماعامل بیا که اونم سرش بخوره کلی وقت شد تا اومد
مامان فندق.کوچولو مامان فندق.کوچولو ۴ ماهگی
#زایمان طبیعی ۳
از ۴ سانت به بعد ماما همراهم بهم گفت سجده برو و چون دیگه دردام خیلی شده بود برام گاز انتونکس آوردن... البته گاز تاثیری روی دردای من نداشت اما توی باز شدن رحمم خیلی تاثیر داشت که دوساعت بعد حس دسشویی شدید داشتم دوبار رفتم اما هیچی نیومد ... به ماما که گفتم گفت سر بچه است و دوباره معاینه شدم
... تا دکتر و آمد ومعاینه کرد بهم گفتن از الان باید فقط زور بزنی ، فرض کن توی مهمونی  و یبوست شدی میخوای هم زور بزنی و هم صدات نمیخوای بقیه بشنون ...پروسه سختی بود اولش درست زور نمیزدم... بعد فهمیدم باید وقتی درد برگشت زور بزنم ... سرش از همه سخت تر بود تا در اومد یعنی دوتا ماما افتاده بودن رو شکمم و پزشک از پایین تشویق می‌کرد و هی میگفت زور بزن داره خوب میاد بیرون ... بعد از سرش با دوتا زور سرشون های بچه هم اومد بیرون از بعدش یه زور کم میخواست و دکتر هم کامل بچه کشید بیرون و گذاشتنش روی سینه ام( بعدش فهمیدم برای اینکه عصب دست بچه آسیب نبینه تا سر شونه بچه بیاد بیرون باید مادر زور بزنه) ...و در همین حین بند نافشو بریدن
مامان محمد مامان محمد ۱ ماهگی
پارت ۳زایمان طبیعی
بعد آمپول دردا خیلی زیاد شد دردای خودم خیلی خوب و قابل تحمل بود میتونستم راحت ورزش کنم حرف بزنم ولی امپول زدن نتونستم ورزش کنم دیگه تا ۱۰:۵ فول شدم بردنم اتاق دیگه رو تخت مخصوص زایمان ده تا اسکات زدم رفتم رو تخت برش زدن اونم زیاد🥲 دو تا زور محکم زدم دکترمم به شکمم فشار میاورد همش که خیلیا میگن دردش زیاده ولی برای من قابل تحمل بود چیزه خاصی نبود که انقدر بزرگش میکردن بعدش پسر نازم بدنیا اومد گذاشتن رو شکمم وقتی سرش اومد بیرون دیدم بند ناف ی دور دور گردنش پیچیده ولی شل بود، همین که پسرم اومد بیرون همه دردا رفتن وقتی بچه تو کانال زایمان درد زیادی نیست بیشتر دردا که خیلی سخته متعلق به باز شدن دهانه رحمه دیگه دهانه که باز شد بچه اومد تو کانال زایمان همش احساس دسشویی و فشار میکنی تا اینکه درد داشته باشی اون موقع خود به خود دوست داری فقط زور بزنی ، بند ناف رو بریدن پسرمو گذاشتن تو سبد ی زور دیگه زدم جفت اومد بیرون با اینکه خیلیا بهم گفته بودن جفت سخت میاد بیرون همش باید زور بزنی دکترا هم به شکمت فشار میارن ولی برای من اینجوری نبود
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش