من از ۲۵ سالگی استاد دانشگاه شدم. الان ۳۱ سالمه. وقتی رزا دنیا اومد تصمیم گرفتم تا ۳ سالگی کار نکنم. با همسرم باهم تصمیم گرفتیم. خودش میگه حاضرم اندازه ۵ نفر کار کنم ولی تو بمونی پیش رزا. خودمم راستش دلم نمیخواست کار کنم. خانمی رو دیدم امروز گفت خوشبحال شما خانم های خانه دار، کارتون راحته!!! ما که بیرون کار میکنیم خیلی کارمون سختره! خواستم بگم من تجربه دوتاش رو داشتم. کار بیرون بالاخره ساعت مشخص داره و تموم میشه! اما خونه چی؟ هیچوقت تمومی نداره، تعطیلی نداره. من امروز هیچ کاری نکردم ولی ۲ بار پی پی شستم ۶-۷ بار جیش عوض کردم! هیچکاری نکردم ولی ۳ ساعت بکوب سرپا وایسادم که وقتی بچه ام خوابه کمدهارو مرتب کنم. هیچکار نکردم ولی با وجود بچه ای که همش بهت چسبیده و بغلته غذا درست کردم. ورزش کردم. بچه ام رو بردم پارک. اومدم شام درست کردم. لباس های شسته شده رو پهن کردم. کلی بازی های متنوع با رزا انجام دادم. خانه داری شاید پول ندلشته باشه، ولی بهتون اطمینان میدم خیلی خیلی سختر از شغل بیرون از خونه اس. به وقت ۱۳ ماهگی دخترکم🥹

تصویر
۱۶ پاسخ

کاش میشد متن تون رو بارها لایک کرد 👌🏻

حرفت کاملا درسته قشنگم

ولی مامانی ک شاغلِ بعد از کار بیرون، باید بیاد تموم این کارایی ک گفتی اونم انجام بده تو خونه

و واقعا گاهی از توان من نوعی خارج🖐🏻

عزیزم ادامه ش بنویس حتی در حد یه که یه دستشویی نمیشه رفت چندین ساعت فشار به کلیه ها میاد

عزیزم با نظرت مخالفم شما فکر کن یه بچه یکساله داری شاغلم هستی خب همه این کارو باید تو تایمی که خونه هستی انجام بدی مگر اینکه اون خانم شاغل کلا متاهل نباشه

چی خوندی مامان رزا و چی درس میدادی؟

بعله حرف همیشگی همسرم و اجازه نمیده تا پنج سالگی همتاجون برم سرکارم ولی من اصراردارم برم (معلمم)

عزیزم ببخشید مگه خانم شاغل از سرکار برگرده نباید اینکارا رو کنه تازه باید همه اینکارا رو با ساعت کم فشرده انجام بده و فرسوده میشه

خدا قوت عزیزم

دمت گرم

عزیزم میشه بازی هایی ک با رزا انجام میدی رو ب ماهم بگی ممنون🙏🏻

بله صددرصد

حرفتون رو با جون و دل درک می کنم چون من کار خیلی سختی داشتم قبل بچه دار شدن اما همین که می اومدم خونه تمام بود و من اون کار اصلا برام مهم نیست اما الان از صبح تا شب از شب تا صبح درگیرشم حتی شده تا نصف شب موندم که به کارهام برسم که صبح وقت برا پسرم داشته باشم

واقعا سخته درکت میکنم ولی ماشاله اصلا سنتون بهتون نمیخوره من فکر کردم ۲۰ ۲۲ سالتونه

ویوی پنجره رررر😍😍کجاست خونتون

خدا قوت عزیزم 👏👏👏👏👏

اون خانوم هنوز بچه نداشته احتمالا
اصلا اصلا اصلا کار بیرون با مادر بودن قابل مقایسه نیست
منم ۱۲ سال شاغل بودم بعد مادر شدم
و تا دوسالگی دخترم قصد دارم که سرکار نرم
ولی این کجا و ان کجا

سوال های مرتبط

مامان جوجه رنگی مامان جوجه رنگی ۱۴ ماهگی
امروز برای اولین بار تصادف کردم .از پشت زدم به یه ماشینی .اونم رانندش خانم بود . بچمم تو ماشین بود یهو بچم افتاد حواسم پرت بچم شد از پشت زدم به یه ماشین .بچمو بغل گرفتم نمیدونستم چیکار کنم .خانوم پیاده شد اومد دید بچه بغلمه گفت با بچه رانندگی میکنی؟گفتم نه افتاد حواسم پرت بچه شد از پشت زدم به شما ازش معذرت خواهی کردم .چون بار اولم بود خیلی استرس داشتم .خانومه خیلی با متانت گفت عیبی نداره برو وای انگار دنیا رو دادن بهم .منم از پشت نگا کردم دیدم نه ماشین اون چیزی شده نه ماشین من .ولی برا بچم خیلی عذاب وجدان گرفتم چون ترسید .رفتم تو کوچه نگه داشتم نگا کردم دیدم چراغای جلوی ماشین ترک برداشته ولی نشکسته .همسرم اگه نکا کنه میفهمه تصادف کردم نمیخواستم بهش بفهمونم .البته زیاد نیس باید دقت کنی .با اینکه همسرم هیچی نمیگه هر بارم میگه تصادف کردی نترسیا ماشینه دیگه آدم خودش هیچیش نشه ولی بازم نمیخوام بدونه اونوقت هر بار ماشینو بردارم برم با خودش میگه نکنه تصادف کنه .الان سردرد گرفتم عذاب وجدان دارم اصلا حالم خیلی بده .ولی اون خانومی که زیاد جدی نگرفت و گفت برو خدا انشاالله تو بدترین شرایط به دادش برسه .تصمیم گرفتم برای امواتش یه چیزی احسان کنم
مامان مهراب مامان مهراب ۱۵ ماهگی
سلام
در مورد یه مطلبی خیلی وقت بود میخواستم اینجا بگم وقت نمیشد خیلی از اطرافیان خانواده دوست همه هر سری من رو میبینن میگن چرا تو سره کار نمیری ولی یکی فکر نمیکنه اول اینکه من خودم شعور دارم برای این قضیه و فکر کردم در موردش و دیدم من اینجا تنهام و پسرمم نمیتونم به کسی بسپارم و خیلی برام مهمه تربیته مهراب و غذا خوردن و همه چیزش و مهدکودک و پرستار و همه چی هم تحقیق کردم و علاقه ای ندارم بهش اونم الان چون الان سن حساسه مهراب سنی که هر لحظه من رو میخواد کنارش باشم بغلش کنم درد داره من آرومش کنم اینکه من به فکر خودم باشم و بگم خب من وقتم رو بچم نگیره پس من چرا بچه آواردم؟با اینکه تمام همکارام میدونن چه تهران چه یزد من شدیدا عاشق کارم بودم و هستم در حدی که من علاقه ای به ازدواج نداشتم چون گفتم من با کارم ازدواج کردم ولی ازدواجم کردم شوهرم گفت مانع کارت نمیشم و اذیتت نمیکنم .من عاشق کمک کردن به مردم و خوب شدن مریض ها بودم .الانم از نظرم بزرگترین مسئولیت گردن منه بچه داری مسئولیت کمی نیست مسئولیت بچه .اینکه خوب تربیت بشه و درست بزرگ بشه.من برای تک تک کارهای مهراب مطالعه میکنم حرفای روانشناس و دکتر گوش میدم نظر میپرسم که کار اشتباهی انجام ندم چون من کسی نیست چیزی بهم یاد بده خودمم و خدای خودم .کاشکی اطرافیان دست برمی‌داشتند از حرفاشون و دخالت ها و چرت و پرت گفتناشون و یکم فکر میکردن.که آی تو خودت رو حروم میکنی و...من بهم خوش میگذره کتار مهراب با مهراب بازی می‌کنم بیرون میرم و همه جا میرم شهربازی میرم نمیزارم ذره ای مهراب اذیت بشه چون من کنارشم .چون من وقتی فکر مادر شدن کردن وقتی رابطه کامل با همسرم انجام دادم فکر تک تک اینجاها رو کردم دوری از کار دوری از تمام کارایی که قبلا میکردم
مامان فاطمه مامان فاطمه ۱۵ ماهگی
سلام مامانا من این روزا خیلی تو فشارم بچم از اول بد غذاس کلا غذا نمیخوره بعد از یکسالگیش شیرمم کم شده که میگن طبیعیه شیر خشک هم بعضی وقتا بزور میخوره بعضی وقتا نه تازگیا دهنش برفک زده که شیرم نمیخوره همه میگن لاغر شده هی مادر شوهرم میگه بچه فلانی میخوره بچه های من می‌خوردن و کلی از این حرفا میام برنامه میبینم ماشاالله همه بچه ها غذاخور شدن بجز بچه من امروزم کل تبریز رو گشتم که پدیاشوز پیدا کنم شنیدم وانیلیه و خوشمزس که شاید بخوره پلی پیدا نکردم هی غذا بپز بنداز بره خیلی وقته برای غذا دهنش رو باز نکرده منم فقط میریزم جلوش رو صندلی غذاش که اونم فقط له می‌کنه شاید اندازه مورچه هم بزارع دهنش امروز خیلی عصبی شدم غذای آبکی درست کردم آوردم با قاشق بدم کلی سرگرمش کردم کی وسیله ریختم جلوش بازم نخورد یه دفعه قاطی کردم داد زدم سرش و رفتم آشپزخونه کلی گریه کرد با اینکه عذاب میکشیدم ولی از ناراحتی و حرص توجه نکردم بهش از اول بچه بدقلفی بوده سر شیر خوردنش پیر شدم تازگیا شیرخوذدش خوب شده بود که اونم شده مثل قبل غذا نخردنش و خوابیدنش هم دمار از روزگارم در آورده حالا چون گریه کرده و توجه نکردم کلی قربون صدقش رفتم و پاهاش رو بوسیدم و نوازشش کردم ولی بازم ناراحتم 😭😭😭
خدایا خودت کاری کن این بچه کمتر اذیت کنه غذا بخورع منم بدون دغدغه و نگرانی زندگی بکنم از زندگی افتادم