۱۰ پاسخ

انشالا که زودتر زایمان کنی و جفتتون سلامت باشین جبران همه ی این اذیت شدنا و تحملاتتو ببینی😻🩵

انشالله به خوبی بگذره عزیزم برای منم دعا کن لطفا

به سلامتی انشاالله هرموقع باشه به سلامتی باشه به خیر خوشی نی نی تون رو بغل تون بگیرید

سلام مامان هاکان گل اتفاقا بفکرت بودم و وارد گهواره شدم خواستم ببینم دردات شروع شده یا ن عزیزم دوش آب گرم بگیر و حتما برو دسشویی ک معده ات خالی باشه تو بیمارستان اذیت نشی و خودتو هم خوب تغذیه کن انرژیت نیوفته و خواستی بری بیمارستان همراهت آبمیوه بزرگ و آب و خوراکی داشته باش انشالله زایمان راحتی داشته باشی خداپشت و پناهت باشه🤗😻

ان شاءالله بسلامتی و با کلی عشق دسر کوچولو بدنیا بیاد و دنیاهم بهش بیاد😍😘

عزیزم ایشالله که زایمان میکنی بسلامتی.
ولی این مدل راه رفتن رو امتحان کن خیلی خوبه باعث میشه دهانه رحمت باز بشه .
حالت رکوع دست ها روی زانو با پاهای باز راه برو

سلام عزیزم اسم هاکان لغو شده منم میخواستم هاکان بذارم حتی تو اتاقشم اسمشو زده بودم بعد سه روز پیش قبول نکردن گفتن کلا لغو شده و نیم ساعت وقت داد عوض کنم گفتم بگم شما هم الان فکری کنید مثل من نشید🥹🫶🏻

انشاالله که خیلی زود بگذره این چند روز و بسلامتی زایمان کنی عزیزم کوچولوی شیزینت رو‌بغل بگیری
منم تا هفته قبل کلی استرس داشتم
خدارشکر یکشنبه هفته قبل زایمان کردم الان دخترم کنارم خوابه

به امید خدا که به امپول فشار نیاز نشه و دردات بسلامتی شروع بشه و زایمان راحتی داشته باشی 😘😘😘💞

خوب خداروشکر ولی این بچه پوستت کن تا بخواد تشریف بیاره

انشالله ب سلامت زایمان میکنی عزیزم 😍

سوال های مرتبط

مامان مهلا و ماهلین💞 مامان مهلا و ماهلین💞 روزهای ابتدایی تولد
سلام خانما شبتون
تجربه زایمانمو بهتون بگم
۴۰هفته بودم رفتم پیش ماما گفت هنوز دهانه رحم باز نشده
چون من از ماه اول آمپول انوکسا میزدم انگار دهانه رحم بسته شده بود
ماما که معاینه کرده یکسانت باز کرد
گفت برو دو روز دیگه بیا ولی حسابی پله برو
منم همش در حال پله و پیاده روی بودم
دو روز بعد که رفتم بعد این همه پیاده روی گفت تازه دو سانته
ماما گفت برو فردا ساعت ۴بعدازظهر بیا که دیگه بستری بشی
منم اومدم خونه قرار بود فردا برم بیمارستان که ساعت ۱۲شب خیلی کم دردام شروع شد
بعداز چند ساعت فاصله دردام کمتر شد
خلاصه دیگه هر یکربع درد داشتم به ماما که پیام دادم گفت تا جایی که میتونی تحمل کن نرو بیمارستان که اذیت میشی
دیگه ساعت ۷صبح هر کاری کردم نتونستم تحمل کنم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت ۵سانت باز شده سریع بستری شدمو کارامو انجام دادن رفتم داخل اتاق که ماما رسید کلی حرکات ورزشی انجام دادیم
دیگه دردام قابل تحمل نبود اومدن واسم آمپول بی حسی زدن خیلی خوب بود دیگه متوجه درد نمی‌شدم فقط حرف ماما رو گوش میدادم که چی میگه وگرنه چیزی حس نمی‌کردم
هر جا که می‌گفت زور بزن منم تمام تلاشمو میکردم تا اینکه دختر خوشگلم دنیا اومد
من همچنان بی حس بودم کلا سه تا بخیه داخلی خوردم چهار تا بیرون
از بی حسی فقط بعد زایمان کلی خارش داشتم با یک آمپول خوب شد
در کل زایمانم راحت بود خداروشکر
مامان کیارش مامان کیارش ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
#پارت۴
با عوض شدن شیفتا ماما جدید اومد و منو تحویل گرفت اول معاینه کرد گفت خوبه بزار دکتر بیاد نظر بده بعدم زد کیسه ابمو پاره کرد دکترم ‌که اومد منو معاینه کرد گفت روندش خوبه نیاز به امپول فشار نداره التماس میکردم یه چیزی بزنن که دردام کمتر بشه به ماما اسم یه امپول و گفت که بهم تزریق کردن تاثیر انچنانی نداشت ولی به خودم تلقین کردم که مسکن زدن دردات کمتر شده 😅دستگاه ان اس تی بهم وصل بود یه جایی ماما اومد گفت فقط توی انقباضاتت زور بزن ولی بیصدا منم که همکاری کردم و واقعا بیصدا پیش رفتم خود ماما تعجب کرده بود و کلی ازم تعریف کرد کلاسای قبل زایمان خیلی کمکم کرده بود میدونستم چجوری و کجا زور بزنم خلاصه که همش زور میزدم تا وقتی که ماما اومدو گفت وقتشه با ویلچر رفتیم توی اتاق زایمان روی صندلی زایمان جاگیر شدم و همچنان به زور زدنام ادامه دادم نمیدونم چرا و چه شکلی بخاطر دعاهای پشت در مامانم بود بخاطر التماسای خودم بود انگار هیچ دردی نداشتم فقط زور میزدم دردام تموم شده بودن چشمام بسته بودمو هرجا ماما میگفت اینکارو بکن همکاری میکردم که یهو صدای گریه شنیدم چشمامو باز کردم گفتم به دنیا اومد ماما گفت اره اینم گل پسرت🥰🥰😍😍
مامان جوجو 🐥 مامان جوجو 🐥 ۳ ماهگی
تجربه زایمان من:
من قرار بود طبیعی بچه رو به دنیا بیارم. ۳۸ هفته و ۳ روز بودم که رفتم ویزیت هفتگی پیش دکتر. بهش گفتم چندوقته لباس زیرم خیس میشه. دکتر گفت شاید نشتی کیسه آب داری و باید معاینه بشی. همونی که میترسیدم. رو تخت خوابیدم و آماده شدم برای معاینه که چشمتون روز بد نبینه. انقدرررر درد داشتم که نفسم گرفت. اخرشم دکتر گفت دست من اصلا داخل نرفت :/ گفت باید تست امینوشور بدی و احتمالا کیسه آبت نشتی داره. یه نامه هم داد ببرم اورژانس برای بستری و زایمان. منی که اصلا آماده نبودم، فقط خودمو فحش میدادم که چرا گفتم لباس زیرم خیس میشه :/ زنگ زدم شوهرم و مامانم و مادرشوهرم هم اومدن که اگر واقعا بستری شدم تنها نباشم. انقدر حالم از معاینه و دردش بد شده بود که همونجا وصیت نامه مو گذاشتم جلوی چشم تو گوشی :| چون میدونستم این دردی که معاینه داشت، زایمان خیلی ازش بدتره. مخصوصا که من درد زایمان نداشتم و مطمئنا باید با امپول فشار بچه رو به دنیا میاوردم....
ادامه در پست بعدی
مامان دیار🤍 مامان دیار🤍 روزهای ابتدایی تولد
مامانا دوستای مهربونم اول از همه من فدای خودتون و دلای بزرگتون بشم..بخدا همیشه منو شرمنده خودتون کردین..ممنونم از بودنتون از مهربون بودنتون از دعاهای خیری که برام کردین از اینکه جویای حالم شدین...من تا همین الانم درد دارم و دارم برای تک به تکتون دعا میکنم و از خدا میخوام زایمانتون مثل اب خوردن راحت باشه اوناییم که زایمان کردن خدا پشت و پناه فرشته کوچولوهاشون باشه...
و اما در رابطه با دردم یسریاتون گفتین برم بیمارستان اما گفتم قبلش با مامام تماس بگیرم که ببینم چی میگه از علائمم و دردام گفتم گفتش که فلا نرم بیمارستان چون بخاطر معاینه ای که میکنن ممکنه دردام شدیدتر بشه و اون دردا دردای کاذب باشه..فقط گفت تا انجایی که تحملم میکشه توی خونه تمریناتی که بهم یاد داده بودو انجام بدم و کیسه اب داغ بزارم و دوش گرمم بگیرم و هرموقع دردام خیلی شدیدتر شد یا لکه بینی دیدم و یا کیسم ترکید اون موقع برم بیمارستان..
تا الان که دردام مثل ظهر راه میرم همچنان تیر میکشه ولی خب پشت سرهم و منظم نیس دردام..و برای اینکه نخوام ثابت بمونم یه جا(گفت که الان بهترین زمانه برای تحرک داشتن) دارم اروم اروم کارای خونمو انجام میدم..دعای خیر تک به تکتون تا الان پشت راهم بوده ازتون میخوام بازم برام دعا کنید این روزا زایمان کنم..بازم میگم ممنونم یه دنیا ممنون برای بودنتون..شُکر که هستین♥️

#زایمان #بارداری
مامان بردیا مامان بردیا روزهای ابتدایی تولد
پارت 3.دیگه دردای وحشتناک منو می‌گرفت کمرمو می‌گرفت فشار می‌آمد من فقط توخودم دردامو می‌کشیدم دوباره مامام معاینه کرد گفت آفرین شدی 5 سانت دیگه گفت پاشو باهات ورزش کنیم دیگه خدایی اول خداااا بعدم همین ماما همراه خیلی خوب بود دیگه ورزش شروع کرد باستگاه بخار رو کمرمو با دستمال خیس میکرد هی مزاشت رو کمرم گفت کمر تو هی اینور اون ور تکون بده وقتی درد داشتی منم دردام زیادشده بود هرچی می‌گفت انجام میدادم که بچمو به سلامتی تو بغلم بگیرم دیگه هی میگفت بشین پاشو وقتی درد داشتی منم انجام میدادم باز یه توپ آورد گفت بشین روش منم نشستم هی اینور اون ور میکردم دیگه خیلی انجام دادم بعد یهویی دکتری که مخواست بیاد برای زایمان اومد منو معاینه کرد گفت آفرین خوب شدی 7 سانت دیگه مامام هی ورزش انجام داد منم دردام زیاد میشد دیگه شد ساعت 7 که گفت برو بالا تخت دیگه همچنین فول شده بودم که گفت فقط زور بزن که واقعا رحمت عالی شده هی زور زدم فقط میگفتم خدایاااا کمکم کن اصلن نه جیغی زدم نه حرفی الکی فقط خدااا یاد میکردم که یهویی دکتر گفت آفرین رحمت شد10سانت ساعت7ونیم که یه دردایی منو گرفت گفت زوربزن هم توکل به خدااا دوسه تا زور زدم فقط دهنمو بسته میکردم محکم زور میزدم که گفت آفرین بچه داره میاد که که زوره آخری بچمو اومد دیدم مامام بادکتر گفتن ببین بند ناف دور گردن بچت بود یعنی وقتی دیدم با صدای بلند گریه کردم فقط خدااا رو صدا زدم گفتم اگه این بنده های خوبت بایاری خودت نبودن خدانکرده بچمو ازدست میدادم خیلی بد بندناف پیچیده بود فقط نگاه میکردم به مامام دکتر گریه میکردم بچمو نگاه میکردم میگفتم خدایاااا شکرت که بچمو سالم بهم دادی دیگه مامام گفت دعا کن