من وقتی زایمان کردم
شوهرم ده شب پیشم بود کلا بد رفت خونه روزا که سر کار بود تا عصر ۷.۸ میومد شبا میرفت خونه ...واسه آزمایشات هم با پدرم با بخیه شکم میرفتم..
تو شرایط سخت کنارم نبود الان میگه بچه دوم گفتم خیلی همکاری کردی ک ب بچه دوم فکر میکنی ...ولی از ۶ماهگی شبا همش نگه داشت شیر میداد تا ب الان شبا بیدار میشه نگه میداره تو طول روز انرژی من میره ...دوماه اول ک نخوابیدم
پسرم کولیک شدید داشت خیلی سخت گذشت...یه شکم گنده و آویزون ک ارکی میدید میگفت یکی دیگه تو شکمت هست ...تعریق زیاددد ک هرچی مام میخریدم چ ارزون چ گرون تاثیر نداشت ...بیکینی سیاه و زیر بغل سیاه ۶ ماه زمان برددخوب بشه مثل اول بشم...موهای سیم اسکاچ ک دوماه بد زایمان رفتم کراتین چون خیلی روحیم رو باخته بودم ..مادر و پدرم کنارم بودم تا ۴۰.۵۰ روز اونجا بودم ..به بچه خودم حسادت میکردم و همش گریه ...هیچ کدوم از لباس ها بهم نمیخورد ...چقد سخت گذشت...اصلا دوست ندارم برگردم به اون دوران اصلا....باز خداروشکر ک گذشت...تجربه های شما چی بود؟؟؟

تصویر
۳۶ پاسخ

بچه بنظر من دق دله
هرچی تعدادش بیشتر باشه تعداد دق دلتم بیشتره
دوره خیلی بدیه
نمیشه بچه آورد
نه از لحاظ گرونی
از لحاظ تربتشون
جامعه خرابه
تو تربیت میکنی
جامعه خراب میکنه بچرو
من ب شخصه دوست ندارم بچه دیگه بیارم

منم ب عنوان یه خواهر بزرگترر یه تایپک بزلرم .گلم تو که نمیخای بچه ات تک فرزند بمونه اول و آخرش بچه دوم میخوای بیاری ولی ب نظرم تا سنت پایینه بچه دوم بیار و خودت راحت کن هم بچهات باهم بزرگ میشن .. تو ک میگی از ۶ ماهگی شوهرت کمک دستت بوده و هست شکر گذار باش عزیرم.خیلیا هستن آرزو دارن یه ساعت شوهرشون بهشون تو بچه داری کمک کنه .حالا اون موقعه شوهرت میگی میرفت سر کار خوب طفلی برا اسایش شما میرفت سر کار

عزیزم خودت میگی از ۶ ماهگی کمکت بوده
من چی بگم ک تا ب الان هیچ خیری ازش ندیدم
بجون بچم حتی یک شب بچه رو نگه نداشته من بخوابم
بچم هنوز ک هنوزه خوابش تنظیم نشده شبا دیر می‌خوابه
شوهرم کاریم نیست ک فک کنی خیلی کار می‌کنه ، خیلی ببخشید گشادترین آدمه
خدا ازش نگذره هیچ خیری ازش ندیدم
ب نظرم همسرتون خیلی خوبه
خدا براتون نگهش داره
خدا عمر شوهر منو بگیره بده ب همسر شما و امثال همسر شما ک زنشونو اذیت نمیکنن

من سر زایمانم شوهرم کنارم بود و دید چه رنجی داره. و با تموم خستگیاش همش کنارم بود ده روز موندم خونه مامانم که شبا میتونس بیاد و بچرو میخابوند و میرفت خونه بعد گفت نمیتونم تحمل کنم بیا خودم هستم. و شب تا صب بغلش میکرد و روزا هم میرفت سرکار قبل از اون یه مرده زایی داشتم ک خیلی داغونمون کرده بود و فک میکنم خیلی ازپدر معمولی احساسی تر شده بود. تا به الان هم که دخترم هفت سالشه همیشه سر سفره مهمونی بیرون هواسش هست و اینجوری نیس اهمیت نده چار چشمی هواسشه اولویتشه تو هر شرایطی. و تا گفت باز میخوام خودمم خوشحال شدم و میگم کاش زودتر گذاشته بودم به لطف خدا یدونه دختر دارم و انقد که شوهرم دوس داشت یه پسر هم داشته باشه و خدا برامون خواست. الانم تا یچیزی راجب بچه بگیم عین بارون اشک میریزه از شوق و خیلی خوشحالم براش 🥹خودش از الان میگه خوب باید استراحت کنم ک پسرم اومد شب تا صب بتونم نگهش دارم 🥹

منم شوهرم هیچ کاری نکرد و تنها کمکی که کرد این بود که میزاشت برم خونه مامانم بمونم و عمرااااا یکی دیگه بیارم

شوهر من هنوزم یکم گردن نمیگیره بچه رو اخرشم به من میگه بی انرژی همش

چه همسر خوبی داری که به وقتش بچه دوم میخواد ای کاش همسر منم به وقتش بچه دوم میخواست نه بعد ۱۵ سال که دیگه دیر شده بود

من خیلی بهم سخت گذشت شهر غریب مامان مادرشوهر اومدن ک مادرشوهر ده روز نشد رفت فقط انگار برا خواب اومده بود مامان بنده خدا کمکم خیلی کرد تا بیست روز بعدش اونم رفت پسرم تا شش هفت ماه کولیک شدید هر دکتر میبردم بی تاثیر همسرم توقع داشت همه چیز مثل قبل اوکی باش غذا خونه الان همینطور الان ب جا تشکر میگ چیکا کردی

گناه دارن تو این روزگار یکی باشه دوروز دیگه دردودلی باهم بکنن بدرد هم بخورن سختیاشو کشیدی یکی دیگه بیار ب سرعت برقو باد سختیا گذشتن منم یه پسر ب شدت بیش فعال دارم ک همه رو دیونه کرده ن خواب درستی ن خوراکی ن ارامش خودمم تو حاملگی اول پنج بار بستری شدم حتی کسیو نداشتم بیاد بالا سرم ی شب تو بیمارستان ولی حتما یه پشتو‌پناه براش میارم

خیلی مختصر و مفید خلاصش کنم کاش حتی لحظه ای ب اون دورانم حتی فکر نکنم

منم اصلا دوس ندارم ولی پیش بینی کردن تا ون سال اینده جمعیت ایران میشه ٣٥ ملیون وجمعیت افغانستان ٢٥٠ ملیون خیلی حالم بد شد یه لحظه فکر کردم اینا ب ما حمله میکنن مارو میکنن برده خودشون

انگار تمام حرفات رو لمس کردم 🫠
خواهرمادربودن یعنی همین از خودگذشتگی ها
حالا خوبه شوهرت لحضه زایمان بوده
من رسوندمون بیمارستان با خواهرشوهرم ومامانم بودم
من که میرم اتاق عمل هواهرشوهرم میفرستش بره خونه میگه بچه به دنیا اومد زنگت میزنم بیا😑😑
اونم میره خونه
فک کن ساعت۳من رفتم اتاق عمل وبعد یه رب بچه رو میارن
من میرم ریکاوری تا۶
وقتی اوردنم توی اتاق از مامانم پرسیدم پس شوهرم کو
گفت هنو نیومده خواهرشوهرت فرستادش رفته
گفتم زنگ بهش نزدی بیاد.گفت خودش باید زنگ میزد پیگیر میشد نزده هنوز
دیگه خودم زنگ زدم اورمد بعد نیم ساعت
هنوز هنوزه یادم مونده،😔
منم شوهرم تا دوماه احساس غریبی داشت با من و بچه
شب بیداری و شیردادن و درد بخیه سزارین
و به قول تو تعریق زیاد بدنم
همه اینا عذاب بود
مادرم تا ۴۰روز پیشم بود ۲۰روز مامانم خونه ما ۲۰روز من خونه اونا
تقریبا از ۵ماهگی پسرم شوهرم خیلی کمکم کرد یعنی خودم ازش خواستم چندین بار گریه واعتراض که کمکم نمیکنی تا یاد گرفت
شبا که شیرش میدادم دیگه میخابیدم میدادمش اون بخوابونش بغلش میکرد راه میرفت
یا بین خواب که بیدارمیشد بغلش میکرد
حموم کردن پسرم از دوماهگی به بعد با خودش بود
و شستن بچه از دوماهگی تا ۶ماهگیش
شغلش ازاده صبح ها دیرمیره سرکار ظهرم میاد خونه
دیگه ساعت پی پی پسرم با باباش هماهنگ بود😂
چندبار خنگ بازی دراوردم اونم ترسید بچه بیفته از دستم دیگه خودش میشستش میگفت من نیستم نشوریش
البته بلد بودم اما خواستم کمکم کنه یه ترفند بودکه جواب داد
خلاصه کمکم کرد اندازه خودش اما زحمتش بیشتر با منه
من خداروشکر شکمم زیاد نیست وزنمم نرمالم زیاد اضافه نکردم اونم چون بچه شیر دادم بعد دوماه اوکی شدم

وای نه توعمل کردی دیگه نیار

عزیزم شوهر من سر بچه اول خیلی همکاری میکرد و کلا بچمم خیلی خوش قلق و خوش خواب بود به امید همون شوهر و همون بچه دومی رو به خواست خودم آوردم ولی نگم که چقد پشیمون شدم و داغون شوهرم که اصلا این بار همکاری نکرد این بچه هم فوق العاده بد خواب تا همین الانش طفلی بچه اولم دلم به حال اون و خودم میسوخت همش. اینم بگن بچه دوم خیلی خیلی شیرینتره و لذت بخشه واسه آدم و کلا راحتتره چون حساسیت آدم کمتره ولی من چون مادر ندارم و مادر همسرمم نزدیکم نیست هیچ کمکی حتی واسه یه ساعت ندارم و این خیلی بده.کلا هم خوبیای زیادی داره بچه دوم هم سختی‌های زیادی

عزیزم شوهر من سر بچه اول خیلی همکاری میکرد و کلا بچمم خیلی خوش قلق و خوش خواب بود به امید همون شوهر و همون بچه دومی رو به خواست خودم آوردم ولی نگم که چقد پشیمون شدم و داغون شوهرم که اصلا این بار همکاری نکرد این بچه هم فوق العاده بد خواب تا همین الانش طفلی بچه اولم دلم به حال اون و خودم میسوخت همش. اینم بگن بچه دوم خیلی خیلی شیرینتره و لذت بخشه واسه آدم و کلا راحتتره چون حساسیت آدم کمتره ولی من چون مادر ندارم و مادر همسرمم نزدیکم نیست هیچ کمکی حتی واسه یه ساعت ندارم و این خیلی بده.کلا هم خوبیای زیادی داره بچه دوم هم سختی‌های زیادی

مریم بنظرم اگ قصدداری بیاری یه روزی الان بیاری بهتره تفاوت سنیشونم کمه اونوقت آدم سنش ک بره بالاحوصلش کم میشه تازه خداروشکرمامانتم هس کمک حال باشه گاهی بچه بزاری پیشش فک کن من۳تابچه دارم بدویاربودم وچن ساله همش دنبال بچمهامم بدون اینکه ذره ای مامانم کمکم کنه یابگه گناه داری لااقل یکیشوبده بگیرم تاکاراتوکنی وبیای بابچهام الان هرجامیرم بازاریاجایی بخداانقدخستم ازلحاظ جسمی وروحی ک نگواماهنوزم هرکی میبینم میگه وای چه خوبه ک ازپسشون برمیای وهمه چیوقشنگ مدیریت میکنی خونت همیشه مرتبه خودت بخودت رسیدی وبچهارونگه میداری حالاامسال خداروشکریکم بالاخره بزرگ شدن پسربزرگم میره پیش ۲کوچیکه پیش ۱

آقا عکس چاقیتو بزار
من تو ذهنم نمیره آخه تو همیشه فیتنس بودی اندامت هروقت عکستو دیدم

شما که پیکر تراشی‌کردین الان باز حامله بشین شکمتون تغییر نمیکنه آیا

شوهر من که هیچ کاری برام نکرد نه تو دوره ی بارداریم ن زایمان و بعدش کلا دست تنها بودم
حتی مادمم اصلا کمکم نکرد
ب خاطر همین دیگ دوست ندارم بچه بیارم

به من خیلی سخت گذشت خوانوادم گفتن بیا شهرخوومون زایمان کن وقتی اومدم اصلابهم محل نذاشتن چرا چون بچه من مادرزادی یه مشکل کوچک داشت حتی یه لیوان آب دستم ندادن ۸روز بعدش باگریه رفتم خونه خودم.بچم نه ماهه بود که ناخواسته باردارشدم دنیااومد یخورده سختی کشیدم ولی بازم خداراشکر میکنم شدن مثل دوتادوس
باهم بازی میکنن

من چون مادرم فوت شده
روز اول زایمان تو بیمارستان مادرشوهرم پیشم بود چقد عذاب میکشیدم ک دوس نداشتم پدمو اون بزارع چون بشدت وسواسه و عوق میزنه دلم نمیخاست اینا برا من تکرار شه
خواهذامم مجرد بودن و هیچ تجربه ای بچه داری نداشتن
اونام محوطه بیمارستان بودن بهشون پیام میدادم بیاین پدمو عوض کنین اونم خودم با اون زخمم کمک میکردم

روزیکه مرخص شدم مادرشوهرم گفت از این ب بعد خودت مسئول بچتی تا کی همه پیشت وایسن
من همون روز اول افسردگی شدید گرفتم
خودم بودمو خودم
با گردن درد شدید با زخم عمیق خودم کارامو کردم
تا 11روز خواهذام بودن اونام کازی جز غذا درست کردن و خونه تمیز کردن و اینکه مهمان بیاد پذیرایی میکرذن چیزی از بچه داری نمیدانستن
مادرشوهرمم اخر شبا میومد نیم ساعت فقط بچمو قنداق پیچ میکرد میرفت اونم فقط 7شب
بعد 11روز خودم بودم و خودم
تنها تو خونه با یه بچه چند روزه
شوهرمم از ضبح میرفت سرکار تا طهر
بعد اونم برمیگشت میگفت گریه بچه اذیتم میکنه میرفت تو اتاق یا میرفت خونه پدرش ک ی کوچه با ما فاصله داشت و خواهرشو میفرستاذ
منم با اون راحت نبودم اون میگرفت میخابید حتی من باید ی لیوان اب میذاشتم جلو دهنش
همین الانم ک دارم مینویسم ذارم گریه میکنم
خیلی برام سخت گذشت
تا الانم دست تنهام
برا همین گذاشتم بچه دومو وقتی دخترم بررگ شد بیاره ک جای همه رو برام پر کنه و کمکم باشه

من هیچوقت به دومی فک نمیکنم
۹ ماه خونریزی و بارداری خطرناک موندم خونه مادرم
بعدش تا ۴۰ روزگی موندم در کل ۱۰ ماهی موندم
پسرم کولیک شدید داشت تا ماه ۶
من تنها تا صب تو بغلم میچرخوندم
و هزاران دلیل

برای تیرگی بدنت چیکارکردی

منم ب هیچ عنوان دلم نمیخواد برگردم ب اون دوران بهش هم ک فکرمیکنم حالم بد میشه بدترین و شیرین ترین تجربه زندگیم بود
همسر منم بعد اینکه زایمان کردم حتی نیومد ببینم یا حالمو بپرسه بخدا حتی ی گل هم نخرید
چون میگف نمیدونستم باید گل بخرم و میگه قبلش طلا خریدم نمیدونستم ولی مگه میشه😏
تا یکم بچه شبا بیقرار بود بجای اینکه کمک کنه همش میگف چشه چشه یا سریع ب مادرش زنگ میزد بیاد(احساس بی ارزش بودن بهم دست میداد)اصلا تو حال خودم نبودم حال روحیم بشدت داغون بود از همه بدم میومد همش میخواستم تنها باشم حالا بگذریم درکل سختترین روزای عمرمو سپری کردم و ب اینکه قراره ی روزی مجدد تکرار بشه حالم بد میشه از الان
از ی طرف هم مخالف تک فرزندی هستم😣

منه چی بگم که از هفته ۵ افتادم خونریزی هماتوم داشتم سرویکس پایین. چه روزایی که از گشنگی کشیدم کسی نبود غذا درس کنه . زودپزم سه روز بود نشسته بود کپک زده بود وای وای که از بود نمیتونستم سمت ظرفشویی برم . بعدهماتوم ان تی ریسک زد یه عذاب برا اون کشیدیم .بعداون ۲۸ هفته بچه رشد نمیکرد . سرویکس اومد رو ۲۰ آبش خشک شد نافش دور گردنش پیچیده بود. دکترا گفتن تو ۳۲ هفته باید برداریم . هرهفته چند میلیون پول سونو دکتر میشد نه ماه تمام تو خونه خوابیدم روانی شده بودم دیگه ب همه چی گیر میدادم . گذشت بعد بارداری دخترم زردی گرفت تو روز دهمش بستری شد سه شب که بدترین روزای عمرم بود. و من بی تجربه حتی یک بارم پوشک عوض نکرده بودم . و هیچ وقت یادم نمیره نصف شب اومدم بخوابم دخترم گریه میکرد صدا زدن پاشدم از شدددت کمر درد پام حرکت نمیکرد .وااای خدا یادم میوفته گریم میگیره. بعد اونم تا دوماهگیش رفتم شهرستان .
منم بخاطر این سختیاش اصلا نمیتونم ب دومی فکر کنم . خداروشکر تو پدرمادرت کنارتن برا من شهرستان خیلی سخته برام . اونجاام امکانات چندانی نداره بارداری رو برم اونجا .

منم بعدزایمانم بیشتر پیش خانوادم بودم تو شرایط سخت کنارم نبود اوایل خانوادم اوایل چیزی نگفتن بعدش منت گذاشتن بیشتر اینجا بودی باید دیگه نمیذاشتی سمتت بیادفلان افسردگی بعد زایمان دوست داشتم بعد بیمارستان کنارم باش اما نبود منو گذاشت خونه مامانم

مریم چیکار کردی بیکینیت سفید شد؟؟

من زایمانم خوب بود اولش اومدم خونه و همه دورم بودن بعد مادرشوهرم گفت بیا خونه ما ب زور منو بُرد
بماند ک بعدش زد تو سرم ک اومدی هیچکاری نکردی همه کارتو من کردم
چند روز رفتم خونه مامانم دستش درد نکنه تنها کمکی ک ب من کرد این بود شبا یه دور میومد بچه رو می‌خوابوند
آخرش من ۱۵ روز بود زایمان کرده بودن روحیم داغون یعنی داغون بابام و مامانم چی میگفتن شوهرتو تنها نزار زیاد
تنها بزاری خوب نیست حالا شوهر بدبخت شب کار بود هیچ تنها هم نمیموند انقد اذیت شدم ک ببعد ۴ روز گفتم منو ببرین خونه اومدم خونه و از هنون روز تا ب الان همیشه تنها بودم کمک های شوهرم بود ولی خیلی سختی کشیدم:)

منم اصلا به دومی فکرنمیکنم
شوهرم خیلی هوای بچه روداشت ولی به من توجه نمیکرد منم همش گریه میکردم تیروییدم پرکار شد به شدت لاغرشدم
حالم ازخوذم به هم میخورذ
اذیتای خانوادشم که به کنار
واقعا سپردمشون بخدا🥺

بچه من آلرژی داشت و داره فعلا هیچ پاهامو ندارم انگار عین سنگه تکون نمیتونم بدم.شوهر منم میگفت محل ندادم.هدف بزارین مثلا خرج یه بچه تو پرورشگاه رو بدین ویلا بخرین سفرهای خارجی برین زبان جدید یاد بگیرین با روانشناس حرف بزن خیلی راهنناییت میکنه.راستی این پیج شمع منه ممنون میشم خودت و دوستان فالو کنین zhivacandle ❤

عزیزم منم خیلی عذاب کشیدم
بجز اینا شوهرم حتی یک ساعت کمکم نکرد
من دوتا بچه ب دنیا آوردم
سزارین بودما و چقدر زجر کشیدم
همین تابستون ناخواسته باردار شدم و با میل خودم سقط کردم
چون در توانم نبود بچه سوم

وا من از اول بچه م کم خواب بود تا حالا .الانم که اوج شیطونه دیوونه م کرده .جدیدا خیلی از کوره در میرم .شوهرم کمک میکنه ولی بیشتر گند میزنه .مامان و بابام هم در خدمتم هستن ولی ماشاالله انقد پسرم اذیت میکنه 4 تایی کم آوردیم هر کی میبینه پسرم رو میگه خیلی اذیت میکنه.منم موندم دومی بیارم یا نه .البته من سنمم بالاست

هر کی به. اندازه خودش دق خورده از دست شوهرش سختی کشیده بخاطر بچه کوچیک افسردگی ‌رفتم چه روزایی که کریه میکردم دوبار بعد از زایمانم عمل شدم واقعا روزای سختی بودن خداروشکر ‌گذشت

من چون مادرم فوت شده از روز اول خونه خودم بودم شوهرمم پا به پام بود چه روز چه شب بچمم رفلاكسى بود و خيلى اذيت داشت هنوزم اذيت داره بخاطر اينكه شوهرم وسط سختيا بود و خودشم اذيت شد الان اصلا بچه دوم نميخواد

منم اصلا دلم نمیخواد دوباره اون دورانا بگذرونم😮‍💨

منم دخترم کولیک شدی داشت تا ۸ماه ۲۴ساعت گریه میکرد خواب نداشت ی عالمه دکتر بردم حتی داروی خارجی دادم هیچی به هیچی خودم افسردگی بعد زایمان گرفتم تو حاملگی آبله مرغان گرفتم زایمان وحشتناک شوهرم بی درک هیچ کمکی بهم نمیکرد توقع غدای خوب و همه چیز که روال عادی باشه داشت خیلی سخت گذشت بهم خیلی

سوال های مرتبط

مامان ماهِ زندگیم 🌙✨ مامان ماهِ زندگیم 🌙✨ ۲ سالگی
زمانی ک این بیلر رو واسه دخملی خریدم
هفت ماهه بودم
وقتی آوردم خونه و نشون باباش دادم
گفت خیلی قشنگه ولی چراانقدر بزرگهههه
حالا کو تا انقدری بشهههه
و من همش تو تصوراتم این بود ک این بیلر نهایتا سه سالگی اندازش میشه
بااینکه خیلییییی از این تصورات بیهوده ام زخم خوردم و کلی لباس رو چشمی نگاه میکردم و میگفتم فعلا بزرگه و اندازش نیس
درصورتی ک وقتی تن خانم طلا میکردم کوچیک بود😢و منی ک همیشه از این بابت حرص میخوردم و میگفتم آخ چ حیف شددد
و پدری ک در کمال خونسردی میگفت عیب نداره ، نگه دار واسه آبجیش 🙄
خلاصه ک من این بیلر رو بین تمام لباس هایی ک تودوران بارداری گرفته بودم ی طور ویژه ای دوست داشتم و باهمین استایل و کتونیش تاتی تاتی میکردم و از تصور اینکه زمانی دخترم دنیا بیاد و انقدری بزرگ بشه ک این هارو تن کنه و پا بزنه و تمام قد کنارم بایسته قند تو دلم آب میشد🥹
غافل از اینکه این هم مثل اکثر لباس های نوزادیش ، دیر تن خورد و کوچیک از آب در اومد و از این بابت کمی ناراحت شدم
اما خب از اینکه حداقل انقدری واسش کوچیک نبود ک بتونم ی عکس یادگاری باهاش بگیرم بسی خوشحالم 😍❤️

قربونت برم خداجونم ک بی نهایت مهربون تر از حد تصورررری
و ب من قشنگ ترین و ارزنده ترین هدیه رو عطا کردی
این دختر ، تمام زندگی منه
میشه از عمر من کم کنی ، ب عمرش اضاف کنی؟
میشه اصلا تماااااام باقیمانده ی عمرمو
فدای وجودش کنی و عمرشو طولاااانی تر کنی؟

خداجونم
سلامتیش
عاقبت بخیریش
موفقیتش وخوشبختیش

تمام آرزوهای من تو این دنیای بزرگه 🤲🏻💖
مامان آنیل و آرسام مامان آنیل و آرسام ۲ سالگی
سلام شب همگی خوش، خواستم تجربمو راجبه پوشک گرفتن دخترم بگم شاید بدرد بعضی از مامانا بخوره🥰
خب فک میکنم فردا میشه ۳هفته و یکی دو روز که من آنیلمو از مای بی بی کرفتم و میتونم بگم راااااحت شدم از پوشک خریدن.
اولین روز هر ۲۰ دیقه یبار میبردمش دستشویی واقعآ روز اول و دوم خیلی سخت بود از کتو کول افتادم یکی دوبارم سر تایم ۲۰دیقه جیش کرد، نا امید شده بودم ولی تحمل کردم و ادامه دادم، روز دوم دیگه دیدم سر ۲۰دیقه شورتش خشکه هر نیم ساعت بردم، ولی باز یکبار جیش کرد البته اونم من تایمو فراموش کردم ببرمش دستشویی، ولی روز سوم و چهارم سرنیم ساعت بردمش اصلآ توشورتش جیش نکرد و من خوشحااال🥰😂 ولی اینم بگم چند شب اول شب تا صبح مای بی بیشو وقتی که میخوابید میبستم چون از خیلی از قبلترش گریه میکرد مای بی بی نبند شورت بپوشون.
خب دوسه شب اول مای بی بیش پر میشد تاصبح، اونم میدونید چرا چون موقع خواب لج میکرد نمیرفت دستشویی ، بعد از ۴،۵ روز دیگه شب تاصبح مای بی بیش خشک میموند نگه میداشتم واسه شب بعد، وای نمیدونید چقدر حال میکردم که مای بی بیش دوباره قابل استفادس و خشکه🤣🤣
بعد از چند وقت مای بیاش بلاحره تموم شد و باخودم گفتم من دیگه مای بی بی نمیخرم که تنبل نشیم هم خودم هم دخترم، شب نبستم براش ولی چشمون روز بد نبینه تاصبح جیش کرده بود نمیدونم شاید بخاطر این بود که پنجره باز بود و قبل خوابم وقتی خیلی خوابش میومد بهونه میکرد نمیرفت دستشویی، اون چندروز اول همش درحال پتو شستن و شلوار شستن بودم، ولی الان بعد ۳هفته تازه ۴روزه پارچه نخی تمیز میذارم تو شورتش و شلوار میپوشونم پنجره هارو میبندم زیرشم دوتا پتو و روشم پتو میندازم دیگه تا صبح خشک میمونه🥰
مامان علی مامان علی ۲ سالگی
سلام مامانا اومدم درد و دل کنم امروز پسرم خیلی اذیتم کرد از صبح ک بیدار شد همش گریه کرد هیچ می‌گفت میخام بزنمت محکم چندتا خوابوندم تو صورتم و چشمم منم همش بغلش میکرد میگفتم چی میخوای مامان فقط می‌گفت میخام بزنمت و گیر داده بود الان باید بریم فروشگاه گفتم مامان دست و صورتمو بشورم صبحانه بخوریم میریم می‌گفت نه نمیرفت دسشویی نه یمذاتش من برم اهرم جیش کردن تو شلوارش پشت در دستشویی هم کلی گریه کرد بعد یک ساعت تمام با زور گوشی و تلویزیون ساکت شد بعدم ک بردمش بیرون کلی اذیتم کرد میخواستم خرید کنم همش می‌رفت و من دنبالش آخرم کیلی داد زدم سرش جلوی همه و زدمش زنعموش اومده بود فروشگاه رفته پیش اون میگه میخام پیش اون باشم و نمیومد با زور دیگه باهم اومدیم بعدم خونه دوباره کلی اذیت کرد شلوارش در آورده بود و لخت راه می‌رفت نمسذات بپوشونمش هی جیش میکرد دور خونه با کتم هم نپوشید منم کلی جیغ و داد کردم و گریه کردم نمیدونی. مایر کرد که اینقدر ازش بدم اومده بود ب خدا باورتون نمیشه وقتی زنعموش رو میبینم انکار اون مامانشه از این رو به اون رو میشه ب شوهرم میگم این دعا داره همش میعاد بره خونه اونا پیش اون باشه منو کلی زده و اذیتم کرده منم اعصاب ندارم دیگه زورم میاره جاریم خودش ی بچه داره جیکش در نمیاد ولی این ابرو برا من نداشت تو همسایه ها از بس جیغ و داد کردم و همش داره گریه میکنم از بچگی هم همین بود الآنم همینه ی دستشویی نمیتونم برم
مامان شاه پسر مامان شاه پسر ۲ سالگی
من با خواهرشوهرام و برادرشوهرام و مادرشدهرم هممون تو یک خیابونیم. دوتا بچه اوردم یکیشون نه اومدن ن زنگ زدن. باوحود ک قهر و.. نبودیم. موقع زایمانم مرگشون میزد. حتی شوهرم ماموریت بود منم تک فرزند خاهر برادر ندارم مادرمم اون برهه مریض بود بستری بود. شوهرم زنگ زد برین ک حالش بده و.... یکیشون نه اومدن ن زنگ زدن. باوجود ک با شکم حامله سه روز و سه شب تو بیمارستان پای مادرشوهرم خابیدم. جاریام زاییده بودن بیمارستان میزفتم کادو می‌بردم
این کافرا برا من نیومدن. تنها رفتم سزازین شدم. یک بچم گذاشتم خونه تنها تا 24 ساعت بعدش ک همسرم رسید شیراز. یع بچه تنها تد خونه. از همون موقع شوهرم و من باهاشون قهریم. حتی بعدا نیومدن نوه شون ببینن. گفتن کار داشتیم. حتی همسرم گفته بود نامسلمونا نمیرین بیمارستان. برین بچه از خونه ببرین پیش خودتون ک خونه تنهاس. باز نرفتن. الان جاریم بچه پنجم زاییده مادرشوهرم مهمونی داده. ما ک دعوت نیستیم ولی چی میشه ک بعضیا اینطوری فرق میزارن. چقد در حقشون خوبی کردم.... اینا میبینم برا اونا اینجور میکنن دلم میگیره
مامان توپول خان👶🏻 مامان توپول خان👶🏻 ۲ سالگی
خدا خیر بده مامانی که بهم راه حل پوشک گرفتن بچه رو داد پیشنهادش خیلی خوب بود خیلی کمکم کرد به شما هم میگم شاید به دردتون خورد 😍
👇🏻
اولی رو از اینستا یاد گرفتم می‌گفت به بچه بگو بیا بریم دستشویی ببینیم مثلا جیشت بیاد چ شکلی میشه مثلا شکل خرگوش میشه شکل ماهی میشه خلاصه هر حیوانی بچه دوست داره بگو تا خوشش بیاد جیش کنه
دومی رو خودم خیلی وقته قبل پوشک گرفتنش بهش میگفتم شبا واسش داستان دستشویی رفتن با یه شخصیت حیوونی یا کارتونی میگفتم شد ملکه ذهنش مثلا من و باباش واسش شبا قصه بچه کلاغ رو می‌گفتیم ک صبح بیدار میشه و صورتش می‌شوره و مسواک میزنع و خلاصه تهش می‌ره دستشویی اینطوری یه داستان آموزشی هم می‌گفتیم هم خوشش میومد یاد می‌گرفت
سومی و بهترین راه حل اینکه واسش برای هر بار دستشویی رفتن جایزه های کوچولو بسته بندی میکردم یا می‌خریدم مثلا بیسکوییت کوچولو یا لواشک کوچولو اینا می‌گرفتم به عنوان جایزه بهش میدادم تشویقش میکردم کلی خوشش میومد هر سری می‌رفت می‌گفت مامان دستشویی کردم جایزه بده 😂😁
خلاصه این چیزا خیلی کمکم کرد البته واسه همش کلی حوصله و صبر باید به خرج بدی به راحتی نمیشه فقط فقط نیاز به حوصله و صبر خودت داره چون بچه ها صبر و حوصله زیاد دارن مهم خودمونیم کم نیاریم
راستی شبا هم پوشک نکنین روی تشکش یه مشما روکش کنید بذارید ک نزنه به تشکش اگر دستشویی کرد
در طول روز هم همش ازش بپرسید دستشویی داری بریم دستشویی آب رو جلوش باز کنید شده شما هم جلوش انجام بدید زودتر یاد بگیره
ببخشید زیاد شد امیدوارم به دردتون بخوره و از این مرحله نسبتا سخت به راحتی بگذرید 😍😘🌹