۱۰ پاسخ

از دست مادر شوهرا بچه پنج ماه کجا چهار دست وپا حرکت می‌کنه تازه خودشون به شکم میندازه این موقع

مادرا واسه درد دندون چیکار کنم

اره متوجه میشن ❤️

کاری به مادر شوهرت ندارم ولی مامانم میگه دختر از ۵ ماهگی کم کم بزار بشینه

اشغالای فوضول. مال منم توو همه کاری متخصص و فضول محله اس ناچارم تحملش کنم

من نمیدونم چرا مادرشوهرا اینجوری میکنن واقعا

آره دقیقا. دخترم روز تولدش ری اکشن متفاوت به آدما میداد دقیقا مطابق با ذاتشون

اره دقیقا

اره دقیقا متوجه میشن بچه ها

اوخی😂😂

سوال های مرتبط

مامان ninim مامان ninim ۶ ماهگی
سلام دوستان خوبین . ما دیروز عصر ۵ رفتیم اتاق عمل حدودا ساعت ۶.۲۰ دیقه بود دخترم رو اوردن دادن بغلم 😭😭😭
بین پارچه سبز بود .
از روی شکمش به صورت افقی حدود ۶،۷ سانت برش خورده . روده های بزرگ و کوچیکشو جدا کردن و دوختندکه دیگه بعدا احتمال پیچیدگی نداشنه باشه و اپاندیس رو هم برداشتن که دیگه بزرگ شد اونم دردسر نشه و عمل نخاد . دکتر میگفت وضعیتش روده خوب بود سیاه نشده بود اصلا و برش نداده . در کل راضی بود از عمل . ولی ما مرررردیم و زنده شدیم خدا هیچ مادری رو با بچش امتحان نکنه مخصوصا نوزاد . خیلی سخت بود .
خلاصه خداروشکر دخترم خوبه و شیر هم میدم ولی کم کم تا بالا نیاره .بچم انقدر گشنه و تشنه مونده بود لب و دهنش خشک و سفید شده کلا دو روزه دهنشو باز نگه میداره انقدر که بالا اورده دکتر میگفت دهنش تلخه بخاطر همینه نمیبنده و داره سعی میکنه با هوا دهنشو خنک کنه .
از پشت درهای اتاق عمل همش میشندم اسم دخترمو صدا میزنه دکتر و باهاش حرف میزنه .
نمیدونم که این پیچ خوردگی روده از کجا اومد سراِغ دخترم .دکتر میگفت زیر سه سال خیلی رایجه این عمل.
😭😭
مامان امیرطاها مامان امیرطاها ۴ ماهگی
دیروز از ظهر تا شب مهمونی بودیم.
پسر بزرگم که از ظهر بازی میکرد و فوتبال میکرد تا شب. امیرطاها هم هی چرت میزد و بیدار میشد، یکم میخندید و باز دوباره میخوابید. دیگه هربار بیدار میشد بغل یکی میرفت. شب ساعت ۹ که خواستیم بریم خونه هردوتا پسرا توی ماشین خواب بودن.
تا کلید انداختیم توی در و وارد خونه شدیم جفتشون بیدار شدن و شروع کردن به گریه کردن. امیرحسین گریه میکرد و میگفت «حالممممممم بده» و عرق سرد کرده بود و هی سرفه میکرد، هر لحظه نزدیک بود هرآنچه از صبح خورده بالا بیاره، جیغ میزد که مامان باید بیاد پیش من بخوابه. از اون طرف امیرطاها از تهِ حلق گریه میکرد و شیر میخواست تا آروم بشه. رفتم امیرطاها رو بیارم که سه تایی پیش هم بخوابیم دیدم امیرحسین گریه میکنه که «فقط مامان تنها پیشم بخوابه» 🤦🏼‍♀️
خلاصه به هر بدبختی بود امیرحسین ساعت ۱۰ خوابید.
ولی امیرطاها هیچ جوره آروم نمیشد. میذاشتمش زمین گریه میکرد که بغلم کن. بغل میکردم گریه میکرد که شیر میخوام. شیر میدادم گریه میکرد و نمیخورد. عوضش کردم، ماساژش دادم، هرررررررکاری میکردم آروم نمیشد ! اصن توی این ۴ماه اولین بار بود این شکلی میدیدمش. دیگه نمیدونستیم چیکارش کنیم ! شوهرم میگفت «باز فلانی این بچه رو بغل کرد و تنظیمات بچه ریخت بهم»
راست میگه تا حالا یکی دو دفعه این اتفاق افتاده بود که بغل این شخص خاص که میرفت شب تا صبح پدر ما درمیومد ولی بازم نه این شکلی ! خلاصه که ساعت ۱:۳۰ خوابید.
جفتشونم صبح ساعت ۵:۳۰ بیدار بودن و توی سر و کله ما 🤦🏼‍♀️

نمیدونم واقعن ! جوری نبود که بگم خسته شده و گریه میکنه ! شاید واقعن انرژی بعضی از آدما بچه ها رو بهم میریزه 🤦🏼‍♀️