۱۹ پاسخ

مادرشوهر منم منو خیلی دوست داره بااینکه جاریم دختر خواهرشه ولی اخلاق رفتار منو بیشتر دوست داره خوبی از خوده آدمه خواهر وقتی خودت خوب باشی همه باهات خوبن

سلام خدا حفظش کنه برات باهاش مثل دخترش باش من حسرت همچنین چیزی ب دلم مونده 🥺خوشحال شدم اینو دیدم برات 😍

خداحفظش کنه گلم

قدرشو بدون و همیشه احترامشو بزار
دستش طلا
کمتر کسی هست خوب باشه با عروس

قدرشوبدون

فک کن اصلا نمیگن غذا درست کردیم بیا اگر نرم گله میکنن 😯

خانواده شوهر منم خوبن اما مادر شوهر من ب شدت تنبله پدر شوهرم سرکار نمیره کارهای زنش میکنه اکثرا ظرف بشوره مهمون داشته باشن غذا درست میکنه چون آشگز بوده من حامله بودم هیچی درست نکردن برام من تو کل بارداریم یک ماه شهرستان نزدیکشون بودم اصلا مهمون دعوت نمیکنن ی آدمهای عجیب و خوبین

مامان منم با عروسش مثل مادرشوهر شما بود ولی اون قدر ندونست پنج سال از هر لحاظ باهاش راه اومد ولی آخرش از خونشون که میخواست در بیاد یه شر بزرگی انداخت در اومد این شد دیگه میگه دیگه به عروس دیگه مثل دخترم رفتار نمیکنم چون قدر نمی‌دونن آخرش آدم بد میشه ، تا میتونی به مادر شوهرت احترام بزار و قدر شو بدون

مادرشوهر منم همینه خواهرم باردار بود هر هفته هر غذای داشت میداد برای آبجیم می‌بردم خودمم تو کل بارداری همش غذا درست میکرد میداد شوهرم می‌آورد برامون

قدرش بدون

شانس اوردی عزیزم

حتما خودت هم خیلی خوبی

خداحفظش کنه قدرشو‌بدون

خداروشکر خدا خیرش بده

خدا حفظش کنه

جاری هم داری

ای جان نوووش جوونتون چه مادر شوهر مهربونی🥹
جالب اینه آش رشته پختم یه پیاله واسه خودم کشیدم بخورم اومدم تو گوشی تایپیک شما رو دیدم🥰😊

خداروشکر عزیزم شماهم براش مثل دخترش باش.ایشالا همیشه سلامت باشن

خدا حفظش کنه . اصالتا کجاییه؟

سوال های مرتبط

مامان روشا و آرشا مامان روشا و آرشا ۲ سالگی
امروز رفتم بهداشت برای چکاپ گفت درازبکش تا صدای قلبشو گوش بدیم از اونجاییکه سونوی ان تی نشد برم توی تعطیلات عید افتاده بود بعد از اولین سونو هموز نرفته بودم و کلی خوشحال شدم که حداقل صدای قلبشو گوش میدم دراز کشیدم خیلی اینور اونور کرد دستگاهو اما صدایی شنیده نمیشد وااای منو میگی دیگه داشتم رد میدادم میخواستم بدوئم برم سنو هزارتا فکر به سرم زد اشکم داشت درمیومد خود ماما هم مضطرب شده بود ولی بروز نمیداد تا آخرسر انقدر تو دلم صلوات فرستادم و التماس خدا کردم تا ی چیزی بالای شکمم سمت راست انگار تق تق در زد گفتم وای اینجاست اینجاست گفت آره دیدمش خلاصه که دستگاهو گذاشت صدای قلب کوچولوش اومد... ولی خیلی بالای شکمم بود تقریبا میشه گفت زیر سینه سمت راستم ی کوچولو پایین تر 😁 نمیدونم چرا رفته اونجا ماما هم گفت ۲۰ هفته به بعد باید میرفت چرا الان رفته🤣
خلاصه که لحظات سخت و سنگینی بود یاد مادرایی میفتم که اینجا میخونم میگن سقط کردن و فلان هفته قلب بچه دیگه نزده و اینا واقعا امیدوارم هیچوقت هیچ مامانی دیگه چنین چیزیو تجربه نکنه واقعاامروز در حد چند دقیقه مردم و زنده شدم
بمونه یادگار از خاطره مراقبت ۱۶ هفتگی
مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید