یادمه۱۷ سال پیش روز عاشورا بود روزی که ب دنیا اومد و تو بغلم گذاشتنش انگار یه تیکه از قلبم جدا شد از بدنم و تو سینش میتپید، وجودش و حس میکردم وقتی با اون چشای درشت و سبزش بهم خیره میشد میخاستم از خوشی بمیرم یع پسر تپل و سفید و چش رنگی که بعد از شیش ماهگی تا سه سالگی عکسش رو بیلبورد های شهر بود دیگه بعد اون پاش شکست و مامانم نزاشت ببرمش سمت مدلینگ گفت چش میزنن بچمو ، الان که نگاش میکنم مردی شده واسه خودش پشت لبش سبز شده قدش بلند شده من تو بغلش گم میشم 🥹 مسئولیت پذیر و دلسوز با اینکه تو شرایط مالی خوبی هستیم تصمیم گرفته که کار کنه هرچی میگم نمیخام اذیت بشی میگه میخام رو پای خودم باشم با پدرش در میون گذاشته یه جای آشنا میره سر کار ماهی ۱۲ تومن شبا که میاد از خستگی بیهوش میشه و صبا با ذوق میپره میره فک کردم بعد چند روز خسته بشه از سرش میفته اما فک کنم اشتباه کردم وقتی صبا میره قلبم میگیره ب نبودش عادت ندارم شاهان کل روز بهونش و میگیره و اینقد میگه داداش دیونم میکنه بزرگ شدن و مرد شدن پسرامون زودتر از چیزی که فک کنیم اتفاق میفته واقعا دلم نمیخاد ازم جدا بشه دلم میگیره خونه نیست 😔 فقط میگم‌خدایا پسرم و ب تو سپردم پسرم علمدار هیئت حسینته خودت نگهدارش باش❤️

۲۰ پاسخ

ای جان خداحفظش کنه

عکس بچگی پسر بزرگت بذار کنجکاو شدم

خدا حفظش کنه . خدا قوت بهت عزیزم که یه پسر کوچولو رو به ثمر رسوندی و الان نوجوون عاقلی شده ،واقعا کار سختیه.

انشاالله خدا سایه شما رو روسرشون نگهداره پسرای گلت رو هم زیر سایه شما حفظ کنه

خدا نگهدارش باشه، اسم پسر بزرگتون رایان نبود؟

چقد قشنگ نوشتی،پر از حس خوب شدم.
خدانگهدارش باشه.

خدا نگهدارشون باشه عزیزم

خدا حفظشون کنه مگه پسرت درس نمیخونه که میره سرکار

خیلی خوبه که از الان مسولیت پذیره چه کاری میره از الان

خدا حفظش کنه برات عزیزم شادی و موفقیتش و ببینی

خدا حفظش کنه
چ ناز توصیف کردی

ای خدا عزیزم 🥹
چقدر مسئولیت پذیر و آقا تربیتش کردین👏
زیر سایه ی پدر و مادر و در کنار داداش کوچولوش خوشبخت و عاقبت به خیر بشه💙

خداحفظش کنه شما سه تا بچه داری یا دوتا

یعنی شما یه پسر ۱۷ ساله هم دارید

عزیزممم مگه خودت چند سالته؟؟میشه عکسشو ببینم اینجوری ک تو گفتی حیلی کنجکاو شدم ببینم

و منی که اشکام ریخت با جمله هات انشاالله همیشع شاد و سلامت باشید

الهی😍 ، خدابرات نگهش داره
موفقیت هاش ببینی💖

عزیزم همچین روزی دنیا اومده کاش اسمش رو حسین میزاشتین

الهی هر جا هست علمدار کربلا حافظش باشه خوش بسعادتت فرزند صالح داری خدارو هر روز شکر کنی بازم کمه دورش بگرد

ای جانم خداحفظش کنه 😍

سوال های مرتبط

مامان پرنس های من مامان پرنس های من ۲ سالگی
دوستان عزیز من الان اومدم چتا رو خوندم و چون زیاد بود اینجا جواب میدم قطعا میدونید که هیچ مادری دشمن بچش نیست و اگه هر کاری یا هزینه ای میکنه قطعا براش دلیل داره لازم نیست گارد بگیریم بر علیه کسی گوشی من s24 اولتراس جدا از قیمتش من چون تو بازار ارز و بوروس هستم و دانشگاه میرم سیستم و ب گوشیم وصل کردم و صرافی و کیف پول و کل برنامه های دیگه که خیلیا ندارن ، پس گوشی من یه گوشی معمولی نیستش حالا در روز فک نمیکنم نیم ساعت مشکلی باشه که بچه بخاد کارتون ببینه یا یکم بازی کنه اما این اواخر شاهان گوشی منو پرت می‌کرد و چند بار هنگ کرد از اونجایی که من حوصله دردسر نداشتم بخاطر برنامه هام مجبور شدیم با پدرش که علی رغم میلمون یه گوشی مناسب تهیه کنیم که اون نیم ساعت در روز و با اون سرگرم بشه که اگه خرابش کنه مهم نباشه هر کسی صلاح بچشو بهتر از بقیه میدونه و من نظر نخواستم راجع ب چیزی فقط در مورد جنس گوشی پرسیدم با کمال احترام ب نظر دوستان من هم عقل دارم هم درس خوندم هم تو جامعه بودم پس مخرب بودن گوشی و تو سن پسرم میتونم تشخیص بدم اما ناچار شدم من هم مادرم هم شاغلم هم دانشجوام هم باید بچمو آروم کنم 🥰 همدیگه رو قضاوت نابجا نکنیم لطفا ❤️🌹
مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
من وقتی زایمان کردم
شوهرم ده شب پیشم بود کلا بد رفت خونه روزا که سر کار بود تا عصر ۷.۸ میومد شبا میرفت خونه ...واسه آزمایشات هم با پدرم با بخیه شکم میرفتم..
تو شرایط سخت کنارم نبود الان میگه بچه دوم گفتم خیلی همکاری کردی ک ب بچه دوم فکر میکنی ...ولی از ۶ماهگی شبا همش نگه داشت شیر میداد تا ب الان شبا بیدار میشه نگه میداره تو طول روز انرژی من میره ...دوماه اول ک نخوابیدم
پسرم کولیک شدید داشت خیلی سخت گذشت...یه شکم گنده و آویزون ک ارکی میدید میگفت یکی دیگه تو شکمت هست ...تعریق زیاددد ک هرچی مام میخریدم چ ارزون چ گرون تاثیر نداشت ...بیکینی سیاه و زیر بغل سیاه ۶ ماه زمان برددخوب بشه مثل اول بشم...موهای سیم اسکاچ ک دوماه بد زایمان رفتم کراتین چون خیلی روحیم رو باخته بودم ..مادر و پدرم کنارم بودم تا ۴۰.۵۰ روز اونجا بودم ..به بچه خودم حسادت میکردم و همش گریه ...هیچ کدوم از لباس ها بهم نمیخورد ...چقد سخت گذشت...اصلا دوست ندارم برگردم به اون دوران اصلا....باز خداروشکر ک گذشت...تجربه های شما چی بود؟؟؟
مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید