سوال های مرتبط

مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین)پارت اول
من از ۳۴هفتگی انقباض های شدید داشتم و دهانه رحمم باز شده بود و دو بار بستری شدم تا ۳۵هفته بعدش (چون از زایمان طبیعی وحشت داشتم و چیزای خوبی نشنیدم )گفتم زودی برم و از دکترم نامه رو بگیرم دکتر من (افسانه جواهری پور میتونم بگم فرشته نجاتم از اول بارداری) رفتم پیشش و چون بیمارستانی که دکترم بود بستری شدم از حالم خبر داشت سونو وزنمو دید گفت طبیعی میخوای یا سزارین که سریع گفتم سزارین و نامه رو نوشت داد واسه ۳۷هفته و ۶روز که میشد ۳۱اردیبهشت به من گفته بود کلا استراحت مطلق باشم و فقط دستشویی برم و هر روز ۱۰دیقه میتونم راه برم ۳۶هفته و ۶روز بودم که تولد دعوت شدیم و من رفتم 😂اونجا خیلی نشستم سرپا بودم فرداش که شد پنجشنبه من دیدم دردام از خیلی بیشتر از قبله و میگیره ول می‌کنه به شوهرم گفتم سریع رفتیم بیمارستان (شمس)اونجا گفتم انقباض و درد زیر شکم و کمر دارم و آن اس تی گرفتن دیدن بله ولی معاینه کرد همون یک سانت بودم از اول ۳۴یک سانت باز بودم
مامان سید کوچولو مامان سید کوچولو ۲ ماهگی
تجربه زایمان
قسمت ۲
دکتر همه چی رو بررسی کردن
چون یه کوچولو حرکاتش اونروز تغیر کرده بود گفتن همین امشب برو یه سونو بده بعدم برو بیمارستان ان اس تی بده
اگه شرایط خوب بود که هیچی برو خونه حواست به حرکاتاش باشه تا دو شنبه ،سه شنبه وقت داری همون تاریخ زایمانم
اگه نه که برو بیمارستان بستری شو
بعد ازشون معاینه تحریکی خواستم
گفتن من خیلی دلم نیست بعدم تو مطب انجام نمیدم چون الان تو مرحله حساس هستی یه وقت کیسه آب پاره بشه خطرناکه تو بیمارستان برو بهشون میگم برات انجام بدن
دیگه من رفتم سونو که همه چی عالی بود
از سونو که اومدن همسرم گفتن به دلم نیست بریم ثامن چون هم پاستور رو قبلا تجربه کردم راضی بودم ثامن معلوم نبود چجوری بازم باشه همم دکترم خیلی دلشون به اونجاست که وااااااقعا این تصمیم خیییلی خیر بود وگرنه بچم شاید تو بیمارستان بدنیا نمیومد یا خانم دکتر نمیرسید بالای سرم
خلاصه رفتم بیمارستان پاستور برای ان اس تی
که ان اس تی خوب بود و همه چی گل و بلبل😂❤️
با خانم دکتر هم زنگ زدن به ماما گفتن معاینه تحریکی هم برام انجام بده
که بنده خدا گفت این معاینه تحریکی نسبت به معاینه قبلی یکم اذیت میشی طبیعیِ عزیزم
و ۲ سانتی که قبل باز بودم باز بود
و گفت اینطوری من میبینم
احتمالا ۲_۳ روز دیگه زایمانته
دیگه ما رفتیم سمت خونه
مامان 🍪 کلوچه مامان 🍪 کلوچه ۲ ماهگی
مامان مهراد🥹 مامان مهراد🥹 ۲ ماهگی
مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳
چرا الان اومدی چرا فلان و... من فقط کارم گریه بود و می‌لرزیم از ترس دعا میکردم بستری نشم آمادگی ذهنیشو نداشتم نمیتونستم بپذیرم حالم خیلی بد بود بعد گفتن خوبه برو ولی فردا دوباره بیا هر روزی که میرفتم کل روز معمولا یا تا شب اونجا بودم تقریبا یک هفته در گیر اونجا بودم روزی چند بار شیفت عوض میشد هر دفع شیفت عوض میشد معاینه میکردن و برام عذاب آور بود هر دفع هم فقط یک سانت بودم آخرش متوجه شدن خودشون به همدیگه میگفتن این ان اس تی همون اولی هم مشکلی نداشت چرا هی میگن بهش که بیا کلا باهم درگیر بودن پرسنل و کار بلد نبودن بعدم کارو نینداختند واسه شیفت بعد همینطور منو یک هفته تاب دادن و هی معاینه میکردن دیگه خسته شده بودم گفتم اگر از درد بمیرم دیگه نمیرم با یه ماما آشنا شدم که تو گهواره تعریفشو شنیدم اونجا میرفتم فقط برا اینکه اونو ببینم میرفتم تا بلاخره دیدمش شمارشو گرفتم گفتش بیا مطب اون روزی که گفت بیا مهمان برامون اومد از شهرستان نتونستم برم تا دو سه روز بعدش خلاصه که ساعت ده رفتم مطب این وسط با یه دوست که خیلی برام عزیزه آشنا شدم مامان هاکان (دیار)که همه چیزامون شبیه هم تو گهواره آشنا شدیم هر دومون همون بیمارستان میخایم بریم هردومون همون ماما خیلی اتفاقی بود همه چیزامون شبیه حتی همسایه هم در اومدیم و تو یه خیابون بودیم خیلی برام دلگرمی بود دوستی باهاش انشالله همیشه سلامت باشن خودش و پسر گلش، خلاصه رفتم مطب معاینه شدم یک سانت بودم با ۳۹ هفته و چند روز بود بخاطر قند بارداری گفتم دیگه نمیتونم کنترلش کنم با رژیم بودم بهم نامه ختم بارداری داد که برم بیمارستان امیرالمومنین پرسنل همونجا بود و میخاست ماما همرام بشه که آخرش هماهنگ کرد
مامان زهراخانوم🩷 مامان زهراخانوم🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۱
طبق سونو آنتی 20روز مونده بود تا زایمانم
رابطه بدون جلوگیری داشتم(البته من از اول کلا جلوگیری نداشتم توی بارداری)
از ساعت 12 تا 3 کمردرد خییییلی شدیدی داشتم طوری که کمرم داشت نصف می شد
کلا توی دستشویی بودم وتند تند دفع ادرار و مدفوع کم کم داشتم
دوش آب داغ هم گرفتم و توی آب گرم نشستم تا کمی بهتر بشم
این بین تکونای بچه هم خیلی خوب بود
ولی سفت شدن شکم آنچنانی نداشتم
یکسره کمردرد بود و یه تایمایی خیلی شدید میشد
نمی‌خواستم قبول کنم که درد زایمانه
آمادگیش رو نداشتم تازه فرداش میخواستم ورزش و پیاده روی شروع کنم و برم دکتر برای مراقبت و معاینه
ولی دیگه نتونستم تحمل کنم و همسرم رو بیدار کردم و وسایلی که تقریبا آماده بود و برداشتیم و رفتیم بیمارستان
رفتم زایشگاه شرح حال گرفت گفت بخواب برای معاینه
معاینه کرد و گفت. ۳ سانتی 😶 افاسمانت. هم خوبه
حقیقتا تعجب کردم اصلا توقعش رو نداشتم
زنگ زد به دکتر و دکتر گفت بستری بشه
گفتم برم خونه یه ساعته برمی‌گردم وسایل نیاوردم
گفت برو ولی با مسئولیت خودت و سریع برگرد
برگشتیم خونه بقیه وسایلی که میخواستم رو برداشتم
عکس بارداری نگرفته بودم😑 که همونجا بین دردهام با همون حال خراب چهارتا عکس گرفتیم😂
رفتم بیمارستان بستری شدم فقط خودم بودم توی زایشگاه خیلی خوب بود
فکر میکردم معاینه ها رو تحمل میکنم ولی سخت ترین و بدترین قسمت برام معاینه ها بود