امروز قبل رفتن ب دفتر اومد گف بیا باهات حرف دارم
نشستم روبروش
بهم گف بهار تو خیلی عوض شدی
خیلی ب من سرد شدی
کاملا اینو دارم حس میکنم ک علاقت کم شده
احساس میکنم اینطوری پیش بریم طلاق عاطفی میگیریم قبلا بدون من نمیخابیدی الان ساعت یازده شب چ پیشت باشم چ نباشم خوابی
هر ساعت زنگ میزدی الان مگ کاری داشته باشی
قربون صدقه نمیری
قبلا تو مشتاق س ک س بودی الان حس میکنم ی ماهم نیام سمتت نمیخای
زدم زیر گریه و گفتم اون موقعا ک التماست میکردم میگفتم منو ب حال خودم نزار
فاصله نزار بیوفته
میگفتم نزار برق چشام بره بخاطر همین روزا بود
حالام دست خودم نیس هم نبودنتو تو اون ی ماه یاد گرفتم هم انقد تو ذوقم خورد و درکم نکردی ک رو احساسم ی لایه خاک نشسته کدر شده.....
هیچی نگف لباساشو پوشید رفت.....

اگه دوستش داری هنوز ته دلت نباید تو روش میگفتی سرد شدم نسبت بهت .

این که خوبه خودش متوجه شده واسه همین همه کار کرده باهات شاید دیگه کم‌کم کوتاه بیاو اون بیاد سمتت منم همین کارو کردم پشیمون هم نیستم با این کارم شوهرم میومد پیشم باناراحتی میگفت توروخدا دیگه سرد نباش باهام وایسا باهم بخوابیم بعضی وقتا سرد شدم واقعا لازمه و تاثیرم داره

مشخص میشه هنوز حواسش بهت هست که این حرفارو بهت گفته

بگو هر چیزی بکاری همونو برداشت میکنی

آخی عزیزم انشالله درست میشه سرعقل میاد