۵ پاسخ

فاطی تاپیکاتو الان دیدم🥺خیلی ناراحت شدمممم
انشالا هرچه زودتر جاش سبز میشه برات قشنگم
خودتو ناراحت نکن خوشگلم❤️
از خدا میخام هرچه زودتر دوباره مامان بشی خاهری🥲

من فرزنداولمو ازدست دادم زایمان زودرس والان منتظراینم که خدا بهترشوبده

👌🏻👌🏻

عزیزدلم🥹❤️

یوتکم خیرا مما اخذ منکم...
بله 👌

سوال های مرتبط

نیلو نیلو قصد بارداری
بچه ها یه درد دل دوستانه ،لطفا اگر به این مسائل باور ندارید یا از نظرتون درست نیست محترمانه خوندید رد بشید 🙏ببینید من خودم ادمیم به مسائل معنوی و اینکه هر چیزی میتونه رو نطفه اثر داشته باشه اعتقاد دارم و خودمم طبق روایات یا حالا دستورات دینی و اینا دوست دارم آدم موقع نزدیکی ای که میخواد اقدام به بارداری باشه تا میتونه نسایلو رعایت کنه ،یکیش اینکه میگن حرف نزنید ،رو قبله نباشید بسم الله بگید ،شوهرم ولی فکر میکنه نمیدونم حالا با همین اقدامای اول زود میگیره ،الان دو سه بار اقدام داشتیم هر بار میخواد قبلش بشینه یه سوره ای بخونه بعدشم میگه نباید مرد نگاهش به مهبل زن باشه موقع نزدیکی اینا اثرات روحی داره تو اون نطفه بچه ،بچه نجیب و درست و خدایی نکرده زنکار نمیشه در اینده .بعد اینجوری خب خیلی سخت میشه فقط میخواد نگا کنه به صورت من خب وقتی ببخشید واژنو نگاه نمیکنه سخته حای دخول پیدا کنه ،از اونرم میگن ژل نباید بزنی اسپرمارو میکشه منم که خشک خشکمبه سختی جوری که هم شوهرم اذیت میشه هم خودم برام دردناک و سخته .واقعا شماها میشه راهنمایی کنید چ جوری بهش بگم بابا حالا دور از جون زنا نمیکنیم ما که ،حالا اینهمه بچه ناخواسته بدنیا اومدن خیلیم مومن و متدینن انقد سخت نگیر ،از اونرم یه راهی بگید برا خشکی واژن چکار کنم خب تا قبل اقدام همیشه برا رابطه ژل میزدیم ما
مامان ابولفضل:) مامان ابولفضل:) هفته چهارم بارداری
چقدر یه مادر زجر میکشه از زمانی که می‌خواد تصمیم بگیره به باردار شدن کاری نداریم بعضی‌ها با همون بار اول خدا بهشون نظر میکنه امثال منی هم که یک سال و نیمه منتظرم کم نیست...
مادر از لحظه‌ای که تصمیم می‌گیره برای مادر بودن، زجر و استرسه .
بعد که باردار شدی ، استرس سلامتیش رو داری
نه ماه روز و شبت یکیه که نکنه اتفاقی براش بیوفته! نکنه مریضی بگیره! نکنه از دستم بره!
بعد که زجر زایمان بگذره و با کلی درد بچه دنیا بیاد، تازه لول جدیدی از مشکلات رو به روی ادم قرار می‌گیره .
بی‌خوابی! گریه‌ها، دل درد بچه .... زردیش... شیر خوردنش ... شستنش...
تب میکنه تو جونت در میاد! دندون می‌خواد در بیاره با دردش جیگرت تیکه تیکه میشه‌...
بزرگتر که میشه همش گوشه دلت غمه که بچه فلانی فلان چیزو داره بچه من نداره! بچم دلش فلان چیزو می‌خواد من نتونم چی؟ ایندش چی میشه؟
بزرگ تر میشه قد میکشه تو میمونی یه انفجار از استرس که ایندش چی میشه؟ نکنه یکی بیاد قلبشو بشکنه؟ نکنه گیر ادم نا اهل بیوفته و ...
ولی خدا یه جوری همه این زجرا رو شیرین کرده که بقول استاد هوشنگ ابتهاج :( چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی!)
و بمیرم برا دل مادری که داغ این غم مبارک رو میبینه..‌