۳۱ پاسخ

ای جانم آریایِ قشنگ❤️🧸
من که هنوز با همسرم میبرمش

ای جانم 😍
منم چندروز پیش اولین بار خودم حمومش کردم مامانم فقط وایساد که بعدش بگیره ببرش بیرون حموم

خیلی حس خوب و لذت‌بخشیه 😍🩷

من فقط ترسم از اینه که آب بره تو گوشش🤦🏻‍♀️
و اینکه همزمان باهم نمیشه بیایم بیرون 😅 باید یکی خانوم رو تحویل بگیره 😅

منتظرم بزرگ‌تر شه این مشکل هم حل شه دوتایی بریم 😍

چقدر متن و حس تاپیکت شبیه تاپیک منه برای اولین حموم🥹

به به

وای خدا من نی‌نی اینقدری میخوام😫😍

ای جونم الان باید ماچش کرد😍

افرین بهت😍
عاقیت اریاجان باشه😘
من خیلی میترسمممم حتی مادرمم میبره با ترس نگاشون میکنم تا تموم بشه😅اسانشور داری یا رو دستت گذاشتی؟

افرین مامان قوی 💪🏻بهت افتخار میکنم
انشالله منم بتونم تنهایی ببرمش حموم چون مسعله من اینک چطوری باهش همزمان از حموم در بیام

منم ۲۵ روزگی به بعد خودم بردم حموم 😅❤️

اخ گلبرگ خالهههه❤️
معلومه چقدر نرم و لطیفه بچههه🥲

من فقط بار اول اونم چون تازه زایمان کرده بودم نمیتونستم مامانم حمومش کرد بعدش دیگه خودم حموم ش کردم میترسیدم ولی قشنگ ترین حس دنیا بود

بعد خودتو چجوری شستی؟

ای جان موشی موشی من فقط مامانم دوبار اول پسرمو برد حموم بار سوم سه هفتگیش بود تنها بودیم بچه امم سرش چرب شده بود گفتم تا کی بشینم یکی بتونه بیاد بچمو ببره حموم این بود ک دوتایی رفتیم حموم بدون کمکی بعدم شوهرم زنگ زد گفتم ک اینکارو کردم اونم کلی ذوق کرد و شبم برام گل خرید اومد خونه ک اینقد شجاعت ب خرج دادم 😅

من هنوزم میترسم بااینکه ۷ روز دیگه ۴ ماهه میشه
باید شوهرم باشه ببرم
من تو بغلم نگهش دارم شوهرم بشوره

خیلی حس قشنگیه باردار که بودم دست میکشیدم به شکمم تو حموم میگفتم خدایا میشه بچم سالم به دنیا بیاد بیارمش حموم و بدن کوچولوشو بشورمو کیف کنم الان حسابی لذت میبرم ازینکار

منم دخترم از ده روز به بعد خودم میشستم البته با کمک شوهرم، یکم جون گرفت دو ماه به بعد خودم تنهایی می‌بردم حموم میشستم با خودم

گذراندن یک مرحله دیگر از مادرانگی ت و چشیدن طعم قدرت در عینِ لطافت،
گوارای وجود پر مهرت🌹🌸✨

منم از 40روزگی تنهایی بردمش حموم

الهی عزیزم ای جان چقد قشنگ میخنده دلبر

وای منم تا دوماهگی مامانم حمومش میکرد یعنی اینقد میترسیدم میبردم خونه مامانم حموم میکردش میاوردم خونه😂الان دوماهه خودم تنهایی حموم میکنم کم کم دیگ ترس ادم میره

عافیت باشه 🌱 جوجه چش رنگی🌈

من از اول اول دخترمو خودم بردم حمام اجازه ندادم کسی دیگه ی ببرش

کجا گذاشتیشو حمومش کردی عزیز

ای جانم عافیت باشه گلم

آخی عزیزم
منکه هنوزم میترسم فقط مامانم حمومش میکنه نمیذاره من حمومش کنم

ای جانم😍

منم دیروز آریا جانمو‌ تنهایی بردم حموم کیف داد

منی که مامانم اجازه نمیده خودم ببرمش🥲🥲و دوست ندارم بدمش دست کسی بشورش مخصوصا مادرشوهرم که اصلا تمیز نمیشوره بچمو

اخ حدا

وای منم دقیقا امروز همینکارو کردم خیلی حس خوبی بود ک تنها تونستم 🥹🥰

بهترین کارو کردی🥰

خیلی حس خوبیه😍

سوال های مرتبط

مامان محیـــا جان💗 مامان محیـــا جان💗 ۴ ماهگی
اولین حموم دو نفره تو ۵۴ روزگی من و قلبم🥹💗
امروز برای اولین بار این ریسک قشنگ رو کردم و تنهایی بردمت حمام🤭
اخه تا بابایی بیاد شب میشه😶‍🌫️
و شبا بهتره ک نینی جون ها رو نبریم دوش بگیرن چون ممکنه دل درد بیاد سراغشون🥺

خونه مامانجونم که دوره بهمون 🙃بالاخره باید از یه جایی شروع کنیم مگه نه؟!
صدای آب رو که شنیدی با دقت داشتی گوش میدادی و من از تو آینه محو تو شده بودم🥲❤️
یهو فکرامو بلند بلند به زبون آوردم:
قربون اون خدایی که تورو برا من آفرید و لایق دونسته برات مادری کنم😭
با بسم الله شروع کردم و تو تمام مدت خیره بودی به صورتم و من داشتم برات توضیح میدادم که چیکار میکنم…
کلیم صلوات فرستادم که همه چی خوب پیش بره شنیدی؟!😂
چیه این مادر که تماااام قدرت دنیا تو دلش جمع میشن برای پاره تنش…؟
الان حس توانمندی و استقلال میکنم و خوشحالم باهم داریم خودکفایی های جدید رو هی فتح میکنیم🤭💗😂
خدا حفظت کنه واسم روحُ جونم محیایِ من🤍

روزی همه آرزومندا بشه به حق شش ماهه امام حسین جانم🥹🤲🏻
مامان کایان مامان کایان ۲ ماهگی
#تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
دردام غیر قابل تحمل بود و فقط گریه میکردم و میگفتم من دارم میمرم لطفا منو ببرین سزارین و واقعا تو حال خودم نبودم مث اینکه تو این دنیا نبودم و تمام تمرکزم روی بدنیا اوردن پسرم بود و سلامتیش
دکترم که ۹و نیم اومد خیلی اروم و با خونسردی پیش میرفتیم منی که توی اون همه درد داشتم میمردم ولی خانم دکتر خیلی ارومم میکرد
تا که با ۷ .۶بار که دردم شروع شد همراه با زور ساعت ۲۱:۴۳
پسری رو بدنیا اوردم
وقتی بغلش کردم تمام دردام یادم رفت خیلی لحظه ی شیرینی بود همه کنارم بودن مادرم و همسرم خیلی باعث دلگرمیم بودن
بعدش کایان رو بردن برای لباس پوشوندن و بخیه زدن من که برش داشتم
بعدش که تموم شد خودم بلند شدم رفتم حموم و لباس پوشیدم و اومدم نشستم شام خوردم و تمام
من تونستم طبیعی زایمان کنم
و حالا خودمو تحسین میکنم که تونستم با این درد های فراوان که واقعا غیر قابل تحمل هستش و بسیار سختتتت
و کلا من ۳.۴ساعت خیلی درد کشیدم و بعدش تمام دیگه هیچ دردی متوجه نشدم و الان از انتخابم بسیار راضیم
و خیلی خوشحالم که الان پسرم بغلمه
مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۳ ماهگی
سلام از مامانی که چند روزه سرما خورده و اومده یکم غر بزنه🫠🥴

همون مامانی که همیشه سعی می‌کنه قوی باشه، همه چی رو جمع‌وجور کنه و نذاره چیزی رو بچه‌اش تأثیر بذاره... ولی خب این چند روزه حسابی وا دادم.
از شانس خوبم، درست وقتی که خودم با گلوی گرفته و بینی کیپ‌شده داشتم جون می‌دادم، آریای کوچولوم که هم سرما خورد. انگار قرار گذاشتیم با هم مریض بشیم، فقط فرقش اینه که اون حرف نمی‌زنه و فقط با بی‌قراری‌هاش داد میزنه "مامان حالم خوب نیست!"

چند شبه که نخوابیدیم، نه من، نه آریا. خوابمون قاطی روز شده، روزمون قاطی شب... من یه مامانِ نیمه‌جونم که دیگه نمی‌دونه داره شیر می‌ده یا داره چایی می‌خوره!

آریا هی بغل می‌خواد، هی ناله می‌کنه، بدنش داغه ولی نه اون تبِ خطرناک، یه گرمایی که دلمو می‌لرزونه... اونقدری که بغض می‌کنم و فقط می‌گم: "خدایا فقط خوب بشه، فقط بخنده، همین."

هی می‌خوام قوی باشم، ولی خب آدمم... منم خسته‌م، گلو درد دارم، جون تو تنم نیست... ولی خب آریا منو داره.
و منم شما رو دارم، یه عالمه مامان که درد دل‌هامو می‌فهمید، که می‌دونید گاهی فقط یه "می‌فهممت" چقدر می‌تونه حال آدمو بهتر کنه.

پس اومدم بنویسم، شاید یه کم سبک شم، شاید شما هم از تجربه‌تون بگید، شاید با هم یکم دلامون آروم بگیره.🥲
مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۳ ماهگی
امروز غروب این عکس رو گرفتم
یاد حاملگیم افتادم
دیدین چه ذوقی داشتیم لباس ها رو زودتر بشوریم؟؟
ساک جمع کنیم واسه بیمارستان؟؟
من هنوزم همینقدر با ذوق لباساشو میشورم. تا میکنم . اتاقشو مرتب میکنم
خودشو مرتب میکنم
همونقدر ذوق دارم واسه لباس های فسقلیش. واسه تیپش🥹
و به فکر میکنم که چقدر زود گذشت
نگاه میکنی میبینی خواب نداشتی و از ۲۴ ساعت ۲۰ ساعت بیداری و بچه داری و خونه داری کردی ولی به عقب نگاه میکنی به بچت نگاه میکنی میبینی عقربه های ساعت با هیچ کس شوخی ندارن و به سرعت حرکت میکنن
خدایا شکرت واسه داشتن کوچولوهامون
خدایا شکرت سلامتیم و میتونیم از پس نگهداریشون بر بیایم
خدایا شکرت بچه هامون صحیح و سالمن
لباس . اسباب بازی . اتاق خوشگل و این چیزا به خدا مهم نیس
یه وقتا خیلی حساس میشم که اینو بخرم اونو بخرم
نه در رابطه با آریا برای خودم یا خونه
بعد یه تلنگری میشه . یکی رو میبینم یا یه چیزی می‌شنوم
میگم خدایا شکرت سالمم . سقف بالا سرمه . بچم و همسرم و خانواده ام کنارم هستن و غذایی که روی گاز دارم و لباسی بر تنم🤍
من قبل آریا هر روز صبح یا شب شکرگزاری میکردم الان وقت نمیکنم ولی همش با خودم تکرار میکنم "خدایا شکرت"✨️
خدایا شکرت . خدایا شکرت ❤️


خسته و بی خوابم مثل خودتون
بدن درد و ریزش مو و بهم ریختگی هورمون دارم مثل همه ی شما
سخته ولی خب طبیعیه
همش به خاطر اینه که من " مادر " شدم
و مادر شدن اصلا آسون نیست ❤️




شما هم همینطوری ذوق میکنین واسه بچه ها ؟؟؟یا من زیادی دیوونه ام ؟؟