هاکان عزیزم،
نور چشمم، دلیل خنده هام
از روزی که صدای قلب کوچیکت رو شنیدم، دنیام زیر و رو شد. دیگه فقط من نبودم، دیگه تنهایی معنی نداشت، چون تو توی قلبم خونه کردی.
هر شب که خوابیدنتو نگاه می‌کنم، اشک از گوشه‌ی چشمم سرازیره. نه از غم، از عشقی که هیچ وقت نمی‌تونم با کلمه‌ها توضیحش بدم.
تو کوچولوی منی، اما سنگینیِ حضورت از هر کوهی بزرگ‌تره توی زندگی‌م.

هاکان، من شاید همیشه نتونم بی‌نقص باشم، شاید خسته شم، شاید گاهی بغض کنم، اما بدون هیچ شکی، تا آخر عمرم همه‌ی تلاشم اینه که تو بخندی، تو آروم باشی، تو رشد کنی.
هر قطره‌ی شیر که بهت دادم، باهاش عشق و دعا هم دادم.
هر شبی که بیدار موندم کنارت، برام عبادت بود، نه زحمت.
هر باری که بغلت کردم و بوسیدمت، خودمو پیدا کردم توی نفسات.

من قول می‌دم که هر روز، یه مامانِ قوی‌تر، صبورتر و عاشق‌تر برات باشم.
قول می‌دم وقتی بزرگ شدی و به عقب نگاه کردی، بدونی که همیشه یکی بود که عاشقانه، بی‌وقفه، از جون و دل برای تو زندگی کرد.

دوستت دارم هاکانم… با هر ضربان قلبم، با هر نفسی که می‌کشم،
تا همیشه…
مامان‌ت، تینا 💙
🤍✨۱۴۰۳/۳/۲۱

تصویر
۱۹ پاسخ

ایجووونم چه مادر و پسر جذابی😍❤️

عزبزم زیبایی

عزیزم پسرتون از لحظای که دندونش نیش زد چقد طول کشید که دندونش کاملا دیده بشه وتبم داشت شما چه کارایی انجام میداین برای تب

چه خوشگلی شماااااااا

چقد لاغر شدی چیکار کردی😍😍😍؟؟

عزیزم خدا حفظتون کنه برای هم🥺❤

چه قاب ملوسی🥺😍😍چ نازی دختر

خدا همه نی نی هارو حفظ کنه برامون😍
عزیرم اگ دوست داشتی جواب بده هاکان جون فقط شیر خشک میخوره یا شیر خودتم میدی؟
من خیلی عذاب وجدان دارم شیر خودمو نمیخوره
تا ه
اول ۷ماهگی خورد
دیگه ندارم قط شد😥

زیبا ❤️

خداحفظش کنه ماشالله چ خوب مرتبی تو خونه من شبیه کارتن خوابام🤣

چقدرشبیه بازیگرای ترکی،بوس به دوتاتون

خداحفظش کنه

چه موهای خوشگلی داری
خداگل پسریتو برات نگه داره

اخهههه

چقدر خوشگلی😏

بوس بهتون قشنگم

خدا حفظش کنه واست🤩😘

خدا رو برای هم حفظتون کنه عزیزم 😍😍😍چه عکس قشنگی

ای جان عزیزم خدا حفظ تون کنه برای هم

سوال های مرتبط

مامان آوینا مامان آوینا ۹ ماهگی
مامان گردو(حلما )جانم مامان گردو(حلما )جانم ۸ ماهگی
اولین دندونت دراومد ، و دلِ من دوباره افتاد… اما این‌بار، توی لبخند تو 🦷✨

حلما جانم...
تو نیومدی که فقط دخترم باشی...
تو اومدی که منو از نو بسازی، که بشی معنای زندگی توی تاریکی‌های بی‌صدا.
وقتی اولین دندونت رو دیدم، انگار یه تیکه ماه افتاد توی لبخندت…
چقدر کوچیکه، اما چقدر بزرگه… چون داره نشونم می‌ده که داری بزرگ می‌شی… و من؟
من با هر نشونه‌ی بزرگ شدنت، هزار بار عاشق‌تر می‌شم،
تو رو نه با قلبـم ، با روحم دوست دارم…
با همه‌ی بود و نبودم، با همه‌ی لحظه‌هام…
دندون کوچولوی تو، فقط یه سفیدیِ خوشگل نیست،
یه نشونه‌ست…
نشونه‌ی این که خدا هنوزم معجزه خلق می‌کنه،
و من خوش‌شانس‌ترین زن دنیام،
چون معجزه‌ش توی آغوش منه 💞
حلما… تو دلیل بودنمی.
تو دلیل دوباره لبخند زدنمی.
تو دلیلی… که هنوز می‌تونم با اشک شوق، بنویسم💖
بعد از خواهرت ک پیشمون نموند💔
تو شدی نجات دهنده ی من🤍✨
اولین دندون حلما جانم
بمونه یادگاری ۱۴۰۴/۳/۱۰
ب وقــت ۷ ماه و۱۵ روزگی💫
مامان هاکان مامان هاکان ۸ ماهگی
هاکانِ مامان…
۸ ماهه شدی. ۸ ماهه که دنیای منو زیر و رو کردی، قلبمو گرفتی و گذاشتی کف دستت.
از روزی که صدای نفس‌هات رو شنیدم، دیگه هیچ چیزی توی دنیا برام مثل قبل نشد.
من با تو یاد گرفتم مادر بودن یعنی چی. یاد گرفتم چجوری بی‌خوابی بکشم، اما با یه لبخند کوچولوت همه خستگیامو فراموش کنم.

هاکانم…
وقتی دستای کوچولوتو دور انگشتم حلقه می‌کنی، وقتی سرتو می‌ذاری روی سینه‌م و آروم می‌گیری، دلم می‌لرزه از این همه عشق.
گاهی که خوابی، فقط نگاهت می‌کنم و بی‌صدا اشک می‌ریزم. از ترس روزایی که شاید نتونم همیشه محافظتت کنم… از عشق زیادی که قلبم جا نداره براش…

پسر نازنینم…
اگه بدونی مامان چقدر برات آرزو داره…
آرزوی سالم بودن، قوی بودن، خوشبخت بودن…
آرزوی اینکه یه مرد مهربون، باوقار و عزیز بشی…
که دلت هیچ‌وقت نشکنه، که هیچ‌وقت احساس تنهایی نکنی.

هاکانم، تو دلیل زنده‌بودن منی.
اگه هزار بار دیگه هم به دنیا می‌اومدم، بازم آرزو می‌کردم مامان تو باشم.
با همه سختیا، با همه گریه‌ها، با همه شب‌بیداریا…
بازم می‌گم: “خدایا شکرت که هاکانو بهم دادی.”

دوستت دارم بیشتر از نفس کشیدن، بیشتر از هر چیزی توی دنیا.
مامانِ دیوونه‌ت، همیشه پناهت می‌مونه… تا آخر دنیا.
مامان ܣߊ‌ܝ̇ߺߊ‌🧸💋 مامان ܣߊ‌ܝ̇ߺߊ‌🧸💋 ۹ ماهگی
هانای نازم🥺❤️
از همون لحظه‌ای که فهمیدم قراره مادر یه دختر بشم، دنیام رنگ دیگه‌ای گرفت...
نه فقط چون "دختر" بودی… چون نرمیِ زندگی بودی، صدای لطیف آینده‌م، روشن‌ترین دلیلِ بودنم✨️

اولین بار که صدای قلبت رو شنیدم، یه اتفاق توی من افتاد؛
یه عشقِ بی‌دلیل، یه وابستگیِ عمیق که هنوزم با من نفس می‌کشه…
تو نیومدی فقط "دخترم" باشی،
اومدی که معنای دوباره متولد شدن من بشی❤️

با هر خنده‌ات، به دنیا دلگرم‌تر شدم🌞
وقتی بغلت می‌کنم، انگار همه‌چی سر جاشه…🌱
وقتی می‌خندی، خستگیِ دنیا از تنم در می‌ره…🌈

دخترم…
تو فقط فرزند من نیستی، تو رفیق روزهای سختی،
همراه بی‌ادعای قلبم، همون رویای قشنگی که یه روز تو دلم بود و حالا تو آغوشمه🫶🏻

تو فقط بزرگ نمی‌شی… تو توی وجودم ریشه می‌زنی.
هر روز، بیشتر شبیه رویاهایی می‌شی که یه روز فقط آرزو بودن🌸

روزت مبارک، جانِ دلم.
بودنت باارزش‌ترین دارایی منه…
و مادرِ تو بودن، قشنگ‌ترین تعریف مادر بودنه👩‍👧💖
مامان آقاکمیل 🤍✨ مامان آقاکمیل 🤍✨ ۹ ماهگی
باردار که بودم از خونه بابام سه چهارساعت فاصله داشتم :)
هیچکس نبود تنهای تنها بودم سه بار به تنهایی خونه تکونی کردم ...
تا روز اخر برای هر وعده به تنهایی پای گاز ایستادم و برای همسرم غذا درست کردم یادم نمیاد کسی برای من هوسونه چیزی فرستاده باشه...
هیچ وقت...
نیازم به همراه بودن و همدرد بودن در من بی جواب مونده بود.‌..
از سمت کسایی که به شدت کمکشون بودم برای هر ایده یا کاری ..‌.
تایمایی که مریض میشدم فقط همسرم کنارم بود خدا خیر دنیا و آخرت رو نصیبش کنه که اگه نبود منم نبودم :)
این وسط یدونه همسایه داشتیم که از شکم برامده‌م و نفس نفس زدنام متوجه بارداریم شده بود و احتمال میدم تو آسانسوری که همو دیدیم متوجه سرفه هام شد و همون روز برام از عطاری پنیرک و یکم دمنوش خریده بود 🥲
جوری خوشحالم کرد با اینکه میدونستم نمیشه دمنوش بخورم از شدت ذوق یه استکان خوردم و همونجا براش آرزوی دختر خوشگل کردم میدونستم سالهاست منتظره و چندباری سقط کرده
حالا پسر من هشت ماهشه و دختر همسایمون دوماهه :) 🌱🌟
حواسمون به هم باشه یه دعا از زبون دیگری شاید راه نجات باشه ❤️
مامان دوستمون💕 مامان دوستمون💕 ۹ ماهگی
جهت ایده ماهگرد فرشته کوچولوها
🥲خدایه من
همه خاطراتم زنده شد
اون روزی که دختر کوچولوم ۱۴ روزش بود و اومدم بوشهر
وقتی رسیدیم خونه و در خونه رو باز کردم حالا من بودم و یه نوزاد ظریف و تنهای تنها
بغضمو قورت دادم و برگشتم دیدم بابا ابوالفضل پشت سرمه
هیچ وقت خاطرات اولین حمومش یادم نمیره که میخواستم یا قیچی لباسشو پاره کنم🥲
هر روز یه صدایی تو سرم می‌گفت مطمئنی از پسش برمیای؟
اولین باری که شیر تو گلوش گیر کرد و نشستم یه دل سیر گریه کردم که بچه از دست رفت
دوباره برگشتم دیدم بابا پشت سرمه
یه شب آوا تا صبح پنج یا شیش بار بیدار شد بار اول که براش بیدار شدم دیدم بابا بیدار شده گفتم شاید چیزی لازم داره
بار دوم هم همینطور گفتم دیگه لابد حتما کلافه شده میخواد بره تو اتاق تنها بخوابه
و هر شیش بار دیدم بدون هیچ دلیلی با من بیدار میشه و با من می‌خوابه فهمیدم دلیلش منم🥹 و باز هم اونجا فهمیدم بابا ابوالفضل پست سرمه
خلاصه که الان دخترکوچولو ۹ ماهشه و ما کنار هم تونستیم از پسش بربیام🥹