هیچ کس قبل از اینکه من مادر بشم به من نگفت ببین لحظات متعددی هست که دلت میخواد یه دکمه برگشتی داشته باشه و تو مشتتو محکم روی اون دکمه بکوبی.
هیچ کس نبود به من بگه که ببین با هر پسرفت خواب بچت رابطه مامان و بابا هم دچار پسرفت میشه،چرا؟ چون کم میخوابن چون فشار عصبی روشونه.
هیچ کس به من نگفت که چقدر احساس پسرفت و عقبگرد توی کارم بعد از بچه دار شدن تجربه میکنم.
هیچ کس به من نگفتش که به عنوان یه مادر گاهی پیش میاد که ممکنه بچم رو دوست نداشته باشم.
هیچ کس به من نگفتش که مادر شدن سخت ترین شغل در این جهان هستیه.
هیچ کس به من نگفتش که تو باید دقایق ممتد دنبال بچت بدوی، تا بلکه اجازه بده پوشکش رو عوض کنی، که وقتی فلاش بک میزنی به گذشته میبینی که دقایق ممتد چه کارها که میتونستی انجام بدی .
هیچ کس در مورد این حسا حرف نمیزنه ولی اینها طبیعی ترین احساسات انسانیه که یک مادر یک والد تجربه میکنه.
تجربه این احساسات طبیعیه نه نشونه ضعفمونه نه به معنی بد بودنمون،اتفاقا به این معنیه که تو داری به اندازه کافی تلاش میکنی واسه همین خسته ای، واسه همین بریدی،واسه همین حقته که انقدر کلافه باشی اونی که فکر میکنه حرف نزدن از این احساسات نشون دهنده قوی بودنه ،داره به خودش ظلم میکنه.
ما باید بشکنیم باید یه سری سکوت های اجتماعی شبیه این چیزهایی که گفتم رو بشکنیم

۱۵ پاسخ

خاهر زودتر پیدات میکردم میگفتم همه اینارو😂من که پاره شدم از این دست بچه حالا تو اول راهی انقد بلا سرم اومده تو این چند وقته اخیر یه هفته بیمارستان بستری بودیم خلاصه اینم بگم روزای خوبت الانه بچه راه بیوفته پاره ای

افرین دقیقا منم همین طور هیچکس نگفته بود

درود بر شما، عالی گفتی
دقیقا همینه ❤️
و چقدر دلم برای مادران نسل‌های قبل می‌سوزه که همه‌ی این احساسات رو سرکوب می‌کردن و حرف نمی‌زدن چون می‌ترسیدن که به معنی ناشکری کردن باشه!

همه اینا سخته ‌ی وقتای میشینم گریه میکنم .مخصوصا وقتای ک پسرم از درد جاییش گریه میکنه ولی بازم عاشق مادرشدنم و هزار بار دیگه هم برگردم عقب مادر میشم .خدا ب هممون صبر و قوت بدع .چون میدونم ما قوی ترینیم

دقبقا صبح اول صبحی اشکمو دراوردی دختر😅😭همین حالا
....هیچکسم ب من نگفته بود بعضی وقتا ب خودت میای میبینی ن صبحونه خوردی ن ناهار نه شام ولی با تمام وجود به بچت رسیدی

همه ایناجزیی ازچرخه زندگیه وباهمه سختی اش میگذره امااون فشارهای عصبی که سرشوهربیچاره ازهمه جابیخبر خالی میشه عذاب وجدان بعدش خیلی سخت تره.البته برای من اینجوریه.ودست شوهرم رومیبوسم که باصبوری ولبخندهمه اخلاقهای بد من روتحمل میکنه

دقیقااا همینطورههه عااالی بود
اینکه فکر کنیم هم دردیم و یه سریا هستن که شرایطشون دقیقا مثل ماعه و درک میشیم هم خییییلی کمک میکنه بهمون

عزیزم درخواست میدی

عزیزدلم اینام زود میگذرن برای منیم که سر نفس اولین تجربم بود خیلی سخت بود خیلی ولی گذشت الان سر شاهان اون کارهارو نمی‌کنیم
میدونم مادرا بعداز زایمان افسرده میشن فکرای مختلف ترس از آینده بچشون ولی میگذره اروم باش تا لذت ببری

هبچ کس ب من نگفت ک چقد احساسات متناقضی برای مادر شدن هست در عین حالیکه داری از خستگی ببهوش میشی اما عذاب وجدان هم داری

خیلی قشنگ بود ولی یجاشو دوس نداشتم.من مادر۳تابچم و هیچوقت نشده ک حس دوس نداشتن بهشون داشته باشم.🥰هر۳تاشونو ب اندازه چشام میخوامشون😍😍

افرین 👍🏼👍🏼♥

آفرین عزیزم دقیقااااا همینطور …..

دیگه اینا رو همه میدونن باید قبل بچه دار شدن به فکرش بشی نه الان

عالی بود🥰

سوال های مرتبط

مامان جانا❤️ مامان جانا❤️ ۵ ماهگی
شیر مادر و شیرخشک کمکی
#پارت_اول
مامان هایی که از قبل من رو دارن میدونن که از ۱و نیم الی ۲ ماهگی بچه م یکی از دغدغه های اصلی‌م این بود که در کنار شیر خودم یک وعده یا دو وعده شیر خشک بدم اما فکر کنم یکی از بد قلق ترین فرشته ها فرشته کوچولوی من بود و به هیچ روشی شیر خشک رو قبول نمی‌کرد.

اول اینکه چرا از اول شیرخشک کمکی ندادم:

اگر بخواید شیرخشک کمکی بدید باید تا ۳ هفته اول تولد بچه بهش بدید واگرنه احتمال اینکه بعدش بگیره خیلی کمه چون به شیر مادر وابسته میشه و ممکنه بافت پلاستیک توی دهنش رو دوست نداشته باشه و یا اینکه از حالتی که یهو شیر زیاد وارد دهنش بشه بدش بیاد و بترسه و نتونه درست قورتش بده، حالا چرا من از اول ندادم، چون که تو زمان بارداری تصمیم گرفته بود فقط شیر خودم رو بچه بدم و با شیرخشک کاملا مخالف بودم گفتم تا خودم شیر دارم چرا شیرخشک بدم! بماند که بعدتر نظرم عوض شد، و اطرافیان!!! امان از اطرافیان !!! میگفتن چرا میخوای در حق این بچه ظلم کنی؟ میخوای شیرخشکیش کنی؟ هر چی میگفتم نه بابا فقط میخوام شبی ۳۰ سی سی بدم که هم راحت تر بخوابه هم بهتر وزن بگیره، میگفتن نه اگه شیرخشک بره تو دهنش دیگه شیر خودت رو نمیخوره! خلاصه عذاب وجدانی به جون من انداخته بودن که حتی وقتی به شیرخشک فکر میکردم با خودم میگفتم من چقدر مادر بدی هستم که میخوام با بچه م اینکارو بکنم!
مامان علی🐣 مامان علی🐣 ۵ ماهگی
نمیدونم چرا هرچی که میگذره من بازم خاطراتِ تلخِ روز زایمانم رو فراموش نمیکنم هر لحظه به یاد میارم گریه ام میگیره،🥲💔
چرا واقعا اینطوری هست ؟🥴
همسرم طوری که باید بهم محبت میکرد نکرد،اطرافیانم مخصوصا خانواده شوهرم خیلی بهم کم لطفی داشتن، پسرم توی ان آی سی یو بود اون لحظه که روی ویلچر رفتم و زیر دستگاه دیدمش رو هیچ زمان یادم نمیره همین الان که دارم می‌نویسم اشک اومد تو چشام،تو اون شرایط بد مادرم پیشم نبود و از شانس من بابام مریض شده بود که پیش اون بود، خالم خیلی بهم کمک کرد خیلی هیچ زمان لطفاش رو یادم نمیره، هیچ زمان وقتی بدون پسرم اومدم خونه و یک کلمه هم نمیتونستم حرف بزنم و فقط گریه میکردم رو یادم نمیره من گریه مادر بزرگمم گریه،حس میکنم خدا نگاهی به اشکای مادر بزرگم کرد که یکم بعدش زنگ زدن گفتن میتونی صبح بیای پیش پسرت بمونی، هیچ زمان یادم نمیره روز سوم زایمانم توی بیمارستان تنهای تنها هی از بخش ان آی سی یو باید میرفتم بخش زنان که شیرم رو بدوشم چون بلد نبودم به پسرم شیر بدم و کسی کمکم نکرد،هیچ زمان یادم نمیره توی برفا و سرما خودم باید از بیمارستان بیرون میرفتم برای دارو و این چیزا، هیچ زمان یادم نمیره من سه روز حتی آبمم نخوردم منی که سزارین کرده بودم، هیچ زمان یادم نمیره از صبح تا شب که پیش پسرم بودم حتی ی چیکه آبم نمیخوردم،یادم نمیره حتی بلد نبودم پوشک پسرم رو عوض کنم خیلی تنها بودم خیلی هنوزم که شیش ماه داره میگذره بازم هیچ کدوم از اینارو یادم نرفته و الآنم همینطور اشکام داره میاد خیلی بهم سخت گذشت خیلی 💔💔
ولی شکر،شکر که پسرم الان صحیح و سالم کنارمه 🙂💙