۹ پاسخ

چند بار در رو باز نکن ،به بهانه های مختلف بگو نمیشه که بیای

در خونتون باز نکن روش.

چ مامان بیخیالی.میخواد خودش حتما راخت باشه میفرسته صب و عصر خونه ی شما

لابد بهش یاد دادن توام اونو بزن

چند باز بهونه بیار بگو فردا بیا بزار رفت و امدش کمتر بشه وقتی هم اومد سعی کن ب بچه همسایتون مسئولیت بدی مثلا بهش بگو عزیزم تو خیلی بزرگ شدی آقا شدی مواظبت مهراد باش اون خیلی کوچولوعه بلد نیست هیچی رو تو هم حواست باشه اگه خواست بزنه بهش بگو اون کوچولوعه اینطوری باهاش بازی نکن از این بازیا ک همیدیگه رو میزنین خوب نیست اگه مهرادباهات اینطوری شوخی کرد ب من بگو وقتی ب بچه ها اینطوری مسئولیت بدی احساس بزرگ بودن میکنن ارومتر میشن ولی کم کم رفت و امدش کمتر کن هرروز هرروز سخته هرچند الان مطمئنا مهرادم بهش عادت کرده حسابی

عزیزم منم همین مشکل رو با بچه های جاریم داشتم ، دو تا بچه ی شیره به شیره داره همش میان اینجا، بهش گفتم میان اینجا بچم پشت سرشون گریه میکنه، هی نیان و برن بچم اذیت میشه، به اون یکی جاریم هم گفتم من اگه حوصله چندتا بچه رو داشتم خودم بازم بچه میاوردم گفتم که به گوش مامانشون برسونه، خدارو شکر رفت و آمدشون کم شده تا خودم نگم نمیاند، تو هم رک بگو نیا عزیزم اگه دیدی بازم اومد یه بار بگو مریضه، یه بار بگو میخوام ببرم حمام یا بیرون، یا بگو خوابه تا کم کم عادت کنه به نیومدن، اینطوری مادرش هم متوجه میشه که بچش مزاحمه

داره تلافی میکنه دیگه بچه همسایه کتک های مهرادو😅😅

اره بچه ان دیگه بگو اگه‌اذیت کنی نمیزارم دیگه بیام یه جوری بگو که بهش بر نخوره

چت کار مهدی هن،گناشن

سوال های مرتبط

مامان ۳قلوهام مامان ۳قلوهام ۲ سالگی
نمیدونم به بعضی ها چه بایدد گفت اقا خواهشا فرهنگ داشته باشین بیشر عزایزان میدونن پسرم طبقه پایین پیش مادرشوهرمه از بچگی حالا دختر بزرگم و دو دختر دیگه‌م پیش خودمن این دوتا چند شب پیش خونه‌مون سرد بود صبح بینی و گلوشون کیپ شد و سرفه داشتن شب ها اصلا اصلا این چند روز بیرون نبردمشون که پسرم نیاد پیششون مریض بشه گفتم اون که سالمه فرقشون چیه اون بدنش ضعیفتر هست الان دو روز پیش ی بی خدایی بگم پسر عمه شوهررم زنش هی نمیاد خونه پدرشوهر من و برای عید نیومد اومده عید دیدنی بعد پسر عمه شوهرم از دهنش پریده که پسرم تب گرفته اصلا نتونسته ی هفته حتی چشماش باز کنه و سردرد شدید خوب نشده اومدن خونه مادر شوهرم منم که نفرت دارم از زنش نرفتم طبقه پایین پیششون چون خیلی حرمت زنش رو گرفتم و پشت سرم ۱۰۰بار بد گفت و ...الان پسرم از شدت نب از دیشب افتاده و فقط بروفن دادم دکترش امروز نیست خدا لعنتتون کنه مریضین چرا میرین جایی که بچه کوچک هست میرم پایین هی بیقراری میکنه میگم این دوتا دختر رو ببرم پیشش تا بازی کنه تب یادش بره کم بهانه بیاره میترسم اینا تب اون رو بگیرن دلم براشون میسوزه نمیدونم چیکار کنم اعصابم خرابه خدا لعنتشون کنخ