۳۳ پاسخ

عزیزدلم حالت چطوری نی نی چطوره مرخص نشدی هنوز؟

وای از وقتی فهمیدم شما زایمان کردی استرس گرفتم من هنوز سرویس خوابم نرسیده وسایلام بچینم و امادش کنم خرید هام تمومه

منم فشارم ۱۷بود ختم بارداری دادن ساکمم آماده نکرده بودم

عزیزم بچت خوبه انشاءالله هردو بخیر سرپا شین

ان شالله بسلامتی عزیزم نگران نباش خدا بزرگه ب زودی دو تایی میرین خونه و کیفشو میکنین😍😘

منم حالم خیلی بد شد بعد آمپول نفسم بالا نمیومد جلو چشمم سیاهی رفت انگار همه بدنم بی حس شد‌ ولی یه دارو زدن فشارم کنترل بشه ولی کلا بهم ریختم. بچه رو نشونم دادن بعدش آوردن بغلم

مبارک باشه گلم انشاالله خوش قدم باشه واست
انشالله زودی خوب خوب بشه نینی 🙂

عزیزم به سلامتی
۳۰ هفته بودی؟؟؟نینی چطوره چقدر میره دستگاه؟؟؟

مبارکه.بسلامتی

وایییی عزیززم خداروشکر ک ب خیر‌گذشته انشالله ک همچی ب خیری و خوشی باشه

چند هفته زایمان کردی؟؟؟

رفته دستگاه؟

قدمش مبارک باشه بازم‌خوبه بخیر گذشت...نی نی چطوره؟

سلام عزیزم قدم نورسیده مبارک. چن هفته بودی؟

قدمش خیر باشه براتون عزیزم،خیلی ها خوب بی حس نمیشن البته بیحسی تا کمر هستش دست و شونه هاتو میتونی تکون بدی عادی بوده ولی از این جنبه هم بهش نگاه کن که دکترت دکتر خیلی خوبی بوده که به خاطر استرست بیهوشت کرده که آروم باشی،فشار عصبی روت نباشه،فشارت و ضربان قلبت رو کنترل کنن واسه سلامتی خودت و نی نی،خدا رو شکر کن،مهم اینه که به موقع به دادت رسیدن،کم کم نی نی رو هم میارن بغل میگیریش تر و تمیز،صداشم میشنوی،برا ماهایی هم که هنوز زایمان نکردیم و درد داریم دعا کن قشنگم❤

مبارک باشه عزیزم بزودی بغلش بگیری❤️😍😍😍🤲🤲

ایخدا نینی دستگاهه عزیزم ؟؟دقبق چند هفته بودی

خداروشکر ب خیر گذشت عزیزم قدمش مبارکتون باشه انشالله زودی مرخص بشین صحیح و سالم برین خونه 🥹💗🎀🤲🏻♥️

سلام گلم مبارکت باشه چندهفته بودی گلم منم خیلی استرس دارم

عزیزم مبارک باشه قدمش پر از خیر و برکت

بچه خوبه؟ رفته دستگاه ؟ خدا رحم کرده ۱۷ خیلیه

کدوم بیمارستان رفتی عزیزم

بچه ات حالش چطوره؟ رفت دستگاه

گلم 31هفته زایمان کردی؟؟ نینی خوبه حالش؟

منم زایمان بسیار بدی داشتم

درکت میکنم همش بخاطر اینه که امادگیشو نداشتی و همه چی یهوویی با استرس شد
منم اورژانسی سزارین شدم تا مدت ها تو شوک بودم

عزیزم مگه ۳۱ هفته نبودی؟

به سلامتی عزیزم اینشالله خوب شی

انشالله بهتر باشی گلم نگران نباش

کدوم بیمارستان رفتی

مبارکه عزیزم خداروشکر ب خیر گذشته. انشالله خوش قدم باشه

عزیزززمم 🥲🥲 چرا؟؟؟ به خاطر بی حسی حالت بد شد؟ الان خوبی؟

وای عزیزم
بسلامتی خداروشکر زایمان کردی مبارکه خواهر ❤️

سوال های مرتبط

مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۳
رفتم تو اتاق عمل واسم آمپول بیحسی زدن اصلا نفهمیدم ۵ دقیقه ای هم پاهام بی حس شدن و پرده کشیدن و عمل رو شروع کردن من تازه داشتم در و دیوارارو نگاه میکردم که شکمم رو به تکون هایی دادن و صدای گریه بچه شنیدم دیگه اوردنش چسبوندنش به صورتم حتی تو اتاق عمل گذاشتنش رو سینم شیر بخوره من با نینی درگیر بودم که پردرو برداشتن و گفتن تموم شد رفتیم ریکاوری
تو ریکاوری گفته بودن میلرزیدو اینا لرزش در حد وقتی که تب و لرز میگیری و چیز خاصی نبود
باد ۱ ساعت اوردنم تو بخش
شوهرمو مامانمو دیدم بهم گفته بودن سرتو بالا نگیر که سردرد نگیری منم سرمو بالا نگرفتم اما خیلی حرف زدم سردرد نگرفتم چون پمپ درد و اینا گرفته بودم درد خاصی مداشتم موقع راه رفتن هم بخاطر پمپ درد بازم درد نکشیدم خلاصه که همه چی راحت بود من خودمو واسه بیشتر از این ها آماده کرده بودم اما همه چیز قابل تحمل بود و من الکی گندش کرده بودم به نظرم حتما پمپ درد بگیرید
مامان هدیه زهرا مامان هدیه زهرا ۲ ماهگی
#تجربه_سزارین
پارت دوم
تو اتاق عمل اول متخصص بیهوشی خیلی مهربون بهم مشورت داد که وقتی میترسم، بی حسی خوب نیس و باید بیهوش شم. چون وقتی وارد اتاق عمل شدم، خیلی ترس داشتم و اینو همه شون متوجه شدن . یکم باهام حرف زدن تا ارومم کنن. و تصمیم گرفتن که بخاطر ترسم، بیهوشم کنن. و اینکه از عوارض بی حسی بهم گفتن که بعداز اینکه بی حسی تموم میشه، سردرد های شدید دارن .
دستگاه تنفس بهم وصل کردن و همونجا دیگه تو یه لحظه بیهوش شدم.
بیدار که شدم، ساعت ۲ و نیم بود.
دیدم تو اتاق ریکاوری ام و پرستار بهم شیاف میزنه تا درد نداشته باشم.
آرامبخش و شیاف خیلی خوب بود . باعث شد وقتی که به هوش اومدم، اصلا دردی نداشته باشم. واقعا خوب بود . اصلا نیازی به پمپ درد نداشتم. همه کسانیکه با ما سزارین کرده بودن هم همینطور بودن، هیچکدوم پمپ درد نداشتن . و همه مون با شیاف و سرم و آمپول ، آروم بودیم و هیچ دردی نداشتیم‌ . و بخاطر اینکه بیهوش هم شده بودم، هیچ عوارضی نداشتم و حالم اوکی بود.
تو این زمینه ی بعد از عمل، بیمارستان و عواملش خیلی مهمه. من که واقعا رااضی بودم. رسیدگی شون عالی بود.
مامان دلوین 🎀 مامان دلوین 🎀 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی که به سزارین اجباری ختم شد پارت۴
هی داره میره بالا چون از صبح ۶تا زایمان صدای جیغ و دادشونو شنیده اجازه معاینه میدین دکترم گفت نه اماده سزارینش کنید و ۱۱و نیم بفرستین پایین وایییییی که چقدر من از زایمان سزارین میترسیدم انقدر که تو همین گهواره راجبش بد خونده بودم به ماما گفتم بلند بشم ورزش کنم امپول فشار زدی ؟چرا معاینه نمیکنی و ... گفت دکتر دستور دادن دیگه اومدن لباسای زایمان طبیعی در اوردن لباسای اتاق عمل تنم کردن و سوند وصل کردن (سوند گذاشتن و برداشتن اصلا درد نداشت)گذاشتنم رو ویلچر همراهی هام از تعجب هنگ کرده بودن وقتی شرایطم دیدن همسرم بغل کردم کلی گریه کردم مامانمم کلی بغلم کرد و گریه کرد و من راهی اتاق عمل شدم
واقعا اتاق عمل برای اولین بار خیلی عجیب بود همه چی تمیز یه محیط سرد و استریل با استرس رفتم پایین اما تا دکترم دیدم انقدر اروم شدم که خدا میدونه دکترم واقعا بینظیر بود و حرفه ای نه گذاشت کسی معاینم کنه اخرین ویزیتم
مامان نورِ زندگی🤍 مامان نورِ زندگی🤍 ۳ ماهگی
مامان دیار و درسین مامان دیار و درسین روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین ۳
بعد از خداحافظی با همسرم و‌مامانم‌منو بردن اتاق عمل و‌گذاشتن رو تخت اونجا بود که دیگه یکم استرس گرفتم و‌نفس هام تندتر شد دکترمو دیدم داشت با تلفن صحبت میکرد لباس عمل پوشیده بود خلاصه منو از راهروها رد کردن و دکتر بام صحبت میکردو فیلم میگرفت از پشت سر همیشه فک میکردم اتاق عمل به جای خیلی خاص و عجیبه و باید از گیت رد شی😀😅ولی دیدم نه یه اتاق سادس با کاشیهای سبز و یه سری تجهیزات،چند نفری بودن شاید ۶نفر دکتر بیهوشیمم دکتر با تجربه ای بود اینقدر همه چی سریع اتفاق میفتاد وقت نداشتم واس استرس ولی مدام ذکر میگفتم منو‌ نشوندن رو تخت اصلی بتادین زدن به کمرم سردیشو حس کردم یهو آمپول بی حسی رو زدن و‌گفتن تکون نخور یکی از نگرانیام همین آمپول بود ولی دیدم نه واقعا درد خاصی نداشت دردش خیلی ظریف بود و کاملا قابل تحمل به محض زدن آمپول گفتن دراز شو‌ دراز شدم دستامو‌کذاشتن کنار تخت و اون پرده حایل رو وصل کردن و منم مدام ذکر میگفتم و نفسم تند بود…
مامان رُز کوچولو🩷🧿 مامان رُز کوچولو🩷🧿 ۱ ماهگی
یهو دیدم دکتر وندا یکی از بهترین دکترای یاسوج و استاد همه دکترا ک من زیر نظرشون بودم گفت فوری باید سزارین بشه و طبیعی نمیتونه خلاصه فقط میدونم از تررررررس داشتم میمیرم تو ۵ دیقه هنه چی اتفاق افتاد یهو خودمو تو اتاق عمل دیدم حتی همسرم امضا نکرده و رضایت نداده منو عمل کردن.منو بردن اتاق عمل و ی آقای جوون اومد و منو بردن رو ی تخت دیگه و اون تخته خیلیییی باریک و کوچیک بود و وسطش خالی منو نشوندن رو تخت و ی سری چیزا بهم وصل کردن و اصلا بهم آرامش ندادن آقایی ک اومد برا بی حسی گفتم منو حای دختر خودت بدون و بهم آرامش بده گفتم بی حسی درد داره گفت اره خیلی ک من استرسم بیشتر شد و فقط اون پسر جوونه بهم آرامش میداد میگف نه خلاصه گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین و اون پسره هم شونه هامو گرف و دکتر بی حسی اومد و هی ضد عفونی کرد ولی واقعا اصلا نفهمیدم کی بی‌حسی زد واقعا درد نداشت ولی وقتی ک اون موادش میرف داخل میفهمیدی و ی دردی داشت و دردشم از انژیوکت رو دست کمتره یهو دیدم دوتر بی حسی به شدت منو هل دادن جلو و درازم کردن ک لباسم کارامل رف بالا و کل بدنم معلوم شد و خجالت کشیدم.خلاصه ی پرده زدن جلوم و شروع کردن به ضد عفونی ک من کامل حس داشتم و می‌فهمیدم ولی پاهام داغ شد هی میگفتم دکتر من بی حس نیستم توروخدا نزنی دردم بگیره میگف نه عزیزم فعلا ضد عفونی منم کامل حس داشتم و هرکاری میکردن رو می‌فهمیدم ک گفتم دکتر من هنوز حس دارم یهو دوتر گف نترس شروع نشده ک یهو صدای دخترم اومد و من زدم زیر گریه و دخترم و نیاوردن ببینم چون مدفوع کرده بود و ی کم ازش خورده بود خلاصه من ۲ ساعت اتاق عمل بودم و دیگه تموم شد بعدش رفتم ریکاوری و ماساژ شکمی اولی تو اتاق عمل بود و دومی تو ریکاوری و بعدش تو بخش ک واقعا درد داشتتتت
مامان نخودی،مهدیار مامان نخودی،مهدیار ۶ ماهگی
تجربه زایمان ۳
خلاصه ساعت ۳ بعدظهر دردای شبیه پریودی شروع شد ، پرستار توپ اورد و چند تا ورزش بهم داد و ... تا اینکه دردام شروع شد ، درد داشتم اما هی میومدن معاینه و میگفتن هنوز ۱ سانتی و هیچ پیشرفتی نداری ، تا ساعتای ۸ شب درد کشیدم اما دهانه رحمم باز نشد که دیگ ۸ شب دکترم ناامید شد و گرفت بچه بدون اب خطرناکه منو بردن اتاق عمل
رفتم اتاق عمل حالم خیلی بد بود ۲۴ ساعت کامل با امپول فشار بستری بودم و ۵ ساعتم درد کشیدم ، البته دردی در حد ۴ سانت ، روحیمو کامل باخته بودم ، اما خوشحال بودم ک دیگ داره تموم میش ، تو اتاق عمل همش میگفتن این چرا اینقدر بیحاله...
امپول بی حسی رو زدن و دستامو بستن و.. ک حالم بد شدم بی قرار شدم دستامو تکون میدادم و دعوام میکردن تکون نده ، دست خودم نبود ، نفسم به شدت بند اومده بود اما دستگاه چیز بدی نشون نمیداد ، خودشون تعجب کرده بودن ،نمتونستم نفش بکشم و همش میگفتم مردم مردم ، خلاصه خیلی بد بود احساس خفگی ک هیچ دیگ واقعا خودمو خقه میدونستم اما تا بچه در اومد نفسم برگشت و کم کم بهتر شدم همونجا ک بی حس بودم چندین بار شکممو فشار دادم یکی هم قشنگ دستشو کرده بود توم 😁
اینقدر حالم بد بود که بچه رو دراوردن گفتم میخای ببینیش گفتم ن
رقتم ریکاوری و ... و دراخر بخش ... در کل الان بعد ۱۴ روز میگم سزارین واقعا سخته اتاق عملش هم سخت بود برام خییلی ، اما بازم پشیمون نشدم چون اون صحنه هایی ک توی طبیعی دیده یودم برام خیلی وحشتناک یود و درد هم ک کشیدم ، درهرصورت هردو خیلی سخته باید خودتونو قوی بگیرید ، اما بازم تا به اینجای کار از سزارین پشیمون نشدم ...