۵ پاسخ

من از ۳۲,هفتگی درد می‌کشیدم بستری شدم تا ۳۴هفته زایمان کردم بچمم ۶روز رفت دستگاه

سلام گلم میگن وزن کمتر باشه زایمان طبیعی راحت تره درسته
شما چقدر بود وزنتون
و دردش در چه حد زیاده؟

خداروشکرکه خاطره خوبی اززایمانت داری.من که هرکی اطرافم بودوطبیعی زایمان کرده بودجزسختی وخاطره بد ودردزیاد چیزی براش نداشت.منم رفتم خصوصی سزارین‌.خداروشکرخوب بودوراضی ام.شرایط محیطی بیمارستانهاباهم متفاوتن وهمچنین توانایی بدنی افراد.اینکه همسرومادرت هم کنارت بودن خیلی عالی بوده.اینجااصلااجازه نمیدن مردابیان بخش زنان چه خصوصی چ دولتی.فقط یکساعت ملاقات بود.

چقد خوب عزیزم
آخ که چقد دوست داشتم طبیعی زایمان کنم ولی ترسوندنم

زایمانم با امپول درد بود
و بی حس نبودم
از اول تا اخرشم شوهرم و مامانم تو اتاق پیشم بودن

سوال های مرتبط

مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱۳ ماهگی
یادم امد که وقتی اخرای زایمانم بود و ۴۰ هفته بودم.منتظر درد زایمان،خاله شوهرم اونجایی که میخواستم زایمان کنم خدماتی بود،من ماما همراه داشتم،این هی میومد به مادرشوهرم میگفت ماما همراهش خوب نیست،دکتر شیف خوب نیست،هی ایراد میگرفت و مادرشوهرمم بهم میگفت من استرس میگرفتم.چه روزایی که زهرمارم کردن.
بعدش یه روز ماما همراهم گفت بیا بیمارستان بستریت کنیم و ۴۰ هفته شدی،دکتر هم میشناسم خوبه و دوستمه.مادرشوهرم به خاله همسرم گفت،اونم زنگم‌زد که نریاااا صبر کن دردت بگیره،این ماما همراهت خوب نیست تازه کاره،دکتر انکال خوب نیست،کای حرف که نری بستری شیا.منم استرس گرفتم و کل وجودم میلرزید،فقط یه جا پیدا کردم نشستم،شوهرم امد خونه بهش گفتم.اونم عصبی شد و رفت پایین مادرشوهرم تو حیاط بود🥴ساعت ۲ ظهر داد و بیداد که به شما چه!به خواهرت چه ربطی داره،سر زنم و بچم بلایی بیاد روزگارتونو سیاه میکنم،استرس گرفت و اصلا نمیتونه بشینه،انقدر نفهم نباشین.مادرشوهرم هی میگفت نه خاله چیزی نگفت که.بعدش بهم پیام داد که خاله چیزی نگفت دشمنت نیست که،اون میشناسه میدونه،منم همه پیاما رو به شوهرم نشون دادم.فرداش حرکات بچم‌کم شد،رفتم ان اس تی گفتن برو سونو بیوفیزیکال،بعد از ظهر رفتم سونو.گفت برو بیمارستان حتما دکتر ببینه
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۱۵ ماهگی
سلام ب همگی ممنون ک حال یاسینو تک ب تک پیام میدین خصوصی میپرسین و نگرانشین. بخدا بدجور گرفتارم نمیرسم تک تک جواب بدم . دیروز بردمش فوق تخصصی ک خودش پرونده داره . اول از حالش بگم . ۲۴ساعت تب مقاوم ۴۰ درجه ک یهو تبدیل ب لرز میشد ،تب باعث تشدید رفلاکس میشه پس کنارش با هربار شیر خوردن استفراغ های جهشی از دماغ و دهن داشت . خدادوشکر بجز یکبار مدفوع خلطی دفعش نرمال بود،شیر و غذا و اب ب هیچ عنوان نمیخورد ک من میگرفتمش بغل تو خواب با سرنگ و قطره چکون میدادم جوری ک از همیشه و معمولش ادرارش بیشتر بشه و اگه ویروسه یا عود کردن الرژیه از روده ها و گوارش دفع بشه. لپاش ب حدی سرخ بود ک انگار زخم شده بود تو مطب دکتر مدام با اب ولرم ک همرام بود خنکش میکردم و اب و شیر میدادم با سرنگ چشم همه بهم بود اخر یه خانمی گفت من اول ک دیدمش فکر کردم لپاش زخمو خونیه. مادرمو خداخیر بده باهام اومده بود من حتی تو مطبم تا نوبتش بشه تن شویه میکردم براش. خلاصه بگم براتون دکتر دیدش و گفتم ک تب مقاوم ب شیاف داشته و از صورتش فهمید پروندشو دید گفت اگه این رسیدگیت نبود همون دیشب باید بستری میشد خلاصه معاینه کرد اثری از عفونت گوش و حلق و خس خس سینه نبود گفت یا الرژی ب لبنیاته ب گفته خودت و اب هوا یا خدایی نکرده سرخکه .باقی پیام تو کامنت اول