ماماناشبتون بخیر،12سال پیش 22خردادمادرشدم 😍توسن 20سالگی انقدذوق داشتم این ساعت یادمه تختای بغل دستیام دردداشتن ناله میکردن تویه اتاق 6یا7نفربودیم،من ازخوشحالیم هیچ دردی احساس نمیکردم بااینکه سزارینی بودم، امیرعلی پسرموگذاشته بودم جلوم خیره بودم بهش که بچه خودمه باهاش بازی میکنم وشیرش میدم😂😅چون خواهرزادم نزدیک دوسالش بودخواهرم اجازه نمیدادزیادبغلش بگیریم یابازیش بدیم که نکنه یه وقت ازدستمون بیفته و....همش طرزفکرمادرشوهرش بودترسونده بودخواهرمو🥺
خدایی پسرم اذیتم نکردخیللی آقابود،اونموقع هاحوصله داشتم براش شعرقصه میخوندم کل وقتم باهاش بودم توتنهایی وغربت کنارهم بزرگ شدیم🥺سردوقلوهام خیلللی کمک دستم بودوهست ،هم غم خوارم ،هم دوستم،هم پسرم ،یک سال ونیم مراقب بچه هابودتامن کلاس خیاطی شرکت کنم،خلاصه بچه بزرگترنعمته ومن شاکرنعمت خدام وبرای داشتنش خداروشکرمیکنم🤲
زمان وعمرزودمیگذره،
عکس دوسالگیش

تصویر
۲۰ پاسخ

عزیزم
انشاالله دامادیش❤️

تولدش مبارکه عزیزم بهترینها براش رقم بخوره 😍

تولدش مبارک عزیزم

جانم عزیز دلم انشالله که عاقبت بخیریشو ببینی

خداحفظشون کنه پسرتون چند ساله بود که دوقلوها بدنیا اومدن؟

ای جان دلم خدا حفظش کنه.چه خاطره شیرینی بود

چقدر حس من شبیه به تو بود وقتی تایپک تو خوندم انگار زندگی من بود منم پسرم متولد 95هست خیلی پسر خحالتی وکم رویه خیلی دوسش دارم همه تنهایی هامو پر کرد برام 20سالگی بغلش گرفتم اون شبی که دنیا امد به قول شما همه درد داشتن من ذوقش حتی خابم نمیبرد با عشق بزرگش کردم امیدوارم بزرگ تر شد عصای دستم بشه سری تو سرا در بیاره وقتی دخترم به دنیا امد مهد کودک میرفت پیش 2بود یک مدتی حالش بد بود فکر میکرد منو دیگه نداره منم شبی که خاستم برم بیمارستان دخترم دنیا بیارم نا صب گریه کردم چون میدونستم باید خودمو براشون تقسیم کنم اون شب حال عجیبی داشتم الان دارم تایپ میکنم اشکام ریخت

خدا حفظش کنه..پسر منم 12سالشه..متولد 92هس... زایمانم طبیعی بود شب عید قربان با چهار ساعت درد وحشتناک به دنیا آمد...تو اون زایشگاه فقط بچه ی من پسر بود همه دختر بودند..یادمه پرستار گفت اسمش ابراهیم.‌یا اسماعیل بزارین ‌‌صبح عید قربان به دنیا آمده.‌.علیرضا جان با تمام سختیا شیطونی هاش عزیز مادر هستی

ماشالله خدا برای هم حفظتون کنه😍😍😍

ای جان خدا حفظش کنه
منم یه پسر دارم از وقتی اومد خیلی همه چیز بهتر شد
فقط دخالت های مادرشوهرم زندگیمون تلخ میکنه .تا مریض میشه میگه تو بردی پارک بچه مریض شد.درصورتی که خونه میمونم نوه های خودش میان مریض میکنن.فقط زبونش درازه ولی یوقتایی بچه مریضه یه سر زدنی یا سوپی بپزه هیچی

خدا حفظش کنه برات عزیزم

ای جانم
خدا حفظت کنه گل پسر انشالله ۱۲۰ ساله شی🎉🎈🎁🎊🎁🌹

انشاالله خدا حفظش کنه براتون

خدا حفظش کنه 🧿

عزیزم خدا حفظش کنه.پسر من مهر 91
بچه تر بود پسر دومیم کمکم میکرد
الان هم حموم اینا میبره

تولدش مبارک عزیزم 😘😍خدا حفظش کنه🙏🏻❤️

خدا حفظش کنه براتون ایشالا عزیزدلم

ای جانمممممم
خدا پشت و پناهش باشه الاهی
بمونید برای هم گلم
نعمتن نعمتتتت

انشالله موفقیت‌موفقیتاشو ببینی ذوقشو کنی

تولدش مبارک انشالله نوه و نتیجه ازش ببینی عاقبت بخیر بشه

سوال های مرتبط

مامان محمد مامان محمد ۳ سالگی
سلام مامانا
من خیلی خستم اعصابم نمیکشه دلم میخاد گریه کنم😭😭😭
استرس این اوضاع و احوال
تو خونه موندن با دوتا بچه حوچیک
غریبی وتنهایی
احساس میکنم هیچکس و ندارم مادرم از اون مادرایی که زیاد محبتی باشه و بتونم باهاش درد ودل کنم نیس
خواهری ندارم
از وقتی بچه دارشدم دیگه فرصتی برای روابط دوستانه هم نمونده
خیلی فشار عصبی دارم به حدی که دیگه از دست کارای بچه ها خودمو میزنم
شوهری که صبح تا غروب سرکاره
دخترم یک ونیم سالشه به شدت وابسته یعنی کل امروز بغلم بوده
باپسرمم باهم نمیسازن دایم درحال دعوان واقعا رد دادم
دیشب مهمون داشتیم
برادرشوهرم وقتی اومدن من براشون چای و تخمه و شیرینی بردن
تااونادرحال خوردن بودن پسرم دستشویی داشتم بردم شستم اوردم
رفتم سراغ غذا درست کردن
اونایهویی اومدن اما ما شبا باهم یه شام سبکی درست میکنیم و خونه ی هم میمونیم این وسط رفتم پوشک دخترموعوض کردم وشیرش دادم ولی اونا درحال بازی وخوردن بود
منظورم اینه هم کارای بچه هارومیکردم هم شام میذاشتم هیچی بالاخره شامشون دادم تا خوردن بلندشدن که برن
وقتی رفتن شوهرم رفت سراغ یخچال گفت عه چرا براشون هندونه نیاوردی
توی سبد میوه دیگه هم بود سیب و زردالو اینا گفت چرااز اینا نیاوردی واقعا که توچرا هیچی نمیاری که من ازکوره دررفتم گفتم خودت میومدی میبردی من چندتا کارومیتونم باهم انجام بدم بعدم زودبلند شدن این بجای تشکر کردنته که دوساعده تو اشپزخونم
حالا از یشب باهم حرف نمیزنیم 😭بخدا که هیچچچچکس درکم نمیکنه دوتا بچه ی شیر به شیرداشتن یعنی چی 😭😭😭😭بخداااا من کل روز هیچ تایمی برای خودم ندارم هیچی تخش اینه برم ببخشید دستشویی اوم انقد دخترم‌ پشت در گریه میکنه که نگو
مامان فسقل مامان فسقل ۳ سالگی
دیروز عصر رفتم دکتر زنان یه خانمی اومده بود که سنش بالامیزدفک کردم اومده برای یائسگی و...ولی میگفت قبلا ویزیت شدم الان فقط جواب آزمایش دارم میخوام نشون بدم نوبت من بود ولی چون قبلا ویزیت شده بود و الان جواب آزمایش بود منشی بامن فرستادش داخل.خیلی خوشحال بود آزمایششو نشون دکتر داد گفت دکتر ببین خدا سوپرایزم کرد قلبشم تشکیل شده دکترم خوشحال بود خیلی.ازحرفای دکتر و خودش فهمیدم این خانم43سالشه بیچاره مشکل داشته وباردار نمیشده توی39سالگی 2بار آی وی اف ناموفق داشته و بچه اولش را8ماه پیش خودبخود بصورت طبیعی باردارمیشه وزایمان میکنه.‌والان بااینکه بچه اول8ماهشه دومی رو هم ناخواسته خدا بهش میده. برای اولین بار یه خانم 43ساله ی باردار رو از نزدیک دیدم. نمیدونم چرا ولی یه حس عجیب و غریبی داشتم میگم شاید یه روزی برامنم معجزه‌ شد و خدا بچه دوم بهم داد. میگم شاید این یه نشونه بود تا خدابهم بگه صبرکن سمیرا من هرزمانی که بخوام میتونم برات معجزه کنم.آخه قبل از اینکه برم پیش دکتر توی قسمت انتظار که نشسته بودم منشی تلوزیونو روشن کرده بود یه نوحه میخوند خیلی قشنگ بود ناخودآگاه اشکام میریخت همش تودلم ناراحت بودم بخاطر اینکه پسرم تک فرزنده و دیگه نباید بارداربشم😔🥺از این معجزه های یه هویی از خدا برای تک تکتون خواستارم. هرکجای زندگیتون کارتون گیره هرمشکلی دارید خدا برا تک تکون مجزه کنه