یوقتا آدم مشکلی باطرف نداره رابطهه هم خوبه، ولی یکارایی شاید بکنن که باعث حس بد میشه
مثلا بچم تو خونه گریه میکنه مادرشوهرم از پایین تو حیاط صدا میزنه چشههه چشههه بچم بیارش پایین، شوهرم هم میبردش، هی میخوام عادت همیشه بیرون رفتن رو از سر بچم بندازم ک توخونه هم آروم بشه ولی نمیشه، یک روز نبردمش پایین، فرداش مادرشوهرم اومد یه راست تو اتاق نشست بغلش کرد بچه هم خب دست و پا میزنه دیگه، تحلیل مادرشوهرم هم این بود ک این میگه منو ببر، دو دقیقه نموند خونمون فقط بچه رو زد ب بغل و برد،، بقیه هم میگن مامان خیلی بچه دوس داره همیشه حوصله بچه رو داره، ب شوهرم میگم خب خودش ده تا دیگه میزایید ک واجب نباشه هرروز هرروز دیدن بچه من
یا مثلا خواهرشوهرم هی میومد میبردش بیرون، میگفتم نکن بد عادت میشه، می‌گفت بچه باید بره بیرون بگردههه الان خودش عاجز شده خونمون نمیاد چون بچم زود میچسبه بهش ک بغلم کن ببرم بیرون،، بخدا دیگه پسرم اصلا خونه خودمون خوشحال نیست تا درو بازکنیم ذوووق میکنه
حتما بین دوستان کسایی هستن ک خونواده خودشون یا همسر نزدیکشونه، بنظرتون لازمه بچه هرروز مامان بابابزرگ و عمو و عمه و... رو ببینه؟؟؟؟!!!

۲۵ پاسخ

بنظر من همینجوری که دوست داریم مادر و خواهر و برادر و پدرمون بچه رو ببینن چون نوه اونا هست
متقابل حق اینو دارن از سمت پدری هم هر روز ببیننش
من اگه نرم خونه مادرشوهرم اونا میان خونمون
چه اشکالی داره ناراحت نباش بابتش
همین که کمکتن ادمای خوبین
ما هم در اینده نوه دار میشیم بچه دار میشیم

واقعا این رفتارا رویه موخه نمیشه تحمل کرد حق داری

من طبقه بالای خانواده شوهرمم
و واقعا خیلی خوبه بچه با پدربزرگ مادربزرگ رابطه خوبی داشته باشه منم هیچ مشکلی ندارم هم بچمو نگه میدارن هم کلی بهش خوش میگذره
خودمم تایم بیشتری برای خودم دارم
پسر منم عاشق خونه پدرشوهرمه

ن چه دلیل داره هرروز ببینه اونارو

من با پدر و مادر خودم تو یه ساختمون زندگی میکنیم ما طبقه بالای مامانم اینا هستیم،دقیقا وقتی دخترم گریه میکنه مامانم صدا میکنه که چی شده،باور کن من از خدامه بیان ببرنش پایین اینقدر که بعضی وقتا گریه میکنه من به هیچ کاری نمیرسم حتی یه ظرف شستن باید دخترمو ببرم بزارم پایین خودم بیام کارامو انجام بدم،دخترمم تا صداشونو می‌شنوه میخواد بره،به نظر من ایرادی نداره و من با این موضوع مشکلی ندارم تازه از اینکه برای بچم وقت میزارن میبرنش بیرون خوشحال میشم چون بچه نیاز به بازی و هوای آزاد داره دخترمن همش دلش میخواد بره بالکن اینقد که دوست داره تو هوای آزاد باشه

افسردگی شما چجوری خوب شد مامان شهریار

سلام شادن عزیزم من همه ی خانواده ی شوهر نزدیکم هستن؛خیلی وقتا پیش اومده گفتن بده ببریم خونمون میگم نه دخترم پیش خودم نباشه پیش کسی نمیمونه؛یا بارها جمع شدن خونه برادرشوهرم مادرشوهرم می‌فرسته دنبال بچم گفتم من نمیتونم بچمو تنهایی جایی بفرستم یا با خودم میره یا نمیره کلا؛یبار که شوهرم تنهایی بردش پیش مامانش گفتم دیگه حق نداری دخترمو بدون من جایی ببری؛وگرنه من میبرم پیششون در حد نیم ساعت اینا دوباره دخترمو با خودم برمیگردونم

ببین این مدلی بچه بد عادت میشه و بعدها دیگه حرف تو گوش نمیکنه اگرم بی ادبی کنه میگن مادرش ادبش نکرده
البته تو این سن همه بچه ها دوست دارن برن بیرون
پسرم تا ببینه در باز میشه می‌ره سمت در

والا من از خدااااااامه ک بیان ببرنش واحد بالا هستیم..اما اونا اصلااااا

خوش به حالت،ناشکری خواهر،...ماهایی که کسی نیست یه لحظه بچمون نگه داره که به کارامون برسیم ،پیرشدیم عصبی شدیم خسته شدیم
تایمی بچه رو میبرن شما هم به خودت برس بخواب استراحت کن باشگاه برو وووو

سلام عزیزم من ی راهکار دارم برات

اتفاقاً بد نیست.که منم نزدیک خونه پدر شوهرم بودم اگه نمی رفتم زنگ می‌زدند یا میومدن خودشون میبردن بزار ببرن هم خودت یکم استراحت می‌کنی هم بچه اینطوری خوشحاله‌.بعدا که بزرگتر بشه از سرش میفته.اونام هم بچه رو دوست دارن یکم از دید مثبت بهش نگاه کن..

من طبقه بالا مادرشوهر زندگی میکنم یعنی هررزو هرروز باید بیاد بالا بدون این ک در بزنه میاد تو همش اصلا نگم برات چ قدر بهم میریزم حتما هرروز باید بیاد ببینه یا ببرش

وای اگه عادت به بیرون کنه عاجز میشی من دختر اولم اینطور بود تا میرفتیم بیرون بال در میاورد همینکه سر کوچه میپیچیدیم سمت خونه وایمیساد جییییغ زدن.اینکه چه بیچارگیهایی سر اون بچه کشیدم اینجا جاش نیست بگم دس تنها خم بودم. چون تو کرونا بود همش تو خونه بودیم دیکه از جو خونه خسته بود الان ک ۶ سالشه هم همش دوس داره بره بیرون
توام نزار ببرنش اگه رفت عادت میکنه نمیتونی جلودارش باشی

سلاااام عشقم
خوب اونا بچه رودوست دارم ولی درکت میکنم منم بچه کوچیکتربود دهنم سرویس بود چون حیات مشترکیم بخصوص زمستونا همینکه بچه ازخواب بیدار میشد یاگریه میکرد میومد دم درمیگفت بچه گریه میکنه بیارش بیرون ی بادی ب کلش بخوره ولی میگفتم ن فعلا وقت حمومشه وقت بازیشه حال ندارم میگفت بده من ببرم هم میگفتم ن بموقش خودم میبرم اینقد اینجور گفتم ک دیگه بمن چیزی نمیگفتن بشوهرم میگفتن ولی بین هر ده بار یکی بار میگذاشتم ببره بیرون الانکه بزرگترشد خودم میبرم بیرون پارک بخصوص پارکهایی ک تاب سرسره پارن وبیشتر همسناش هستن برای بازی عصرا هم میزترم بره توحیات ولی ظهرا مثلاساعت3/4خیلی گرمه میاد دم در بچه رو نمیارید ببینم شوهرم بخواد ببره نمیزارم حقیقتش چون گرمه اوناهم کولرخاموش میکنن میشینن زیر باد پنکه گفتم بچه حالش بد میشه هرچیزی هم بگن برام مهم نیست واقعا چون چندبار دادم دستش گفتم بیا ببرش ولم کن فقط برد بعد پنج دقیقه پس اورد بچه هم گریه وجیغ و داد گفتم ببین چیکارمیکنه همش تقصیرشماست الان فقط پدرمنودرمیاره دیگه نمیاد ببره همون شب ی رب بیست دیقه میبریم پیششون میاریم واینکه عمهاش ب هیچ وجه بچه رونمیدم بهشون چون ادمای بی مسئولیتی هستن وبچهاخودشون توکوچه خیابون ولن ازنظر نظافت هم زیر صفرن میدونن بدم میاد نمیان بگن بچه روبده

واییی مشکل منم هست 🤦
من از مادرشوهرم دورم
اما آنقدر وقتی میریم خونشون میبرن بیرون که دخترم وقتی میریم بغل ما نمیاد
وقتی هم میخایم برگردیم دخترم و بغل میکنم آرومه که بریم
مادرشوهرم میاد میگه بیا بغلم دخترمم فک‌ می‌کنه میخاد بره بیرون می‌ره بغلش باز باید با گریه بگیرمش انگار دوست داره ببینه بچه برای اون گریه میکنه
همه هم میگن وابسته خیلی دوسش داره دلم میخواد بزنم لهشون کنم

من با مامانم اینا نزدیکیم والا یوقتا مامانم میگه چقد میاید اینجا😂😂

عزیزم سر چیزای کوچیک حساس نشو بزار اونام لذت نوشون رو ببرن اشکال نداره بچها کلا عاشق بیرونن دختر منم در باز میشه دست و پا میزنه از این نظر ببین که میبرن تابش میدن روحیش عوض میشه ولی هرچیزی ناراحتت میکنه قشنگ بگو نه بچهامون از ما نه گفتن رو یاد میگیرن

پسرمنم همینطوریه مادرشوهرم خونه طبقه ی پایین خونه ماهستن من شوهرم می‌بردش همه ش بیرون به باباش عادت کرده من که از خدامه ببرتش بیرون حداقل اینطوری به کارام میرسم

نه والا الان دختر من تا خونه اس خوشحاله وقتی میریم بیرون یا غر میزنه یا گریه میکنه میایم خونه ساکت میشه...بعد تا ما نخواییم کسی اجازه نداره ببردش .

ن بچتو اصلا ب بیرون عادت نده ک دهنت سرویس میشه دیگ هرروز باید ببریش بیرون نبریش میزنع ب گریه با شوهرت حرف بزن ک بهشون بگه دیگ نبرنش بیرون

منم شرایط تورو دارم با این تفاوت خودم تند تند میرفتم پایین خونه مادرشوهرم دقیییقا دخترمنم مثل پسر تو تا در خونه رو باز میکنم ذوق میکنه ولی تو خونه هم با من میمونه ، بنظرم سعی کن زیادی بخوابونی تا اومدن خواب باشه من اوایل مثل تو گرفتار بودم حتی میدید مادرشوهرم بچه خوابه بیدارش میکرد رو ندادم تا دیگه خودشون کم کردن هر سری بهونه بیار یبار ببر حموم یبار شیر بده بگو سما برید من میارم دیگه نبر

والا چیزی نیست ک بخواد بخاطرش ناراحتی کنی یه چیز عادیه ولی منم دوست ندارم سر همین مادر شوهرم گفت بیا نزدیک‌خودمون گفتم نه چون دوست ندارم تو تربیت و اخلاقیات بچه ام دخالت کنن تو‌حق داری سرش حساس باشی

توی یه ساختمون زندگی میکنید

وای چقد بد به نظرم سفت وایستا بی احترامی نکنا اما قاطع باش و اجازه نده بگو نیاز ببینم خودم میبرمش بیرون و روزانه خودت بیرون ببرش گاهی از همین الان اجازه نده تو همه کار بچت دخالت کنن

سوال های مرتبط

مامان امیر رضا👼🏻🍼 مامان امیر رضا👼🏻🍼 ۱۱ ماهگی
من پسرم ۳۶ هفته ب دنیا آوردم اونم بخاطر پرستارای احمق ک انقدر ناخنکم کرون تا باز شد و الکی گفتن از قبل دهانه رحمت ۳ سانت بوده🫠
حالا بگذریم ک پسرم وقتي ب دنیا اومد ۷ روز بستری بود و از چهار ماهگی ک اولین سرماخوردگیش گرفت من دیگه نابود شدم یکماه پیش يعني تقریبا اول نه ماهگی بستری شد برا عفونت ریه الان ۱۰ ماه و ۲۶ روزشه و باز دیشب تا حالا بستریه استفراغ پشت سر هم خدارو هزار مرتیه شکر بازم
من هر روز وقتی قربون صدقه پسرم میرم میگم خداروشکر ک تو بچه ای منی مامان ولی حکمت خدارو رو نمیدونم ده ماه تموم تو خونه موندم
افسردگي گریه شدید تنهایی ک بچم چیزیش نشع الان یکماه کمو بیش میارمش بیرون دوبار مریض شد درصورتی ک بچه‌ای دیگه دائم بیرون از فامیلامون و مریض نمیشن
من شوهرم ب هیچ وجه نمیزاشت بچه رو بیارم بیرون🥲
دو هفته دیگه محرم براش لباس خریدم برا خودم تا محرم بیارمش حسینیه چون پارسالم حامله بودم نرفتم

ولی میدونم اگه برم خانواده شوهرم و شوهرم اگه بچه چیزش بشه تقصیر من میندازن🥲
نمیدونم واقعا من دیگه نمی‌تونم دوست دارم حسینیه برم کلا ده شبه ولی همش ترس دارم🫠
بچم دائم مریضیه