وای امروز خیلی بد سر رستا داد زدم حالا ک فکرش میکنم اعصابم خورد میشه دخترمو‌نمیتونم ببرم بیرون انگار امنیت ندارم حس غریبی دارم نسبت ب پارک اینا همش خونی عصبی شده با مشت ک زد تو چشم ماهلین کلی سرش داد زدم اونم بغض کرد اشک تو چشماش جمع شد گریه کرد منم هی داد میزدم سرش اصلا بهش محل نمی‌دادم اون میومد جلو با خنده و اشک منم بی‌توجه ...اعصابم ریخته بهم همش نگرانم ولی اینا بچه هستن چمیدونن تو فکر ما مادرا چی میگذره ...اوووف چقدر ک‌من بدم در حق رستا کوتاهی میکنم ...🥲🥲😭😭

همه یجورایی درگیر شدیم عزیزم خودتو ناراحت نکن پیش میاد ماهم آدمیم خسته میشیم کم میاریم... قرار نیس همیشه همه چی تمام باشیم

رستا خودشم خیلی کوچیکه اینا فعلا درگیر از هیچی ندارن توروخدا سرشون دادنزنیم

عزیزم درسته مهمون ناراحتم ولی خدایی بچه ها هیچ‌درکی ندارن حداقل یکساعت ببر بیرون

من بعد از آرش خیلی خیلی اعصابم بهم ریخته اصلا زود از کوره در میرم سر همین کارای رستا انکار رو مغزم رژه می‌ره بیرونم زیاد نمیلرمش چون یه جا بند نمیشه داد میزدم سرش یه روز برده بودمش بیرون پایین خونمون سوپرمارکته بردم براش یه چی بخرم بهم گفت اگه میخوای یه بچه آروم داشته باشی باید کمتر سر بچه داد بزنی خیلی سرش داد میزنی اصلا انکار با پتک زدن تو سرم انقد حالم بد شد یه تلنگری شد برام هر چند از اون آقا هم ناراحت شدم ولی آب اون روز اومدم رو خودم کار میکنم که سرش داد نزنم با بازی و ....سرشو گرم میکنم

منم الکی باشوهرم بحثم شد قهرکردیم .اصلا معلوم نیست سرچی..اعصابم بهم ریخته

باورت میشه من از آدما میترسمممممم

برای منم خیلی پیش میاد سرش داد میزنم بخدا گهگاهی کلافه میشم گریه میکنه محلش نمیدم اصلا