۱۱ پاسخ

درد شدید پریودی داشتم
اب داغ ازم میریخت و از اون طرف حالم از سوند بد شده بود(چون اماده روحی نبودم )از طبیعی اصلا نمیترسیدم ولی سزارین برام غول بود
خلاصه منو نشوندن رو تخت و امپول تو کمرم خالی شد و حتی برا اینم اماده نبودم
خلاصه فقط اشک میریختم و خودمو اروم میکردم که بچمو میبینم
خلاصه پاهام کم کم داغ شد ولی حس داشتم
لحظه زایمان خیلی دعا کردم و گریه میکردم و حسنا کوچولوم بلاخره از تو دل مامانش کنده شد تو ۳۹هفتگی
بعد که گزاشتنش رو صورتم همه دنیارو دادن بهم ولی بعدش که بردنش بالا میوردم که امپول زدن بهم و بیهوش شدم تا حدودل سه ساعت بعد تو ریکاوری به هوش اومدم و از داروهای بیهوشی خارش شدید بدن گرفته بودم و از یه طرف افت شدید فشار ولی خلاصه همش به خیر گذشت و حسنا خانومم به دنیا اومد
یکی دیگه از صحنه هایی که براش اماده نبودم پایین اومدن از تخت و راه رفتن اولین بار بعد عمل بود که به شدت سخت بود ولی خدا قدرتشو داد و الان ۹روزه حسنا کوچولوم تو بغلمه و همه چیز گذشت

و بچه اصلا تو کانال زایمان نیس
یکی یکی میومدن معاینه میکردن
با اینکه بیمارستان خصوصی بود
خلاصه منو انتقال دادن تو اتاق زایمان و ماما همراه گرفتم ولی گفتن تا ۴سانت نشی نمیاد و من اصلا باز نشده بودم با اینکه حدودا دو هفته بود پیاده روی شدید و قرص گل مغربی شیاف کرده بودم و بازم باز نشده بودم
خلاصه رفتم اتاق زایمان و شوهرمم راه دادن بیاد پیشم تا موقع زایمان
از یک شب شروع کردن قرص فشار حل میکردن تو اب میدادن میخوردم
دردای پریودیم شروع شده بود و هعی بد تر میشد تا ساعت ۶صبح یه هفت هشت باری معاینه کردن و من یک سانتم باز نشدم
خلاصه دکترم میخواست بره تهران دوسه روز نبود اومد بالا سرم گفت گناه داری و با وجود این حم بالا بودن بچه و معاینه های افتضاح که حتی سر بچه تو کانال زایمان نیس میریم سزارین
خلاصه به ظوهرم گفتن و شوهرم تعصب شدید رو طبیعی داشت که به زور قبول کرد و عین مور و ملخ ریختن رو سرم یکی سوند وصل میکرد یکی تمیزم میکرد یکی وسایلامو جمع کرد و خلاصه لحظه اخر به خاطر شوهرم گفتن یه معاینه دیگت میکنیم بیبینیم طبیعی میتونی یا نه
که تو معاینه اخر کیسه اب رو پکوندن
و منو بردن اتاق عمل
من اماده نبودم برا سزارین
یعنی روحی اصلا اماده نبودم

عزیزم منم تجربه ی مشابه داشتم و کاملا درک میکنم حالتو
خدارو شکر که تموم شد و بخیر گذشت و الان کنار هم هستید
الهی که همیشه شاد و سلامت باشی عزیزم

مبارکت باسه عزیزم خدا برات حفظش کنه😍❤️

تو ی مادر فوق العاده ای🥲❤️🫂

عزیزم خداروشکر ک دخترنازتو بسلامتی بغل کردی😍

حسنا خانوم یک مامان قوی مثل شما داره ، بسلامتی بزرگ بشه 🌺🌺

مبارک باشه عزیزم

انشااله همیشه سالم باشید عزیزم

۲۰ام ساعت ۱شب رفتم بستری شدم
البته منتظر یه بیمار دیگه از دکترم بودن من زودتر رفته بودم و منو اشتباها بستری کردن چون ان اس تی هام بهتر بود
خلاصه بستری شد و معاینه کردن گفتن معاینت اصلا خوب نیس

۲۸خرداد تاریخ ان تی برا زایمانم بود
۱۸خرداد رفتم ان اس تی و انقباض نشون داد گفتن فردا مجدد ان اس تی بده
۱۹ام ان اس تی دادم و انقباضاتم بیشتر بود خلاصه زنگ زدن دکترم و دکترم گفت ۲۰بیا بخواب برا زایمان طبیعی القایی
خودم طبیعی میخواستم ولی کوچیک ترین دردی نداشتم

سوال های مرتبط

مامان اسرا و اسما مامان اسرا و اسما ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
دقیقا چهل هفته و چهار روز بودم از وقت انتی و همه سنو ها گذشته بود
از اوایل بارداری درد داشتم ولی از روزی اولی که وارد نه ماه شدم دردام بیشتر وبیشتر و بیشتر میشد دکتر و بیمارستان که میرفتم میگفتن بزور یه سانت هستی همه کار هم می کردم ولی بی فایده بود خیلی اذیت شده بودم خلاصه دیگه آخرین بار دوشنبه رفتم پیش دکترم گفتم دکتر طور خدا یه کاری کن من از آمپول فشار می ترسم اگه میدونید باز نمیشم بهم بگو سزارین بشم معاینه کرد گفت هنوز یه سانتی ولی ترشح زایمان گرفتی گ
ب

پنجشنبه صبح بیا بیمارستان بستریت می کنم...خلاصه برگشتم خونه درد داشتما ولی خب قابل تحمل بود دیگه شب دردم خیلی زیاد بود ولی خب قابل تحمل دیگه سه شنبه من دردام زیادتر شده بود طوری که گریه می کردم از درد ولی خب هی می‌گرفت ول می کرد شوهرم هرچی میگفت بریم بیمارستان میگفتم نه الکی بریم برگردیم خلاصهههه سرتون رو درد نیارم کارامو کردم و ساعت ۹شب بود راهی بیمارستان شدم ولی امیدی به بستری نداشتم یه دو نفر جلوتر از من بودن که معاینه بشن ولی من از درد به خودم میپیچدم و گریه می کردم ساعت۱۰و خورده ای بود که اومد معاینه ام کرد
مامان مامان پسرام مامان مامان پسرام روزهای ابتدایی تولد
مامان آیــلـیــن🦋 مامان آیــلـیــن🦋 روزهای ابتدایی تولد
منی که بدترین بارداری رو داشتم خیلی خیلی سخت بود و سخت گذشت حالت تهوع شدید تا ۹ ماه همیشه گشنه بودم آرزوی یه لیوان آب داشتم
از هفت ماهگی بدنم خارش پیدا کرد شب تا صبح با کارد میخارونم و کل بدنم زخم بود از اول هشت ماهگی انقباض گرفتم همش شکمم سفت بود معده درد استرس بچه تکون نمی‌خورد بیشتر وقتا همش گریه میکردم دهنم همش تلخ بود ناخونام می‌رفت تو گوشت همش درد میکردن همش فکرم درگیر بود که چه بچه ای دارم 🥹 میگفتم من که چیزی نمی‌خورم نه میوه ای نه شیر نه غذا نه چیزایی که برا وزن گیری خوب باشه حتی مغزی جات یعنی بچم چی میشه حتی گریم می‌گرفت
شبا آرزو داشتم بخابم
خلاصه خیلی سخت بود و زایمان طبیعی داشتم و پیشرفتم کند بود دردام شدید بودن ولی باز نمی‌شدم تو اوج درد میگفتن باید راه بری یساعت راه میرفتم میگفت کلا نیم سانت باز شدی از صب ساعت ۵ صب دردام شروع شد ساعت ۳ صب روز بعد زایمان کردم موقع اومدن بچه شکمم یهو فشار دادن پاره شدم یهو ماما جیغ زد چکار میکنی پارش کردی خیلی بخیه خوردم الان سه روزه زایمان کردم ولی خیلی بخیه هام درد میکنن
این سختیا می‌ارزید به آمدنت دختر قشنگم
خیلی حس خوبیه اینارو گفتم که هر چقدم سخت باشه ارزش داره خیلی ارزش داره لحظه ای که بچمو دیدم فقد داد میزدم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت اصلأ باورم نمیشد که بشه 🥹 و شد الآنم دخترم کنارم خوابه حتی از صدا نفس کشیدنشم گریم میگیره از خوشحالی و از بس دوسش دارم 👶🏻🥹♥️
مامان مهندسِ بقیع💚 مامان مهندسِ بقیع💚 ۳ ماهگی
خلاصه
دکترم رسید و منو بردن اتاق عمل
از رفتار و رسیدگی اتاق عمل بیمارستان سیدالشهدا هم بگم باید بگم عالی بود
منو خوابوندن روی تخت جراحی پزشک بیهوشی که مرد هم بودن اومدن بام صحبت کردن و خلاصه میخواستن هواسمو پرت کنن
پرستارا اونجا میگفتن خودت که خیلی خوشکلی کاش به خودت بره😂
گفتم البته اخلاقش به خودم نره بهتره
پرسیدن آخرین بار کی خوراکی خوردم منم گفتم ۶ صبح یدونه خرما‌
گفتن پس باید از کمر به پایین بیهوش شم که خداروشکر انتخاب خودمم‌کمر یه پایین بود چون قبلا بیهوشی کامل رو تجربه کرده بودم و میدونستم اصلا خوب نیست
دکتر بیهوشی یه امپول زد وسط کمرم
خدا شاهده اصلا متوجه نشدم
دکترم اومد بالای سرم کلی بهم آرامش داد واقعا دکترم عالی بود و من ازش راضی بودم (خانم دکتر خوان پایه دکتر زایمانم بودن
دکتری که هروقت مشکلی داشتم بهشون پیام میدادم با صبر و حوصله جواب میدادن
و تو مطبشون بدون توجه به شلوغی با صبر و حوصله به همه سوالاتت پاسخ میدادن
بهم آرامش و قوت و قلب میداد خلاصه بگم دکترم از همه نظر عالی عالی بود.)
مامان دلسا🩷و آرسام🩵 مامان دلسا🩷و آرسام🩵 ۳ ماهگی
پارت ۲
( اگه کسی خواست بیاد شخصی پیام بده معرفیش کنم) و پیدا کردم و شمارشو برداشتم و پیام که دادم گفت سزارین اختیاری انجام میده و ۱۵ میگیره خودش و ۱۷ هم هزینه بیمارستان با بیمه تامین اجتماعی خیلی خوشحال شدم رفتم ویزیت شدم و تو همون بار اول بهم نامه داد برای ۲/۲ که برم بیمارستان برای زایمان ولی ننوشت سزارین گفت که بیا اون روز میام بالا سرت با یه بهونه میبرم سزارین که اجباری حساب بشه و بتونی از بیمه ات استفاده کنی سر این موضوع کلی استرس داشتم که خدایا سرکاری نباشه دردم بگیره و نیاد برم بیمارستان آمپول فشار بزنن بهم بمونم درد بکشم خلاصه روز قبل که قرار بود برم بیمارستان پول دکتر و واریز کردم و دکتر گفت فردا ۶ صبح برم بیمارستان بلوک زایمان شب قبلش همه چی و آماده کردم و صبح زود رفتیم بیمارستان و با نامه دکتر بستری شدم دکتر تاکید کرده بود نه خودم نه همسرم حرفی از سزارین نزنیم ولی تو بلوک زایمان همه میدونستن که من قرار سزارین شم و اومدنم اونجا فرمالیته است
مامان tanya مامان tanya ۳ ماهگی
تجربه زایمان
روز سه شنبه بود که هرکاری میکردم بچه بزور تکون میخورد من ترسیده بودم گفتم تا صبح میمونم اگه خوب نشد میرم ان اس تی خلاصه صبح شد ولی همچنان خبری نبود من خودمو رسوندم بیمارستان نزدیک محلمون نوار قلب خلاصه نوار قلب رو گرفت گفت خوب نیست انقباض هم داری باید بستری بشی منم بستری شدم رفتم بالای تخت بعد یه ساعت اومدن یه قرص گذاشتن زیر زبونم برا باز شدن دحانه رحمم فاید نداشت هی دو سانت بودم بعد دو ساعت دیگه که گذشت معاینه کردن فایده نداشت بازم یدونه دیگه گذاشتن خلاصه نه خبری از درد بود نه چیزی تا اینکه اومدن سرم سوزن فشار رو وصل کردن برام بازم فایده ای نداشت و روز دوم اومد که من بستری بودم بازم آمپول فشار رو زدن هی میومدن معاینه ولی من تغیری نکرده بودم تا روز سوم هم اومد اینو بگم قبل اینکه بیام بیمارستان یه دردی میومدو میرفت فکر نمیکردم مال زایمان باشه روز سومم ساعت نه صبح بازم آمپول فشار رو زدن یه ساعت گذشت دردام زیاد تر شد بعد یهو احساس کردم خیس شدم دکترم صدا زدم اومد نگاه کرد گفت کیسه آب پاره شده که ساعت یازده بود یه ساعتی گذشت یکی از پرستارا اومد گفت باید اعضام بشی جای دیگه منم ترسیدم گفتم مگه چی شده گفت چیزی نشده امروز پرستاری که بیاد بی هوشی بزنه نمیاد بیمارستان خلاصه آمبولانس آوردنو منو بردن بیمارستان دیگه اونجا هم از ساعت یک تا نه شب فقط سرم قند میزدن از ساعت نه بازم اومدن سوزن فشار دیگه رو وصل کردن منم کمکم داشت حالم خیلی بد تر میشد معذرت هرچی خورده بودمو بالا آوردم بهشون گفتم این چهارمین سوزن فشاره که میزنن گفت پس چرا گزارش ندادن
مامان هامین 👶💙 مامان هامین 👶💙 ۲ ماهگی
سلام مامانهای عزیز منم اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم🥰


*پارت اول*


زایمان من سزارین بود، تاریخ قطعی که دکترم بهم داده بود ۱۷ خرداد بود که ۳۷ و ۶ روز میشدم.

هفته اخر که برای ویزیت آخر رفته بودم گفت نوار قلب بچه زیاد خوب نیست و حرکتشم کمتر شده بود خلاصه بهم گفت باید این هفته بازم نوار قلب بدم..

نوار قلب بعدی رو دعا دعا کردم که خوب باشه چون نمیخواستم زودتر بدنیا بیاد و خدای نکرده مشکلی داشته باشه..

خلاصه نوار قلب بعدی رو که دادم دیگه دکتر گفت نباید زیاد بمونه پس‌فردا بهت وقت عمل و نامه میدم صبح برو بیمارستان...🥲🥲
منم استرس یهو گرفتم چون امادگیشو نداشتم زودتر بشه اومدم خونه سریع وسایل هارو گذاشتم دم دست که چیزی شد سریع بریم بیمارستان...
اون تاریخی که بهم وقت زایمان داد ۳۷ و ۳ روز میشدم..

خیلی حس و حال عجیبی داشتیم هممون
مامانم بیشتر از من استرس داشت ولی به روی خودش نمیاورد😅
از بیمارستان هم هی تند تند زنگ میزدن که بهم روز و ساعت زایمانو یادآوری کنن منم هی استرسم بیشتر میشد🥴🥺
مامان نیکا مامان نیکا روزهای ابتدایی تولد